söndag 27 januari 2008

پیام کاوه عباسی به مردم

پیام کاوه عباسی به مردم
همیشه زمستان و سرما و برفش برای من و بسیاری دیگر از رفقا حس شکوه مندی از یک انقلاب پیروز را به همراه داشت، حسی که تداعی کننده ی روزهای بر تب و تابی از یک انقلاب بزرگ بود. همیشه زمستان ها خیابان های شهر حس و حال دیگری داشت، سرما، بخار دهان عابران، دانشجویان یک لاقبای سیاسی، دست های فشرده شده در هم، سر در دانشگاه تهران، بحث و جدل سیاسی در لرز سرما، خیابان های پر از خاطره ی انقلاب، درختان خشک و بی برگ، زمین یخ زده و بارش برف همگی پلان هایی از یک شرایط انقلابی را با چیدمانی آوانگارد رقم می زدند. ولی گویا قرار تاریخ بر این است که تصاویر شکوه مند با تصاویری اندوه بار توامان گردند و چه بسا این اندوه بر شکوهشان بیافزاید. اکنون و در این روزها، این زمستان سرد و برف بار تصویر دیگری را نیز بر ذهنم حک کرد. برخورد متوحشانه ی دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی زین پس زمستان را معنای مضاعفی بخشید. فضای سرکوب، تحت تعقیب قرار گرفتن، تهدید، دستگیری، ناپدید شدن و شکنجه ی بهترین رفقایمان در عین حال که نشان دهنده ی ترس بانیان وضعیت موجود از شکل گیری یک جنبش قدرتمند است ولی بار اندوهی سنگین را نیز با خود به همراه دارد. آری بار این اندوه برایم سنگین و جانکاه است. دوستان و رفقایم را دزدانه ربودند و به شکنجه گاه هایشان بردند. عزیزترین کسانم از برابر چشمانم با هزار امید و آرزو رفتند و تاکنون بازنگشته اند. نجات دهندگانم از حمله های نیروهای امنیتی خود اکنون در چنگال جلادان گرفتار شده اند. سخت است، بهترن رفقایمان را ربوده اند و از سیاهچال هایشان اخبار شکنجه و خودکشی می رسد. تلخ است و به راستی که برای هر انسان آگاهی تلخ است. این حقوق بشر نیست بلکه انسانیت است که روزانه در این کشور پایمال می شود و به همه ی این دلایل است که این زمستان در عین حال که نوید بخش شکل گیری جنبش قدرتمند آزادی خواهی و برابری طلبی در ایران است ولی نشانی دیگر نیز بر آن حک شده است . زمستان ١٣٨٦ به عنوان سندی از توحش سرمایه داری و عقب ماندگی نظام مبتنی بر مذهب در تاریخ ثبت خواهد شد. و همچنین در همین تاریخ ثبت خواهد شد نام آنان که سکوت کردند و آنان که با سرکوب گران وارد مذاکره شدند و پیروزمندان آینده نخواهند بخشید دشمنان آزادی و برابری را. جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی حافظه ی تاریخی قدرتمندی دارد و فرق بین یاران و دشمنانش را به خوبی می شناسد و شکی نداشته باشید که هیچ فرصت طلبی را یارای آن نیست که در پشت نقاب اپوزیسیون و انتقاد از دولت زبونانه مخفی شود.

رفقا، یاران و مردم ایران!

روزهای سختی است و شرایط بدی به ما تحمیل شده است، ولی مسئله ای که در این شرایط باعث امید ماست این است که حتی اگر در همین روزها، صدها و هزارها نفر دیگر هم ناپدید، ربوده یا روانه ی زندان شوند ، جنبش ما ادامه خواهد داشت، چرا که آزادی خواهی و برابری طلبی یک خواست تاریخی، توده ای و گسترده است و همین باعث شده است که جنبش ما نه یک جریان محدود وابسته به فرد، بلکه یک جنبش قدرتمند و گستردهی متکی به همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان باشد. موتور محرکه ی جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی مدت هاست که به کار افتاده است و دیگر خاموش نخواهد شد و این موتور محرکه همانا خواست توده ای آزادی و برابری است.

دانشجویان، کارگران، مبارزان و مردم ایران!

اکنون و در این شرایط سخت که جمهوری اسلامی سنگین ترین هجمه ی خود را بر علیه صفوف آزادی خواهان و برابری طلبان آغاز کرده تنها اتحاد و همبستگی ماست که بیش از پیش ما را قدرتمند ساخته و توانایی ما را برای مقابله با این هجمه بیشتر می کند. اکنون بر همه ی مبارزین، آزادی خواهان و برابری طلبان ایران است که به این صفوف مستحکم بپیوندند، چه برای حمایت از دانشجویان زندانی و چه برای هر چه مستحکم تر کردن صفوفمان، چرا که این نشان دهنده ی قدرت ماست و امروز ما بیش از هر زمان دیگری به اتحاد و همبستگی نیازمندیم. صفوف ما هر چه قدرتمند تر باشد دست جمهوری اسلامی برای سرکوب بسته تر است و توانایی ما برای رسیدن به اهدافمان بیشتر. اکنون با افتخار می توانم بگویم که در دو ماه گذشته شاهد بودیم که تعداد زیادی از فعالین دانشجویی، دانش آموزی و مردمی در سراسر ایران اعلام کردند که آزادی خواه و برابری طلب هستند و زین پس تحت این عنوان به فعالیت مبارزاتی خود ادامه می دهند. حال من در اینجا از همه ی دانشجویان، دانش آموزان، کارگران و مردم ایران می خواهم که حمایت خود را از این نام و از این مطالبات اعلام کرده وزین پس همچون بسیاری دیگر از فعالین این جنبش خود را آزادی خواه و برابری طلب بنامند.
ما همه اسپارتاکوس هستیم و این بار اسپارتاکوس نخواهد مرد.
صفوف قدرتمند ما دیکتاتوری را به عقب خواهد راند.
ما پیروزیم
زنده باد آزادی
زنده باد برابری

کاوه عباسیان
سخنگوی دانشجویان آزادیخواه و برابری

همه دانشجویان زندانی باید فورآ آزاد شوند


همه دانشجویان زندانی باید فورا آزاد شوند !
١٦ فوریه روز اعتراض سراسری به جمهوری اسلامی برای آزادی همه دانشجویان زندانی


آزادیخواهان جهان!
زندانی، شکنجه و فشار و دستگیری و تعقیب دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب همچنان ادامه دارد.
درحالی که بیش از ٤٠ نفر از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب در زندان ها بسر میبردند، نیروهای امنیتی حکومت اسلامی ایران ١٠ تن دیگر از یاران ما را در تهران در حالی که جمع شده بودند تا درباره اقدامات بعدی برای آزادی رفقایشان بحث کنند، دستگیر و روانه زندان اوین کرد. درمشهد، سنندج، مریوان و قزوین و اصفهان به خانه های دانشجویان حمله کرده اند و تعداد دیگری را ربوده اند و روانه زندان کرده اند.

حکومت اسلامی یاران ما را در حالی که بشدت شکنجه شده اند، به دیگر زندانیان نشان میدهد تا آنها را بترساند. پیمان پیران در حالی که پا و کتف راستش را شکسته اند، بهروز کریمی زاده در حالی که بر بدنش جای زخم های عمیق دیده میشده است را بخصوص بارها به نمایش گذاشته اند. نیروهای امنیتی یاران ما را زیر شدیدترین شکنجه ها قرار داده اند تا اتهامات واهی را که به آن ها نسبت میدهند را قبول کنند و در شوهای تلویزیونی کثیف سازمان داده شده از طرف خودشان شرکت کنند. کسانی که جرمی جز دفاع از آزادی و برابری و انسانیت ندارند را میخواهند وادار به قبول اتهامات پوچ رابطه با احزاب اپوزسیون بکنند.

ما دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب سخنگو و پرچمدار انسانیت و آزادی و برابری در ایران هستیم. حکومت اسلامی تلاش دارد با سرکوب ما، کل جنبش آزادی و برابری را در ایران سرکوب کند.
حکومت تحت فشارهایی که تاکنون بر او آمده است، وادار به آزادی تعداد کمی از یاران ما با قید وثیقه های بسیار سنگین شده است. حکومت اسلامی پیش از آزادی این عزیزان آنها را زیر شدیدترین فشارها گذاشته است. حکومت تلاش دارد تا بخشی از موفقیت اعتراض ما و شما را با ترساندن و فشار روحی پس بگیرد تا فضای ترس و وحشت را به مبارزه ای که امروز دیگر در سراسر جهان برای آزادی دانشجویان جاری است، تحمیل کند. خانواده های زندانیان را زیر شدیدترین فشارها قرار داده اند.

مردم آزادیخواه!
ما، دانشجویان زندانی، خانواده های زندانیان و کل جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی امروز بیش از هرزمان دیگری به حمایت های شما محتاج است. فراخوان ٢٢ دسامبر ما برای آزادی دانشجویان زندانی با حمایت های بی نظیر شما روبرو شد. ما دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب صمیمانه از تلاش های تاکنونی شما سپاسگذاری میکنیم. آکسیونهای سراسری ٢٨ دسامبر یک پیروزی بزرگ و فراموش نشدنی بود که صدای آزادی خواهان و برابری طلبان ایران را به مردم جهان رساند. این تلاش و مبارزه اما هنوز کافی نیست. یاران ما، دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب هنوز در شکنجه گاه ها بسر میبرند، جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی هنوز زیر فشار دستگاه های امنیتی قرار دارند. این سرکوب را باید شکست داد و ما در این تلاش به یاری شما محتاجیم.

ما به این مناسبت روز ١٦ فوریه را روز اعتراض سراسری به جمهوری اسلامی برای آزادی همه دانشجویان زندانی اعلام میکنیم. همه شما را در هر کجا که هستید فرامیخوانیم که در این روز از هر طریقی که مناسب میدانید، خواهان آزادی فوری همه دستگیر شدگان و توقف فوری سرکوب آزادیخواهان و برابری طلبان شوید.

آینده از آن ماست!
زنده باد آزادی!
زنده باد برابری!

دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه های سراسر کشور
2008-01-27

پاسخ به پرونده سازی یک مفتش

کانون نویسندگان ایران: پاسخ به پروند سازی های یک مفتش فرهنگی
• در پی چاپ نوشته ای به قلم محمد قوچانی در نشریه ی شهروند امروز علیه کانون نویسندگان ایران، دبیرخانه کانون به این اتهامات پاسخ گفته و نوشته است: به دفاع از آزادی بیان و قلم وفادار باقی خواهد ماند ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com آدينه ۵ بهمن ۱٣٨۶ - ۲۵ ژانويه ۲۰۰٨

... و حال آن‌که چون فضیلت و دانش و آزادی‌خواهی، یعنی خصالی که حس کینه‌توزیِ مرگبارِ مفتشان عقاید را برمی‌انگیزد، نابود شود، جامعه در ننگین‌ترین احوالِ نادانی و تباهی و بندگی باقی می‌ماند. - دیوید هیوم در شماره‌ ۲٨ مجله‌ی «شهروند امروز» (یک‌شنبه ۱٨ آذر ۱٣٨۶) مطلبی آمده است از محمد قوچانی زیر عنوان «زوال رهبری روشنفکری ادبی» که سراسر حاوی افترا، پاپوش‌دوزی، پرونده‌سازی و به خیال خام نویسنده، دوبه‌هم‌زنی و تفتین در میان اعضای کانون نویسندگان ایران است. هجوم به کانون نویسندگان ایران، یگانه نهاد مستقل نویسندگان آزاداندیش و استبدادستیز طی چهل سال گذشته، مطلب تازه‌ای نیست. در این چهل سال، ارکستر هماهنگ ساواک، «کیهان»، «هم‌میهن»، «شرق»، «گفتگو»، پادوهای امنیتی و تلویزیون‌های درون و برون مرزی تا توانسته‌اند نوشته‌اند، گرفته‌اند، بسته‌اند، به زندان انداخته‌اند و سرانجام وقتی با این همه تیغ‌شان نبریده است، کشته‌اند، اما هرگز نتوانسته‌اند کانون را خاموش کنند. ظاهراً بهانه‌ی فحاشی‌های نویسنده این است که چرا کانون چهل روز پس از درگذشت «شاعری جوانمرگ» در مرگ او تسلیتی ننوشته و هماهنگ با صدا و سیما، روزنامه‌های حکیم فرموده و «بیلبوردهای شهرداری تهران» از او تجلیل نکرده است. سپس مرقوم فرموده‌اند که «شاعری که نه کارمند اداره‌ی سانسور بود و نه پادوی حجره‌ی بازار و بسی بیش از دو کتاب نوشته و سروده بود و این یعنی همه‌ی شرایطی که براساس آن شاعران و نویسندگان می‌توانند به عضویت کانون نویسندگان ایران درآیند.... آیا اصولاً ایران، کانونی به نام نویسندگان دارد؟ یا در اثر جبر زمان و جور زمانه اثری از کانون نمانده؟ که شاعران و نویسندگان جوانمرگ شده را باید به جای بیانیه‌های کانون در بیلبوردهای شهرداری تهران جست؟» (تاکید از ماست). می‌نویسیم خیر، غلط به عرض‌تان رسانده‌اند، «همه‌ی شرایط» عضویت در کانون نویسندگان ایران تنها داشتن دو کتاب و کارمند اداره‌ی سانسور نبودن نیست که در آن صورت هر میرزابنویس پشت ساختمان دادگستری یا فلان اندیکاتورنویس سازمان امنیت یا بهمان پادوی حجره‌ی بازار هم به صرف داشتن دو کتاب به خود جرئت می‌داد که از کانون درخواست عضویت کند. عضویت در کانون در وهله‌ی نخست مستلزم پذیرش منشور و اساس‌نامه کانون، سندهای مسلم آزادی‌خواهی کانون و کانونیان، نداشتن پیشینه‌ی سرکوب و حذف فرهنگی و بالاتر از همه اراده‌ی درافتادن با سانسور و سرکوب است. کانون از آغاز تولد خود هرگز جمع جبری مشتی نویسنده و شاعر و مترجمی نبوده است که برای گرفتن کوپن ارزاق، زمین و وام مسکن و گدایی از درگاه قدرت گرد هم آمده باشند. کانون هم از آغاز تنفس‌گاه آزاد همه کسانی بوده است که معتقد بوده‌اند «هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر می‌رود، ناچاریم به صورت جمعی- صنفی با آن روبه‌رو شویم، یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشیم. به همین دلیل معتقدیم حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان ایران متضمن استقلال فردی ماست» (به نقل از متن ۱٣۴ نویسنده- تاکید از ماست). وانگهی، در اصل نخست منشور کانون نویسندگان ایران آمده است: «آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه‌ی عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا حق همگان است. این حق در انحصار هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچ کس را نمی‌توان از آن محروم کرد». به یاد نداریم که «شاعر» مورد نظر نویسنده‌ی «شهروند امروز» (و شاعران و نویسندگانی از این دست) حتی یک دم به این اصول اندیشیده باشد. به یاد نداریم که در قتل تبه‌کارانه‌ی آن دو جوانمرگ دیگر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، کوچک‌ترین نشانه‌ای از دریغ و اندوه و اعتراض از خود بروز داده باشد. به یادم نداریم که حتی یک‌بار (فقط یک‌بار) در مذمت سانسور (چه رسد به مبارزه با سرکوب بی‌وقفه‌ی دگراندیشان) چیزی گفته باشد. ولی از اهتمام ایشان در تاسیس «حوزه‌ی هنری» بی‌اطلاع نیستیم. تعارف نداریم، باید اسماعیل خویی‌ها و غلامحسین ساعدی‌ها و ده‌ها و صدها شاعر و نویسنده‌ی برجسته دیگر راه تبعید در پیش می‌گرفتند، براهنی‌ها و صدها و بلکه هزاران استاد دیگر از دانشگاه‌ها اخراج می‌شدند تا امثال ایشان در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های کشور بر کرسی استادی تکیه بزنند. تازه مگر کانون «سازمان وفیات الاعیان» است که خود را موظف بداند در مرگ هر قلم‌به‌دستی عَلَم و کُتل راه بیندازد و نوحه‌سرایی کند؟ هفت هشت کانال تلویزیونی و ده‌ها ایستگاه رادیویی، بسیج سراسری دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی در بزرگ‌داشت ایشان بس نبود؟ یکی را به عرش می‌رسانند ولی سنگ‌مزار شاعر بزرگ آزاده‌ای را که به گفته‌ی یکی از نویسندگان همین شماره‌ی «شهروند امروز» بزرگ‌ترین شاعر پس از حافظ است، برای سومین بار می‌شکنند و از احدی صدایی درنمی‌آید. راستی، نویسنده از خود نمی‌پرسد که اگر شاملو شاعر کانون است کانون را با «شاعر بیلبوردهای شهرداری تهران» چه کار؟ از همین جاست که نویسنده در دنباله‌ی مقاله نویسندگان ایران را به دو دسته ی «چپ و راست ادبی» تقسیم می‌کند و بعد نتیجه می‌گیرد که «کانون، کانون همه‌ی نویسندگان ایران نیست و ایدئولوژی نه تنها حکومت که اپوزوسیون و نه فقط سیاستمداران که روشنفکران را هم دربرگرفته و رها نمی‌کند». آیا کانون ایدئولوژیک است چون در مرگ شاعری تسلیت نگفته است که تا مغز استخوان ایدئولوژیک بود؟ آیا کانون ایدئولوژیک است چون نمی‌خواهد مرکز نویسندگان و شاعران اجاره‌ای باشد که خط امانی از عالم بالا دارند و در هر ورق‌پاره و مجله و انجمن و نهادی سردرپی شکار چپ و آزادی‌خواه و لائیک می‌گذارند؟ چون نمی‌خواهند با گردن نهادن به این تصدیق بلاتصور که «فرهنگ اکثریت جامعه دینی» است به یوغ سانسور و بندگی گردن بگذارند؟ چون نمی‌خواهند در جنگ حیدری و نعمتی مافیاهای قدرت طرف یکی را بگیرند؟ نویسنده سپس می‌نویسد: «شاید گمان شود که کانون به دلیل وسعت مشرب ایدئولوژیک خود و این‌که اصل آزادی عقیده را پذیرفته بود نمی‌خواست و نمی‌توانست نهادی پیرو یک ایدئولوژی دینی باشد، اما واقعیت این است که کانون همواره نهادی کاملاً ایدئولوژیک بوده است که حتی روشنفکران راست‌‌گرایی مانند اسماعیل جمشیدی یا داریوش شایگان ... در آن جایی نداشتند». اولاً آقای اسماعیل جمشیدی و نیز آقای چنگیز پهلوان (که نویسنده در جایی دیگر او را از شمول اعضای کانون بیرون گذاشته ‌است) هر دو عضو کانون‌اند و از سال ۱٣۷۷ در تمام مجامع عمومی کانون نویسندگان ایران شرکت داشته‌اند. ثانیاً به یاد نداریم که آقای داریوش شایگان درخواست عضویت کرده باشند و ما از پذیرش ایشان امتناع کرده باشیم. ثالثاً، بنای کار ما درکانون تقسیم نویسندگان به «چپ» و «راست» و «لیبرال»، مسلمان و غیر مسلمان و بهایی و کلیمی، مسیحی و زرتشتی نیست، بلکه چنان که گفتیم، ملاکِ ما از یک سو، درجه‌ی پایبندی نویسنده به اصلِ آزادی و پذیرش و امضای منشور کانون و از سوی دیگر، پرهیز از سر سپردگی به قطب‌های قدرت و بی‌اعتنایی و عناد با آزادی‌های اساسی مردم است. رابعاً، نویسندگان آزادند که برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان و نشر به کانون بپیوندند یا نپیوندند؛ اگر نویسنده‌ای نمی‌خواهد با کانونیان همراه شود، بی‌گمان دلیل آن لزوماً فقط مخالفت با هدف‌های آزادی‌خواهانه‌ی کانون نیست. شاید مقتضیات شخصی خود را در نظر می‌گیرد؛ شاید دغدغه‌ی آزادی ندارد؛ شاید گمان دارد که می‌تواند با وسایل شخصی به هدف‌های خود برسد؛ و شاید صاف و ساده نمی‌خواهد سری را که درد نمی‌کند دستمال ببندد. وانگهی، می‌پرسیم نویسنده برای برچسب «کانون همواره نهادی کاملاً ایدئولوژیک بوده است» چه برهانی دارد؟ اگر کانون همواره ایدئولوژیک بوده است پس تکلیف آن چند استثنای مورد نظر ایشان، که تقریباً همگی از اعضای بنیادگذار و فعال کانون‌اند چه می‌شود؟ چرا این استثناها (که عمر برخی از آن‌ها از هشتاد برگذشته است) تا همین امروز عضو و همراه کانون‌اند؟ تازه، چه‌گونه می¬توان به کانونی اتهام ایدئولوژیک بودن زد که در آن هم آل¬احمد عضو است و هم به¬آذین، هم رحمت‌اله مقدم¬مراغه¬ای و هم سعید سلطانپور، هم شیخ¬مصطفی رهنما (نویسنده¬ی معمِم) و هم کبری سعیدی (شهرزاد- بازیگر سینما)، هم یداله رویایی و هم احمد شاملو، هم احمدرضا احمدی و هم اسماعیل خویی، هم باقر پرهام و هم علی‌اشرف درویشیان، هم احمد محمود و هم اسلام کاظمیه، هم علی¬اصغر حاج¬سیدجوادی و هم سیمین بهبهانی، هم اخوان ثالث و هم بهرام بیضایی، هم دولت¬آبادی و هم جواد مجابی، هم هوشنگ گلشیری و هم حسن حسام، هم محمدعلی سپانلو و هم غفار حسینی، هم م.آزرم و هم م.آزاد، هم صفدر تقی¬زاده و هم نجف دریابندری، هم شیرین عبادی و هم محمدجعفر پوینده، هم مهرانگیز کار و هم محمد مختاری و در یک کلام برجسته‌ترین شاعران، نمایشنامه‌نویسان، منتقدان، مترجمان و مقاله‌نویسانی که در این صد سال اخیر قدم به عرصه‌ی ادب و هنر کشور نهاده‌اند. و تازه دست از رَعونت برنمی‌دارید، و به اشارت، در چند شماره‌ی بعدی «شهروند امروز» می‌روید فلان نویسنده‌ی فراموش شده را از بایگانی تاریخ بیرون می‌کشید که چرا عضو کانون نویسندگان ایران نبوده است؟ باز بگذارید تعارف را کنار بگذاریم و خیال‌تان را آسوده کنیم. در رژیم گذشته، هم‌پیالگی با شاه و دربار و هویدا، و در روزگار ما نزدیکی به مافیاهای قدرت، با عضویت در کانون تعارض ذاتی دارد. در بخش دیگری مفتش¬وار می‌نویسید: «سعید سلطانپور عضو سازمان اقلیت بود و می‌خواست کانون را به آن سمت بکشاند». می‌دانیم که درباره‌ی پرونده‌ی زنده‌یاد سعید سلطانپور، جان باخته‌ی راه آزادی، تاکنون هیچ سندی منتشر نشده است. زنده‌یاد سعید در سال ۱٣۶۰ و پیش از درگیری‌های ٣۰ خرداد این سال، در شب عروسی‌اش دستگیر و و دو ماه و اندی بعد بی‌هیچ محاکمه‌ای اعدام شد. تاکنون هیچ مقام رسمی درباره‌ی اعدام او سخنی نگفته است مگر مبلغان برنامه‌ی «هویت» و زمینه‌سازان سرکوب فرهنگی از قماش نویسنده‌ی «شهروند امروز»؛ وانگهی، گیریم سعید عضو «اقلیت» بود، آیا باید اعدام می‌شد؟ در کدام دادگاه، به کدامین گناه و با کدام وکیل مدافع و هیئت منصفه و مطابق کدام کیفرخواست؟ تازه به نویسنده‌ی «لیبرال» و «غیر ایدئولوژیک» «شهروند امروز» چه مربوط که درسایه‌ی مافیای آدمخواران، در این فاجعه‌ی دردناک، با هلهله و شادمانی دلقکی که در تنگی عرصه بر پهلوانان به وسط معرکه پریده است، عربده می‌کشد و نفس‌کش می‌طلبد؟ از افاضات دیگر نویسنده‌ی مقاله این که: «کانون به محض ظهور نسل جدید روشنفکران و نویسندگان مانند سیدجواد طباطبایی، بابک احمدی، عبدالکریم سروش که اندیشه‌هایی غیر از چپ سنتی داشتند موقعیت خود را از دست داد و با تغییر ایدئولوژی جهانی چپ از چپ‌گرایی به لیبرالیسم عرصه‌ی عمومی را به روشنفکران جدید واگذار کرد ...». اولاً عرصه ی عمومی بنکداری حاجی‌روغنی نیست که بتوان سرقفلی آن را به هر فرصت¬طلبِ از گَردِ راه رسیده‌ای «واگذار کرد». ثانیاً آیا باور کنیم که نویسنده‌ی مقاله متوجه این ساده‌ترین غلط منطقی نیست که اگر کانون «عرصه‌ی عمومی» را به روشنفکران نوظهور «لیبرال» واگذار کرده است، پس چرا از کانون می‌خواهد که چیزی هم در مرگ آن «شاعر جوانمرگ» بنویسد. می‌پرسیم چرا از این پهلوانان نوظهور عرصه‌ی عمومی نمی‌خواهید از «شاعر جوانمرگ» تجلیل و تبجیل کنند، عرصه که واگذار شده! می‌نویسید «ایدئولوژی زدایی از کانون کار سترگی بود که از عهده‌ی نویسندگان آزاداندیشی مانند باقر پرهام و هوشنگ گلشیری (که در فاصله‌ی سال ۷۷ تا ۷۹ رهبری کانون را برعهده گرفت و سعی کرد از خاکستر قتل‌های زنجیره‌ای کانون را احیا کند) برنیامد و کانون در چنبره‌ی ایدئولوژی چپ فرو رفته است ... » می‌پرسیم کدام کار ایدئولوژی زدایی؟ یقین است که جفایی بالاتر از این نیست که زنده یاد هوشنگ گلشیری را به "کیش خود پنداشت" و متهم کرد که می‌خواست از اعضای کانون مغزشویی کند و – لابد به‌زعم ایشان- آن را دودستی تقدیم یکی از دو قطب قدرت کند؛ گلشیری تا زنده بود از تعقیب و تعذیب نیروهای امنیتی آزار دید، تهدید به مرگ شد ولی تا دم مرگ یک گام به واپس نگذاشت. گلشیری هیچ‌گاه‌ رهبری کانون را به عهده نگرفت. در این چهل سال رهبری کانون همیشه جمعی بوده و در دور سوم فعالیت‌های کانون، گلشیری، هنگامی که به دبیری هیئت رهبری کانون برگزیده می‌شد، یک نفر در کنار ۹ عضو دیگر هیئت دبیران بود. ولی، به قول شاملوی بزرگ، ظاهراً در «کله های سنگیِ» مفتشان فرهنگی، رهبری همیشه باید یگانه، «کاریزماتیک» و قَدَر قدرت باشد. از این جاست که عریضه‌نویس «شهروند امروز» می‌نویسد: «جلال آل¬احمد بهترین رهبر کانون بود» و سپس می‌افزاید: «کانون تحت تاثیر شخصیت کاریزماتیک آل¬احمد بوده است». ولی تاریخ، رفتار اجتماعی کانونیان و اسناد تاریخی کانون گواه روشن این واقعیت است که کانون هیچ‌گاه به رهبری فردی و به‌ویژه از نوع «شخصیت کاریزماتیک» آن هیچ اعتقادی نداشته است؛ آل_احمد فقط یکی از ۹ نفری بود که اولین بیانیه‌ی هیئت موسس سال ۱٣۴۷ را منتشر کردند. راست این است که کسانی که به آزادی اندیشه و بیان و قلم باور دارند و خود را دشمن سانسور و خودکامگی می‌دانند هرگز گردن به یوغ رهبری کاریزماتیک نمی‌گذارند. نویسنده‌ی آزاده‌ای که در کشاکش آزادی و خودکامگی بهای آزادی را با گلوی به طناب و ریسمان تافته‌ی خود می‌پردازد، چه نسبتی با تفکر شبان- رمگی دارد؟ نفس کانونی بودن و کانونی زیستن یعنی ستیز همیشگی با بت‌تراشی و عَلَم کردن چهره‌های جعلی فرهمند و دسترس ناپذیر. نه گلشیری و نه آل احمد، که در همه‌ی عمر با قدرت سر ستیز و آویز داشتند، هرگز از آن قماش قلم به مزدانی نبودند که عریضه‌نویس «شهروند امروز» می‌خواهد. به خلاف نظر نویسنده‌ی «شهروند امروز» ، کانون هرگز آزادی‌های فردی را از آزادی‌های اجتماعی جدا نمی‌داند. در نخستین بیانیه‌ی کانون آمده است: «آزادی اندیشه و بیان تحمیل نیست، ضرورت است- ضرورت رشد آینده‌ی فرد و اجتماع». اگر کانون خلاقیت فردی را از پیشرفت اجتماعی جدا می‌کرد و باور داشت که به خیال نویسنده‌ی «شهروند امروز»: «هنر تنها محصول روح جمعی است» دیگر در بیانیه‌ی ۱٣۴ نویسنده («ما نویسنده‌ایم») نمی‌آورد که : «حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان متضمن استقلال فردی ماست. زیرا نویسنده در چگونگی خلق اثر، نقد و تحلیل آثار دیگران باید آزاد باشد. هماهنگی و همراهی او در مسایل مشترک اهل قلم به معنای مسئولیت او در برابر مسائل فردی ایشان نیست. هم‌چنان که مسئولیت اعمال و افکار شخصی یا سیاسی یا اجتماعی هر فرد برعهده‌ی خود اوست». نویسنده مقاله در مقام بازجو، قاضی و شاکی توامان برآمده و اضافه می‌کند که: «کانون هیچ‌گاه به اساس‌نامه‌ی خودش تن نداده است» و نمی‌گوید که کانون به کدام بخش یا بند اساس‌نامه‌ی «خودش تن نداده است» ولی از فحوای کلام او برمی‌آید که به نظر ایشان کانون ادبیات را سیاسی می خواهد و از آزادی بیان و قلم و اندیشه و نشر بی‌هیچ حصر و استثنا دفاع می‌کند، یا «در حالی که جامعه‌ مذهبی است کانون بر لائیک بودن اصرار دارد». نویسنده در سراسر کیفرخواست خود می‌کوشد ثابت کند که ادبیات و هنر باید پای خود را از سیاست بیرون بکشد، به قتل‌های سیاسی کاری نداشته باشد، به سرکوب آزادی های اساسی مردم بی‌اعتنا باشد، و کاری به‌ کار تعطیلی مطبوعات، توقیف کتاب‌ها و بازداشت و آزار دانشجویان آزادی‌خواه نداشته باشد و درعوض به شیوه‌ی روشنفکران باب طبع ایشان از «راتبه»ی قدرت برخوردار شود. چنان که گذشت، نویسنده به‌ شیوه‌ی بازجویان حرفه¬ای، نویسندگان عضو کانون را تنها به ملاک عقاید سیاسی‌شان می‌سنجد و بساط تفتیش عقاید به راه می‌اندازد و عده‌ای را توده‌ای، عده‌ای را فدایی، گروهی را راه کارگری و دسته‌ای دیگر را نیروی سومی می¬نامد و مشتی وامانده را بر صدر می‌نشاند و تازه پر رویی را به جایی می‌رساند که این جماعت را لایق پشتیبانی کانون می‌داند. ولی کانون در نویسندگان همواره به چشم نویسنده نگریسته است. همه‌ی بیانیه‌ها و اسناد کانون گواه روشن این مدعا است. مفاد متن ۱٣۴ نویسنده («ما نویسنده‌ایم») بر همین پایه استوار است که نویسنده را باید به عنوان نویسنده شناخت و تعلقات گروهی و حزبی هر نویسنده امری است که تنها به خود او مربوط است. کانون سرسپردگان به قدرت و عوامل سرکوب و حذف فرهنگی را نویسنده و شاعر مستقل نمی‌داند و اساساً تمکین به وضع موجود را مغایر رشد آزادانه‌ی اندیشه می‌داند، در بیانیه‌ها و اسناد خود بر آن تاکید ورزیده و خود همواره به این اصول عمل کرده است. گواه روشن ما خشم لجام گسیخته و دیوانه‌وار شماست. بی‌گمان پای‌بندی به اصل آزادی بیان و اندیشه سبب نمی‌شود که کانونیان «مکانی در آفتابِ» قدرت بیابند. ولی چه باک که ، به قول «فروغ»، هر چیز بهایی دارد. کانونیان در این چهل سال به جای تکیه بر قدرت¬های حاکم، به نیروی بی‌کران معنوی و هوشمندی خود پشت¬گرم بودند. نفسِ گردن نگذاشتن به حکم قدرت، چهل سال استقلال کانون نویسندگان ایران را تضمین کرده است. سرانجام، نویسنده‌ی «شهروند امروز» متن «۱٣۴ نویسنده» را آغاز پایان کانون می‌داند؛ راستی چرا؟ چون واکنش تند حاکمیت به نامه‌ی «۱٣۴ نویسنده»، قتل‌های سیاسی پاییز ۱٣۷۷، موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای را در پی داشت؟ چون عریضه‌نویس «شهروند امروز» کار نیروهای امنیتی را ناتمام می‌داند و در این میان هیچ تقصیری را متوجه آمران و عاملان این قتل‌ها و ده قتل دیگر نمی‌داند. و تازه با تبختر حکم می‌دهد که «کانون هرگز نهادی مدنی» نبوده است؟ گمان نداریم که هیچ خواننده‌ی هشیار و آگاه این سطور متوجه نباشد که ترجمه‌ی معنای واقعی پرونده‌سازی‌های نویسنده‌ی «شهروند امروز» مهدورالدم شمردن نویسندگان مستقل و ناوابسته به قدرت است. اما برخلاف نظر مفتش «شهروند امروز» متن تاریخی و ماندگار «۱٣۴ نویسنده» نه آغاز پایان کانون نویسندگان ایران که به راستی آغاز تولدی دیگر، درخششی در شب دیجور نیروهای تاریکی و جهل و خرافه و تباهی بود که قاتلان را رسوای عام و خاص کرد و متن «ما نویسنده‌ایم» را به سند تاریخی آزادگی نویسنده‌ی ایرانی مبدل ساخت. هنگامی که به منشور، اساس‌نامه، اسناد بنیادی خود و بالاتر از همه به اصل آزادی وفادار بماند و تن به «مصلحت روز» و تمکین به قدرت‌های حاکم زمانه ندهد، هم‌چون یگانه تشکل مستقل نویسندگان مدافع آزادی بیان و قلم و اندیشه و نشر دردل مردم و روشنفکران مستقل جای دارد. این بحث از نظر ما پایان یافته است و از این پس وقت و کاغذ را صرف پاسخ‌گویی به پرونده‌سازی‌های مفتش‌های فرهنگی نمی‌کنیم، که در خانه اگر کس است یک حرف بس است زیرا به قول همیشه "بامداد" ما: کتابِ رسالت ما محبت است و زیبایی است تا بلبل‌های بوسه بر شاخ ارغوان بسرایند شوربختان را اینک فرجام بردگان را آزاد و نومیدان را امیدوار خواسته‌ایم تا تبار یزدانی انسان سلطنت جاویدانش را بر قلمرو خاک برویاند کتابِ رسالت ما محبت است و زیبایی است تا زهدان خاک از تخمه‌ی کین بار نبندد. روابط عمومی کانون نویسندگان ایران دی ۱٣٨۶

تا آخر ایستاده ایم

تا آخر ايستاده ايم
مصي(مصطفي)شيرواني

به تمام نهادها-سازمان ها-تشكل ها و انسان هاي شرافتمند
رفقا!فكر نمي كنم تكذيب خبر بازداشت من در حاليكه هنوز بيش از 40 تن از رفقاي قهرمانمان در زندان هاي جمهوري اسلامي به سر مي برند كسي را خوشحال كند.
در واقع تكذيب بهانه اي است تا بتوانم با مبارزان راه آزادي و برابري از رفقاي دربندم سخن بگويم!
قبلا بايد از تاخير زيادي كه در تكذيب خبر بازداشت ايجاد شد از تمام رفقا رسانه ها و مخصوصا مادرم و خانواده ام كه دراين مدت رنج زيادي را متحمل شده اند عذرخواهي كنم.
پس از يورش شبانه ي ماموران وزارت اطلاعات به رفقا و درحاليكه من و 2نفر از رفقا در خارج از خانه ي محاصره شده!بوديم يكي از رفقاي داخل خانه در تماس تلفني مرادر جريان محاصره و يورش قرار داد و ...همان شب پس از اينكه رفقا و رسانه ها را در جريان خبريورش قرار داديم محل زندگي مان را تغيير داديم اما صبح روز بعد در خيابان مورد حمله قرار گرفتيم كه پس از خلاصي از چنگ ماموران به خاطر شرايط بد روحي و عدم امنيت جاني مجبور شديم به حاشيه ي تهران و به جايي پناهنده شويم!كه هيچ دسترسي به اينترنت و اخبار و...نداشتيم.به هرحال من روز شنبه در جريان خبر بازداشت خودم قرار گرفتم و در تماس با سايت آزادي برابري خبر را تكذيب كردم كه به خاطر مشكلات فني رفقا موفق به كار كردن آن نشدند.
آزاديخواهان و انسانهاي شريف!
قريب 2 ماه از بازداشت گسترده ي دانشجويان چپ دانشگاه هاي ايران مي گذرد.دراين مدت جمهوري اسلامي نه تنها به افكار عمومي و اعتراضات جهاني توجهي نكرده است بلكه با شبيخون گسترده اي تعداد 12 تن از رفقاي ديگرمان را به اسارت گرفته است!بسياري از رفقاي زنداني در اين مدت تحت شرايط وحشتناك و در سلول انفرادي به سر برده اند.رفقا سعيد حبيبي-نادر احسني و پيمان پيران هنوز هيچ ارتباطي با خانواده هايشان برقرار نكرده اند.رفيق بيتا صميمي زاد روز قبل از بازداشت در بيمارستان بستري بوده است.محمد پورعبدالله از سردردهاي مزمن و سينوزيت رنج ميبرد.رفيق امين قضايي از مشكلات قلبي وريوي در عذاب اسيت.رفقا بهروز كريمي زاده-پيمان پيران وبسياري ديگر نيز مشكلات متعددي دارند كه سلول انفرادي و فشارهاي زندان آنان را در معرض آسيب هاي جدي و خطرناك قرار داده است.
آزاديخواهان و برابري طلبان!
سوال من از شما اين است كه در اين مدت براي آزادي دانشجويان دربند چه كرده ايد؟از چه راهي و چگونه جمهوري اسلامي را تحت فشار قرار داده ايد؟تا چه اندازه افكار عمومي و مجامع بين المللي رادر جريان سركوب شديد و بي سابقه ي فعالين دانشجويي طيف چپ در ايران قرار داده ايد؟پخش خبر و تكان دادن سر به نشانه ي اظهار تاسف براي ما و رفقاي دربندمان هيچ ارزشي ندارد.مجيد اشرف براي رسانه ها فقط يك اسم است؟صدرا پير حياتي و آناهيتا حسيني و محمد پور عبدالله نيز همچنين.60 نفر بازداشتي براي رسانه ها فقط يك رقم است !دراين ميان اما هيچ كس نمي داند كه در اين مدت چه بر سر ما و رفقايمان آمده است؟كسي نمي داند كه پس از 45 روزاز بازداشت هاي اوليه چرا و چگونه به محل زندگي رفقايمان حمله شده است و 12 دانشجوي چپ انساندوست و شريف ديگر راهي اوين شده اند؟در تمام اين روزها تك تك مارا تحت تعقيب قرار داده اند و زندگي مان را به هم ريخته اند.رفيق علي كانطوري را همزمان با يورش هاي تهران در خيابان هاي قزوين مي ربايند و ما بعداز 1 هفته خبردار مي شويم!
رفقايي كه هنوز ! بازداشت نشده ايم به شكلي مخفيانه زندگي مي كنيم و به خاطر عدم امنيت جاني و روحي هر چندروز بايد محل زندگيمان را تغيير دهيم.به گفته ي پدر رفيق روزبه ما در فضايي به شدت كافكايي زندگي مي كنيم!
آزاديخواهان جهان!به ما و رفقاي دربندمان كمك كنيد!
جمهوري اسلامي براي سركوب دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب شمشيرش را از رو بسته است و با خيالي راحت و خونسردانه دارد تك تك ما را از خيابان ها مي ربايد.شبانه به محل زندگي مان يورش مي آورد و با محاصره ي نظامي!رفقايمان را به شكلي فله اي بازداشت و روانه ي اوين مي كند.
دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب ايران تحت شديد ترين و ظالمانه ترين فشاروسركوب قرار دارند و تمام مدعيان حقوق بشري و دولت هاي به ظاهر آزاديخواه اروپايي به سكوت ننگين و غير انساني خود ادامه مي دهند و به فكر قراردادهاي نفتي خود با ايران هستند!
از تمام آزاديخواهان جهان ميخواهيم كه به دانشجويان دربند كمك كنند.نگذاريد جمهوري اسلامي با خيالي آسوده به سركوب هاي خود ادمه دهد.به ميدان بياييد و از فرزندان قهرمان و آزاديخواه خود كمك كنيد.دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب ايران پاك ترين- شريف ترين-شجاع ترين و پيشروترين فرزندان اين مملكتند.جرم رفقاي ما فقط و فقط آزاديخواهي و برابري طلبي است.دفاع از شرافت انساني و مقام شامخ انسان.
جنبش پيشرو چپ دانشجويي چنان نظام سرمايه داري را به وحشت انداخته است
كه به يورش هاي شبانه و ربودن هاي خياباني سعي در سركوب آن و ايجاد فضاي رعب و وحشت براي منفعل كردن فعالين آن دارد.مطالبات راديكال ما مطالبهي تمام كارگران-زنان-معلمين و زحمت كشان ايران است.جنبش ما در پيوند عميق اش با جنبش راديكال زنان و كارگران افق رهايي و برابري تمام انسان ها را رقم مي زند.هدف دانشجويان چپ ايران رهايي زنان از آپارتايد ارتجاعي جنسيي - مبارزه ي بي امان با فقر و گرسنگي - اختلافات وحشتناك طبقاتي-تن فروشي زنان-ديكتاتوري و خفقان و هرگونه فضاي سياه و غير انساني است.
ما به رغم اين هجمه ي سنگين و يورش هاي پي درپي جمهوري اسلامي ذره اي از آرمان هايمان كوتاه نخواهيم آمد.ما فاشيست هاي 2 خردادي و برادران مشاركتي و كارگزاراني نيستيم كه با يك تشرعقب نشيني كنيم و به سهممان از قدرت و دلارهاي نفتي قانع شويم.ما محسن آرمين و سعيد حجاريان و جلايي پور و كروبي نيستيم كه بر سر كرسي هاي مجلس و دولت چانه زني كنيم.ما از نسل آناني هستيم كه در راه آزادي و برابري كوچكترين هراسي از مرگ هم نداشتند.
ما در تمام جرم هاي رفقاي در بندمان شريك هستيم.اگر آزاديخواهي و برابري طلبي جرم است ما همه مجرميم.من در تمام جرم هاي بيتا صميمي زاد شريك هستم.من همدست محمد پور عبدالله و علي كانتوري هستم.در تمام جرم هايي كه آناهيتا –امين-سروش-مرتضي-بهزاد و بيژن مرتكب شده اند من نيز همراهشان بوده ام!
ضمن دعوت دوباره از تمام آزاديخواهان جهان به دفاع همه جانبه و گسترده از دانشجويان دربند با يارانمان پيمان ميبنديم كه تا آخرين نفس در راه آزاديشان تلاش كنيم .زنده باد برابري

تا آخر ایستاده ایم

تا آخر ايستاده ايم
مصي(مصطفي)شيرواني

به تمام نهادها-سازمان ها-تشكل ها و انسان هاي شرافتمند
رفقا!فكر نمي كنم تكذيب خبر بازداشت من در حاليكه هنوز بيش از 40 تن از رفقاي قهرمانمان در زندان هاي جمهوري اسلامي به سر مي برند كسي را خوشحال كند.
در واقع تكذيب بهانه اي است تا بتوانم با مبارزان راه آزادي و برابري از رفقاي دربندم سخن بگويم!
قبلا بايد از تاخير زيادي كه در تكذيب خبر بازداشت ايجاد شد از تمام رفقا رسانه ها و مخصوصا مادرم و خانواده ام كه دراين مدت رنج زيادي را متحمل شده اند عذرخواهي كنم.
پس از يورش شبانه ي ماموران وزارت اطلاعات به رفقا و درحاليكه من و 2نفر از رفقا در خارج از خانه ي محاصره شده!بوديم يكي از رفقاي داخل خانه در تماس تلفني مرادر جريان محاصره و يورش قرار داد و ...همان شب پس از اينكه رفقا و رسانه ها را در جريان خبريورش قرار داديم محل زندگي مان را تغيير داديم اما صبح روز بعد در خيابان مورد حمله قرار گرفتيم كه پس از خلاصي از چنگ ماموران به خاطر شرايط بد روحي و عدم امنيت جاني مجبور شديم به حاشيه ي تهران و به جايي پناهنده شويم!كه هيچ دسترسي به اينترنت و اخبار و...نداشتيم.به هرحال من روز شنبه در جريان خبر بازداشت خودم قرار گرفتم و در تماس با سايت آزادي برابري خبر را تكذيب كردم كه به خاطر مشكلات فني رفقا موفق به كار كردن آن نشدند.
آزاديخواهان و انسانهاي شريف!
قريب 2 ماه از بازداشت گسترده ي دانشجويان چپ دانشگاه هاي ايران مي گذرد.دراين مدت جمهوري اسلامي نه تنها به افكار عمومي و اعتراضات جهاني توجهي نكرده است بلكه با شبيخون گسترده اي تعداد 12 تن از رفقاي ديگرمان را به اسارت گرفته است!بسياري از رفقاي زنداني در اين مدت تحت شرايط وحشتناك و در سلول انفرادي به سر برده اند.رفقا سعيد حبيبي-نادر احسني و پيمان پيران هنوز هيچ ارتباطي با خانواده هايشان برقرار نكرده اند.رفيق بيتا صميمي زاد روز قبل از بازداشت در بيمارستان بستري بوده است.محمد پورعبدالله از سردردهاي مزمن و سينوزيت رنج ميبرد.رفيق امين قضايي از مشكلات قلبي وريوي در عذاب اسيت.رفقا بهروز كريمي زاده-پيمان پيران وبسياري ديگر نيز مشكلات متعددي دارند كه سلول انفرادي و فشارهاي زندان آنان را در معرض آسيب هاي جدي و خطرناك قرار داده است.
آزاديخواهان و برابري طلبان!
سوال من از شما اين است كه در اين مدت براي آزادي دانشجويان دربند چه كرده ايد؟از چه راهي و چگونه جمهوري اسلامي را تحت فشار قرار داده ايد؟تا چه اندازه افكار عمومي و مجامع بين المللي رادر جريان سركوب شديد و بي سابقه ي فعالين دانشجويي طيف چپ در ايران قرار داده ايد؟پخش خبر و تكان دادن سر به نشانه ي اظهار تاسف براي ما و رفقاي دربندمان هيچ ارزشي ندارد.مجيد اشرف براي رسانه ها فقط يك اسم است؟صدرا پير حياتي و آناهيتا حسيني و محمد پور عبدالله نيز همچنين.60 نفر بازداشتي براي رسانه ها فقط يك رقم است !دراين ميان اما هيچ كس نمي داند كه در اين مدت چه بر سر ما و رفقايمان آمده است؟كسي نمي داند كه پس از 45 روزاز بازداشت هاي اوليه چرا و چگونه به محل زندگي رفقايمان حمله شده است و 12 دانشجوي چپ انساندوست و شريف ديگر راهي اوين شده اند؟در تمام اين روزها تك تك مارا تحت تعقيب قرار داده اند و زندگي مان را به هم ريخته اند.رفيق علي كانطوري را همزمان با يورش هاي تهران در خيابان هاي قزوين مي ربايند و ما بعداز 1 هفته خبردار مي شويم!
رفقايي كه هنوز ! بازداشت نشده ايم به شكلي مخفيانه زندگي مي كنيم و به خاطر عدم امنيت جاني و روحي هر چندروز بايد محل زندگيمان را تغيير دهيم.به گفته ي پدر رفيق روزبه ما در فضايي به شدت كافكايي زندگي مي كنيم!
آزاديخواهان جهان!به ما و رفقاي دربندمان كمك كنيد!
جمهوري اسلامي براي سركوب دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب شمشيرش را از رو بسته است و با خيالي راحت و خونسردانه دارد تك تك ما را از خيابان ها مي ربايد.شبانه به محل زندگي مان يورش مي آورد و با محاصره ي نظامي!رفقايمان را به شكلي فله اي بازداشت و روانه ي اوين مي كند.
دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب ايران تحت شديد ترين و ظالمانه ترين فشاروسركوب قرار دارند و تمام مدعيان حقوق بشري و دولت هاي به ظاهر آزاديخواه اروپايي به سكوت ننگين و غير انساني خود ادامه مي دهند و به فكر قراردادهاي نفتي خود با ايران هستند!
از تمام آزاديخواهان جهان ميخواهيم كه به دانشجويان دربند كمك كنند.نگذاريد جمهوري اسلامي با خيالي آسوده به سركوب هاي خود ادمه دهد.به ميدان بياييد و از فرزندان قهرمان و آزاديخواه خود كمك كنيد.دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب ايران پاك ترين- شريف ترين-شجاع ترين و پيشروترين فرزندان اين مملكتند.جرم رفقاي ما فقط و فقط آزاديخواهي و برابري طلبي است.دفاع از شرافت انساني و مقام شامخ انسان.
جنبش پيشرو چپ دانشجويي چنان نظام سرمايه داري را به وحشت انداخته است
كه به يورش هاي شبانه و ربودن هاي خياباني سعي در سركوب آن و ايجاد فضاي رعب و وحشت براي منفعل كردن فعالين آن دارد.مطالبات راديكال ما مطالبهي تمام كارگران-زنان-معلمين و زحمت كشان ايران است.جنبش ما در پيوند عميق اش با جنبش راديكال زنان و كارگران افق رهايي و برابري تمام انسان ها را رقم مي زند.هدف دانشجويان چپ ايران رهايي زنان از آپارتايد ارتجاعي جنسيي - مبارزه ي بي امان با فقر و گرسنگي - اختلافات وحشتناك طبقاتي-تن فروشي زنان-ديكتاتوري و خفقان و هرگونه فضاي سياه و غير انساني است.
ما به رغم اين هجمه ي سنگين و يورش هاي پي درپي جمهوري اسلامي ذره اي از آرمان هايمان كوتاه نخواهيم آمد.ما فاشيست هاي 2 خردادي و برادران مشاركتي و كارگزاراني نيستيم كه با يك تشرعقب نشيني كنيم و به سهممان از قدرت و دلارهاي نفتي قانع شويم.ما محسن آرمين و سعيد حجاريان و جلايي پور و كروبي نيستيم كه بر سر كرسي هاي مجلس و دولت چانه زني كنيم.ما از نسل آناني هستيم كه در راه آزادي و برابري كوچكترين هراسي از مرگ هم نداشتند.
ما در تمام جرم هاي رفقاي در بندمان شريك هستيم.اگر آزاديخواهي و برابري طلبي جرم است ما همه مجرميم.من در تمام جرم هاي بيتا صميمي زاد شريك هستم.من همدست محمد پور عبدالله و علي كانتوري هستم.در تمام جرم هايي كه آناهيتا –امين-سروش-مرتضي-بهزاد و بيژن مرتكب شده اند من نيز همراهشان بوده ام!
ضمن دعوت دوباره از تمام آزاديخواهان جهان به دفاع همه جانبه و گسترده از دانشجويان دربند با يارانمان پيمان ميبنديم كه تا آخرين نفس در راه آزاديشان تلاش كنيم .زنده باد برابري

onsdag 23 januari 2008

عربستان سعودی و پروژه 8 میلیون دلاری در سوئد، مقاصد و اهداف پشت پرده این کشور

نوشته ای از منصور پرستار
عربستان سعودی و پروژه 8 میلیون دلاری در سوئد، مقاصد و اهداف پشت پرده این کشور

www.sedaeazadi.se

طبق گزارش رادیو سراسری سوئد "اکوت"، مسجد بزرگی در شهر گوتنبرگ در منطقه "رامبه ریت در هیسینگن"، برای مسلمانان در تابستان امسال افتتاح خواهد شد. لازم به ذکر است که این مسجد با سعی و کوشش عربستان سعودی در سوئد ساخته شده است. عربستان سعودی 8 میلیون دولار که برابر است با 55 میلیون کرون سوئد را در این رابطه سرمایه گذاری کرده است. این اولین بار در تاریخ سوئد است که همچین هزینه زیادی را کشور خارجیی برای ساختن یک مسجد، در داخل سوئد می پردازد. این مسجد 25 متر بلند است و گنجایش 1000 مسلمان نماز خوان را دارد. عربستان سعودی ساخت این مسجد را قدمی بزرگ برای نزدیکی مسلمانان از لحاظ فرهنگی و دینی تلقی می کند.

پشت پرده سیاست بورژوا- مذهبی و سوءاستفاده از مساله دمکراسی، اهداف و مقاصد اسلامیسم

چیز عجیبی نیست که کشوری دیکتاتور مثل عربستان سعودی از دمکراسی بورژوایی غرب استفاده می کند تا جهل، خرافه و تبعیض را وارد جامعه غربی کند. حاکمان عربستان با به کاربردن دیپلماسی اقتصادی بسیاری از سران کشور های دنیا را مجبور به پذیرفتن خواستهای خود می کنند. از طرف دیگر خود ضمام داران غربی به گسترش روابط تجاری با این کشور احتیاجی مبرم دارند.
عربستان سعودی سالهای سال است که در دایر کردن و تعلیم مذهبیان چه در سطح بین المللی و چه در اروپا نقش اساسی را ایفا کرده است. این کشور هیچ وقت بدون دلیل سیاسی 50 میلیون کرون را در کشوری مثل سوئد سرمایه گذاری نمی کند. به قول معروف "گربه در راه خدا موش شکار نمی کند". هدف اصلی این کشور پرورش و انسجام بیشتر اسلام گرایان متعصب در سوئد است.



عربستان سعودی مدت زمان طولانی است که کوشش زیادی را برای ترویج مذهب "وهابییسم" که شاخه ای از اسلام سیاسی است، را می کند. پادشاهان و حاکمان دیکتاتور عربستان از طریق قدرت مالی و نفوذی که در میان دنیای خارج از عربستان دارند می کوشند که مقاصد پشت پرده خود چه مذهبی و چه سیاسی را دنبال کنند و از طریق درآمدهای نفتی، انقلاب اسلامی از نوع و هابییسم را در دیگر نقاط دنیا تعقیب کنند. عربستان کشوریست که ابتدایی ترین حقوق بشر در این کشور به وسیله "شمشیر اسلام" سرکوب می شود. سرمایه های عمومی مردم عربستان به آسانی از طریق شیخهای حاکم بر عربستان، غارت می شود. نفت و سودی که از حج و زائران بدست می آید، از جمله منابع مهم در آمدی عربستان را تشکیل میدهند. شیخهای حاکم هم در عوض، این درآمدهای هنگفت را صرف مقاصد سیاسی-مذهبی خود می کنند. از این طریق در بسیاری از کشورهای دنیا مراکز مذهبی را مستقیم و مراکز تروریستی را غیر مستقیم اداره می کنند. مراکز تروریستی در پاکستان، عراق و غیره از جمله تلاش های عربستان سعودی است. خانواده "آل سعود" که حاکمان اصلی این کشورند با کمک های مادی خود و با سوءاستفاده از وضعیت نابسامان اقتصادی در بسیاری از کشورها مردم زیادی را به گوشه مساجد و تعلیم گاههای مذهبی کشانده اند.

ایران و عربستان، رقابت برای جذب اسلام گرایی

هر دو حکومت های دیکتاتور ایران و عربستان به شیوه های مشابهی در کمک به تروریسم جهانی و پرورش متعصبین اسلام گرا نقش مهمی را در دنیای اسلام ایفا کرده اند. جمهوری اسلامی در میان تروریسم و اسلام گرایان خاور میانه نقش مهمی دارد و از طرف دیگر عربستان سعودی در میان اسلام گرایان در تمام نقاط دیگر دنیا نقش بسزایی را ایفا می کند. مثلآ کشور عراق از جمله میدان تاخت و تاز هر دو کشور ایران و عربستان برای پرورش اسلام گرایان تندرو است. با استفاده از فقری که تحریم اقتصادی بر کشور عراق بوجود آورده بود عربستان سعودی هزینه های هنگفتی را در این کشور خرج می کرد و میکند. در زمانی که مردم نان خوردن نداشتند، وسیله سوخت برای گرما و تهیه غذا نداشتند، روزانه هزاران نفر بر اثر بیماری های ابتدای از جمله سرماخوردگی و غیره می مردند، والدین قدرت مالی برای فرستادن بچه هایشان به مدرسه را نداشتند و هزاران تراژدی از این قبیل را میتوان نام برد، در عوض عربستان سعودی در این ایام مساجد چند میلیون دیناری را در عراق می ساخت. مردم کردستان عراق شاهد این واقعیت عینی هستند که در روستاهای این منطقه برای 6-7 روستا یک مدرسه ابتدایی وجود دارد. بچه هایی که درس می خوانند باید با پای پیاده 10 کیلومتر را با پای برهنه و کفشهای پاره پاره طی کنند تا به مدرسه ای که چند روستا آن طرفتر قرار دارد بروند. مدرسه ای که نه میز دارد، نه صندلی، نه سقف درست حسابی دارد نه پنجره، معلمش حقوق یک ماه را می گیرد و بقیه سال را بدون حقوق به سر می برد، بچه هایی که کتاب درس خواندن ندارند، بچه هایی که تخته سیا برای نوشتن ندارند و.... و در این کشکش سخت زندگی، دولت عربستان سعودی در هر یک از این روستاها مساجدی می سازد که هر یک به مبلغ یک میلیون دینار که برابر است با صدها هزار دلار. در روستاهایی که مردم خانه هایشان را با گل درست کرده اند و با آمدن باران و برف از ترس چکه کردن سقف و سرما خوابشان نمی برد، مساجدی بنا می شود که مثل کاخ پادشاهی می مانند که نظر آدمهای فقیر و درمانده را به خود جلب می کند. اگر عربستان سعودی آن قدر خیر خواه است چرا یک مدرسه را برای بچه های آواره عراقی درست نمی کند؟ چرا به هزاران نفری که روزانه در آفریقا بر اثر ایدز و فقر میمیرند کمکی نمی کند؟ چرا به مردم افغانستان که از فقر روزانه آواره میشوند، می میرند کمک نمیکند؟ و هزاران چرای دیگر!!!! این چیزیست آشکار برای طبقه کارگر و مردم محروم که تمام حاکمان سرمایه از نوع مذهبیش، آتهیستش، ناسیونالیسمش، لیبرالش و غیره، به غیر از استثمار، تبعیض، گرسنگی و غارت دارایی مردم، هدیه ای دیگر برای آنها به ارمغان نمی آورند. پس باید دوباره تاکید کرد که:

"گربه در راه خدا موش شکار نمی کند"

یکی دیگر از اقدامات حاکمان عربستان خریدن حجاب در میان مردم فقیر است. برای مثال عربستان از طریق سازمانهای وابسته به خود، هزینه زیادی را به زنانی که در قبال پرداخت پول، حجاب را قبول می کردند، می پرداخت. مثلآ زنی که حجاب پوش می شد مبلغ چند هزار دینار عراقی را ماهانه دریافت می کرد و همین زن هم در مقابل زنان تنگ دست دیگر را به پوشیدن حجاب در مقابل پول تشویق می کرد. به این شیوه حجاب در کردستان عراق روبه افزایش رفت. از طرفی جمهوری اسلامی، اسلامگرایان تندرو را تقویت می نمود و از طرف دیگر عربستان اسلامگرایان دیگر را تقویت می نمود. بعد از قیام کردستان عراق در سال 1991، این منطقه از طریق نیروهای پیشمرگ اداره میشد. در این میان احزاب تازه شکل گرفته اسلامی که از طریق ملاها اداره می شد به جمع آوری نیرو پرداختند. "ملاها" با دایر کردن مساجد روزانه دهها بچه زیر 10 سال را به دنبال خود راهی این مساجد می کردند و به آنها قرآن خواندن و هدف اسلام همچون "جهاد" را، می آموختند. هر روز که این ملاها با بچه ها از جلو مقر احزاب دیگر رد می شدند، پیشمرگان این حرکت اسلامی ها را به باد تمسخر می گرفتند و این بچه بازاری اسلامی ها را به باد خنده می گرفتند. اما با گذشت چند سال همان بچه هایی که دنبال آخوندها می دویدند، به نیرو ی "مسلح اسلام" و نگهبانان مقر و بارگاههای احزاب اسلامی تبدیل شدند! و همین بچه ها به جوانانی تندرو و متعصب اسلامی تبدیل شدند که خطر جدیی را برای قدرتهای حاکم در کردستان عراق بوجود آوردند از جمله این احزاب اسلامی را می شود "حرکه اسلامی کردستان عراق" نام برد که به شیوه مخفی از طریق اطلاعات جمهوری اسلامی تقویت می شوند.

به شیوه های مختلف عربستان سعودی از فقر مردم محروم سوء استفاده می کند تا بچه های مردم را به زور از طریق ابزار مادی، به اسلام گرایان تندرو تبدیل کند. همین کار را روزانه در پاکستان شاهد هستیم که بچه ها را به جای فرستادن به مدرسه به مراکز اسلامی و پرورش تروریست ها می فرستند تا از این طریق نانی هم عاید خانواده های تنگدست آنها شود. این ماهیت اصلی حکومت بورژوا-اسلامیسم است که هزاران سال است به شیوه های گوناگون از فقر، نا آگاهی و ضعف مردم استفاده کرده است تا از طریق معنویات مذهبی بر آنها حکومت کند. اسلامی که تروریسم برایش بیشتر اهمیت دارد تا جان انسانهای گرسنه. حکومتی که هزاران سال است سرمایه اصلی مردم را با نام خداوند آسمانها از آنها گرفته است.

به زودی سایت صدای آزادی با کیفیت بهتر ارائه میشود
http://www.sedaeazadi.se
www.jonbeshesorkh.blogfa.com

منصور پرستار
mansour_parastar@hotmail.com
2008-01-24

fredag 18 januari 2008

حمله دولت را پس میزنیم فراخوان به دانشجویان و دانش آموزان ایران


دانشجویان و دانش آموزان عزیز!
نیروهای سرکوب و اختناق، تحمل شنیدن صدای آزادی و برابری از دانشگاه ها را ندارند. آنها به خیال خود میخواهند با حمله به دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب صدای آزادیخواهی را خفه کنند و خواست برابری انسان ها را سرکوب کنند.
اما این خیالی باطل است. تا زمانیکه انسان ها آزاد نباشند، تا زمانیکه خواست برابری با سرکوب، زندان و شکنجه پاسخ بگیرد. مبارزه برای آزادی و برابری ادامه خواهد داشت.
دانشجویان و دانش آموزان آزادیخواه!
امروز روزی است که هر دانشجو و هر دانش آموز آزاده بیش از هر زمان باید خود را جزئی از دانشجویان و دانش آموزان آزادیخواه و برابری طلب اعلام کند و از خواست آنها حمایت کند. جای هر رفیقی که دستگیر میشود باید با هزار رفیق دیگر پر شود.
از شما میخواهیم که هر جا که هستید، در مدرسه و دانشگاه، واحد های محلی دانشجویان، و یا دانش آموزان آزادیخواه و برابری طلب را تشکیل دهید و اعلام موجودیت کنید. اگر در اهداف ما شریک هستید، اگر خود را در جدال با به سیاهی و تباهی کشیدن محیط های آموزشی با ما در یک جبهه میدانید به این صف بپیوندید. با هر عقیده و مرامی که دارید خود را متعلق به دانشجویان و یا دانش آموزان آزادیخواه و برابری طلب اعلام کنید.این نام را بر خود بگذارید. همانطور که در مقابل تعرض برده داران همه بردگان شورشی اعلام کردند که ما اسپارتاکوس هستیم امروز در مقابل تعرض به آزادیخواهی همه آزادیخواهان باید اعلام کنیم که ما آزادیخواه و برابری طلب هستیم.
اهداف مشترک ما اینست:
۱ - تلاش برای آزاد کردن رفقای دستگیر شده و تمام زندانیان سیاسی
۲ – تماس و هماهنگی با واحدهای محلی دیگر
٣ - ایجاد یک شبکه و صف متحد و محکم در دفاع از آزادی و برابری و خنثی کردن فضای نظامی و پلیسی در مدارس و دانشگاه ها
۵ – ایجاد کانون ها و کلوب های فرهنگی، فکری، هنری، ورزشی مختلف برای دامن زدن به فضای آزادیخواهی، آزاد اندیشی و برابری طلبی.
هرچه سریعتر اعلام موجودیت کنید، موجودیت واحد تان و فعالیت های تان را بمنظور انتقال تجربه و هماهنگی با واحد های دیگر برای سایت آزادی و برابری (
http://www.azady-barabary.net) و آدرس
' );
//-->\n
azadi.barabari@gmail.com بفرستید. این سایت متعلق به همه شماست و نقطه تماس و تبادل نظر همگانی دانشجویان و دانش آموزان آزادیخواه و برابری طلب است.
رفقا، دوستان، عزیزان
آزادی و برابری، امروز بیش از همیشه به شما نیاز دارد. تنها با گسترش صفوف خود، می توانیم دانشجویان دربند و تحت شکنجه را آزاد کنیم. نباید گذاشت که دانشگاه، این سنگر آزادی به پادگان تبدیل شود.
زنده باد آزادی
زنده باد برابری
زنده باد دانشجویان و دانش آموزان آزادی خواه و برابری طلب
دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاههای سراسر کشور
۲۶ دی ۱۳۸۶

چپ و 16 آذر از نگاهی ديگر!


شباهنگ راد
با آغاز حركت "مستقل" دانشجويان چپ در 16 آذر امسال، مباحثاتی در صفوف نيروهای روشنفكر و چپ خارج از كشور دامن زده شده است‏كه پرداختن و نگاه چندين باره به موقعيتِ دانشجويان و چپِ درون جامعه بی فايده نمی‏باشد. پراتيك تا كنونی جنبش‏های اعتراضی كارگری – توده‏ای نشان داده است‏، تامادامی‏كه‏ نيروهای چپ و انقلابی، فعاليت‏های مبارزاتی خود را حول سازمان معين و با برنامه‏ای سامان نبخشند، قادر به انجام وظايف و رسالت تاريخی خويش نمی‏باشند. بر اين اساس بر هر عنصر كمونيست معتقد به برقراری جامعه‏ی انسانی و عدالت‏خواه‏ست تا رويدادها و كنش‏های درون جامعه را نه از منظر منفعت سياسی معين گروه خويش بل از زاويه‏ی منافع‏ی عموم جنبش‏های انقلابی مورد كنكاش قرار دهد؛ بر دلائل نافرجامی و باز دارنده‏ی مبارزه واقف گردد و روش‏های نوين و كار ساز انقلابی و پيش‏رونده را جايگزين آن‏ها سازد.

بالطبع بررسی مسئولانه در اين ميان، استفاده‏ی بجا از تجارب تاريخی بنوبه‏ی خود می‏تواند زمينه‏ساز يگانگی و تعرض والاتر نيروهای انقلابی گردد و فضای در هم ريخته و حاكم بر جامعه را متغيير سازد. به همين اعتبار نقد و نگريستن به فعاليت‏های سياسی همواره از نيازهای روزمره تلقی گشته و می‏بايست در جهت حل معضلات مبارزه‏ی طبقاتی بكار آيد. روشن است‏كه ملاحظه‏كاری‏های تئوريك – سياسی و برخورد غير نقادانه و غير جدی پيرامون رويدادهای مبارزاتی، من‏حيث‏المجموع جنبش را به عقب خواهد راند و بر ليبراليسم و تفرقه‏ها خواهد افزود.
با اين اوصاف و با پذيرش چنين نگرشی بايد كمی و كاستی‏ها را بر شمرد و ناكرده‏ها را روشن ساخت تا به راهِ درست يافت. تجربه‏ی جنبش چپ و همه‏ی جنبش‏های اجتماعی - انقلابی نشان داده است‏كه فضا سازی‏های بی‏مورد، تخريب و تحريف حقايق و بزرگ‏نمايی‏های عناصر چپ داخل بمنظور توجيه‏ی فقدان حضور و بی عملی‏های خويش در درون جامعه، بنوبه‏ی خود مانع‏ی راديكاليزه شدن هر چه بيشتر اعتراضات كارگری – توده‏ای و دانشجوئی‏ خواهد گرديد. به جرأت می‏توان گفت كه امروزه چپ و دانشجويان كمونيست به ميزانی وسيع‏تر از ديگر جنبش‏های اعتراضی نيازمندِ ارزيابی مجدد و همه جانبه از مجموعه فعاليت‏های تا كنونی خويش می‏باشند. رد سياست‏های انحرافی و دفن روش‏های هزينه‏پرداز و غير پيش‏رونده و اتخاذ سياست‏های نوين و كار ساز همواره از ضرورت‏هاست.

اعتراضات دانشجويان در 16 اذر امسال از يك‏سو باعث گرديده است تا لايه‏های تفكرات در خفا مانده‏ی نيروها و عناصر متفاوت را بر ملا سازد و از سوی ديگر نا باوری‏های آنانرا پيرامون فعاليت‏های مستقل نيروهای چپِ، از نهادها و انجمن‏های اسلامی و وابسته به نظام ميادين آموزشی را بنمايش بگذارد. اگر چه بايد به اين نكته‏ی اساسی و مهم توجه نمود كه مبارزات بعضاً دانشجويان در 16 آذر امسال نتوانست در ابعادی وسيع‏تر و همگانی‏تر، اثرات خود را در سطوح مختلف جامعه بر جای بگذارد؛ امّا بازگو كننده‏ی اين استنتاج عملی و روشن بوده است‏كه تداومِ مانور و همسانی فعاليت‏های دانشجويان كمونيست و راديكال با نهادهای وابسته به نظام، غير عقلانی و گمراه كننده به حساب آمده و می‏بايست مخالفين بی چون چرای رژيم جمهوری اسلامی در حركتی مجزا از دفاتر و انجمن‏های دولتی، بر اعتراضات خويش پای فشارند و بر مبارزات‏شان صيقل هر چه بيشتری بخشند. رخداد 16 آذر ماه امسال، تا حدود و ميزانی در پاسخ به اين ضرورت و نياز دانشجويان در اين برهه از زمان بود.

در گذشته اشاراتی داشته‏ام مبنی بر اين‏كه موقعيت چپ سازمانيافته و با برنامه را می‏بايست با موقعيت و جايگاهِ جنبش‏های اجتماعی – دمكراتيكی هم‏چون "جنبش دانشجوئی"، از هم تميز داد و نبايد در ارزيابی و بررسی آن‏ها، دچار ذوق‏زدگی و خوش‏خيالی گرديد. اشاره نموده‏ام كه چنان‏چه "جنبش دانشجوئی" به هر اندازه و ميزانی فعاليت‏های خود را عليه‏ی نظام‏های حاكم سازمان دهد، نمی‏تواند به پرچم‏دار و سازمانده‏ی مبارزه‏ی ضد امپرياليستی كارگران و زحمت‏كشان در درون جامعه تبديل گردد. با اين وصف ارائه‏ی تصوير غير واقعی و غير محتوائی به مبارزات داتشجويان از جانب هر فرد و نيروئی به معنای دامن زدن به اغتشاشات تلقی گرديده و مانع‏ی تعرض فعاليت‏های رشد يابنده‏ی آنان خواهد گرديد.
بدون كمترين شك و شبهه‏ای كمونيست‏ها همواره و بنابه حكم و وظيفه‏ی‏شان، ملزم به بيان واقعيات‏اند و بر هر نوع مبارزه‏ای هورا نمی‏كشند و از اعلانِ ماهيت و جايگاهِ واقعی آن‏ها واهمه ندارند. صراحت در گفتار از خصيصه‏های بارز هر عنصر مدافع‏ی منافع‏ی كارگران و زحمت‏كشان می‏باشد و به همان ميزان هم با مدافعين و مبلغين جعل تاريخ و تحريف حقايق و بزرگ‏نمائی‏ها بمنظور توجيه ناكرده‏های خويش، مرزبندی قاطع و روشن دارند.

اكثريت نيروهای اپوزيسيون خارج از كشور بر اين اعتقاداند كه واقعه‏ی 16 آذر امسال، تك نمونه و نمايان‏گر نبوغ و رشد بعضاً دانشجويانی‏ بود كه سال‏ها و به انحای گوناگون توسط سران حكومت مورد تعرض وحشيانه قرار گرفته‏اند. طبعاً حاصل فعاليت دانشجويان در 16 آذر امسال را نمی‏بايست حركتی ابتدا به ساكن بل در يك پروسه و روند طولانی مورد ارزبابی و بررسی قرار داد و بعد از آن استنتاجات لازمه و عملی را به بيرون كشيد؛ امّا علی‏رغم همه‏ی كاستی‏ها و متحمل ضربات سنگين بايد اذعان نمود كه، نويد بخش و بشارت دهنده‏ی حركت مجزا و جداگانه از نهادها و انجمن‏های دولتی در ميادين آموزشی‏ای بوده است‏كه "جنبش دانشجوئی" در دهه‏ی اخير به خود ديده است. همين امر بنوبه‏ی خود قابل تقدير و تحسين بر انگيز می‏باشد. به واقع كه چندين سال بود مبارزات دانشجويان من‏حيث‏المجموع در زير چتر و سايه‏ی انجمن‏ها و نهادهای وابسته به نظام، در درون دانشگاه‏ها به انحراف كشانده شده است و نه تنها انرژی آنانرا به هرز بُرد بلكه در به انحراف كشاندن مبارزات كارگری – توده‏ای و زنان هم بی نصيب نبوده است.

حقيقتاً‏ در دورانی كه رژيم به همراه اعوان و انصارش در تمامی عرصه‏ها در صدد منكوب نمودن و به انحراف كشاندن مبارزات كارگری – توده‏ای‏ست، وظيفه‏ی عنصر روشنفكر در هر ميادينی - بويژه در درون دانشگاه‏ها - بر شمردن و روشن سازی اهدف پليد دشمنان توده‏ها می‏باشد. مشاهده نموده‏ايم كه جنبش "اصلاح‏طلب" حكومتی طی سال‏های متمادی به چه ميزانی بر هزينه‏‏ی جنبش‏های اعتراضی توده‏ها افزوده و هم‏چنين چگونه قادر گرديده است تا بر فضای دانشگاه‏ها سيطره يابد و بدنه و نيروی عظيم انقلاب را به مسير دلخواه‏ی خود سوق دهد.
"جنبش اصلاح‏طلبی"، 8 سال آزگار همه را "شيفته"ی خود ساخته و آنانرا در اوهامی نگه داشته است كه از قبل نتايج مخرب آن روشن بود. بدون شك فاصله‏گيری، بُرش و بريدن از محيط سراسر آلوده از جمله وظايف و اولويت‏های كاری نيروهای روشنفكر مستقر در درون دانشگاه‏ها را تشكيل می‏داد. حركت بعضاً دانشجويان در 16 آذر امسال تا حدودی گردونه‏ی دلخواه‏ی حاكمان و معادله‏ی تكراری را در هم ريخت و باعث گرديده است تا دانشجويان كمونيست و مبارز بر بی ثمری مبارزات خويش هم در چارچوبه‏ی تضادهای درونی حكومتی آشنا گردنند و هم خط بطلان بر تمامی سياست‏های مماشات‏طلبانه كشند. آن‏چه می‏توان به حركت بعضاً دانشجويان در 16 آذر امسال ايراد و يا به عبارتی انتقاد داشت در غير سازمانيافته‏گی، بی برنامه‏گی و نا روشنی اختلافات سياسی – تئوريك‏شان در حول و حوش مسائل گوناگون جامعه و مهمتر از آن توضيح غير واقعی موقعيت و جايگاه آنان در قبال جنبش‏های اعتراضی‏ست. در هر صورت 16 آذر امسال توانست - تا حدودی - ريل تا كنونی را در هم شكند و با بُرش از حصارهای سياسی – عملی دفاتر تحكيم وحدت در ميادين آموزشی، مسير نوين‏تری را پيشه‏ی خود سازد كه طبعاً نا ديده‏گيری به اين امر مهم از جانب هر فرد و نيروئی به معنای دعوت دانشجويان به مبارزه‏ی هزينه‏پرداز و نافرجام گذشته می‏باشد كه «ايرج فرزاد» بگونه‏ای مبلغ آن است.

ايرج فرزاد در «نگاهی به سير يك پروسه، يك ارزيابی از 16 آذر امسال» می‏گويد: "اگر بخواهيم به اتفاقات و حركت 16 آذر (13 آذر) ماه امسال .... نگاه كنم، گوشه‏هائی از عدم دقت و ارزيابی غير واقعی از توازن قوا و نيز كم توجهی به روش‏ها و سياست‏های رژيم و شكاف بين جناح‏های آن می‏بينم". در ادامه می‏نويسد، "... سالهای گذشته، سال و روز شروع توده گیر شدن شعارهای رادیکال و سوسیالیستی، حداقل در سطح جنبش عمومی دانشجویان، بود. امسال همان شعارها و شاید هم قدری شفافتر سر داده شدند. اما اصرار برای خودداری از "حفاظ" وسیع انسانی نیروی دانشجویان در سراسر کشور، و پافشاری در راه اندازی "حرکت مستقل" و جداگانه جمعی بسیار محدودتر، آنهم در میان طیفی از جمعیت دانشجوئی کشور که سر به ۱۴ میلیون میزند و دست کم بخش فعال و اکتیو آن اگر نه در ابعاد میلیونی، که در ده ها هزار نفر متجلی است، دیگر یک نوع چپ روی و در عین حال نمودی از یک آماتوریسم سیاسی بود".

"عدم دقت و ارزيابی غير واقعی از توازن قوا"، "كم توجهی به روش‏ها"، "اصرار" برای خودداری از "حفاظ انسانی"، پا فشاری در راه‏اندازی "حركت مستقل"، "چپ روی" و "آماتوريسم سياسی" از جمله تشويش‏ها و مجموعه ارزيابی‏هايی‏ست كه «ايرج فرزاد» از حركت دانشجويان در 16 آذر امسال ارائه می‏دهد!
بدون توضيح‏ای در يك نگاه می‏توان به اين استنتاج واقعی دست يافت كه «ايرج فرزاد» در شرايط كنونی چندان موافق انتخاب سياست و روش‏های مجزا با مدافعين جنبش‏های "اصلاح‏طلبی" درون جامعه نمی‏باشد و به تبع از آن راه‏اندازی حركت "مستقل" دانشجويان را به توازن قوای درون جامعه و ميادين آموزشی مرتبط می‏داند و در اين ميان چنان‏چه روزی، نيرو و يا تشكلی به روش و سياست "مستقل" از نهادهای وابسته به نظام در درون دانشگاه‏ها مبادرت ورزد، از جانب «ايرج فرزاد» به "چپ‏روی" و "آماتوريسم سياسی" متهم می‏گردد! نگاه و ارزيابی‏ای كه كاملاً در خلاف ايدئولوژی كمونيست‏ها قرار دارد.

براستی سئوال اين است‏كه چرا «ايرج فرزاد» توازن قوا را به عنوان يك معيار اساسی، مهم و تعيين كننده در انتخاب سياست و روش‏های مبارزاتی بر می‏شمرد؟ چرا تلاش می‏ورزد تا دانشجويان را به سمت همان روش‏هايی سوق دهد كه تا كنون باعث خسران‏های بی‏شمار گرديده است؟ مگر در دنيای نابرابر و ناعادلانه، اين روشنفكران و كمونيست‏ها نيستند كه نقش پيشروان مبارزات كارگری –توده‏ای را در درون جامعه ايفاء می‏نمايند و آيا مجازاند تا منفعت خود را با منفعت مدافعين نظام‏های سرمايه‏داری گره زنند؟ مگر ايدئولوژی و اهداف كمونيست‏ها به آنان فرمان نمی‏دهد كه علی‏رغم كمی نيرو و فقدان امكانات با اتخاذ سياست‏ها و روش‏های اصولی و در نبردی نابرابر كارگران و زحمت‏كشان را به قدرت واقعی‏شان واقف گردانند؟ مگر تا كنون در تاريخ مبارزات جنبش كمونيستی ما شاهد تحركات مستقلانه‏ی نيروهای كمونيست در برابر طبقات و دولت‏های سراسر جنايت‏كار نبوده‏ايم؟ طبيعتاً اصرار و پا فشاری بر ادامه‏ی همان روش‏ها به بهانه‏ی حفظ و نگه‏داری ماتريال انسانی بمنظور پيشبرد امر انقلاب، ايده‏ی انحرافی‏ست كه پاسخ‏گوی معضلات عديده‏ی جامعه‏ی كنونی ايران نمی‏باشد.

بر خلاف ديدگاه «ايرج فرزاد» مدافعين منافع‏ی توده‏ها بر اين باوراند كه در دنيای طبقاتی و در شرايطی‏كه سرمايه‏داران و همه‏ی نهادها، نيروها و دولت‏های وابسته بدانان جامعه را در جهت منفعت خود سازمان داده‏اند، آنان می‏بايست فارغ از همه‏ی محدوديت‏های پيشارو، در درجه‏ی نخست با صدای رسا حقايق را بيان نمايند و در ثانی فعاليت‏های مستقل و مجزای خود را عليه‏ی مدافعين سرمايه در هر رنگ و لباسی سازمان دهند. شفافيت بخشيدن بر كار مبارزاتی و مرزبندی عملی و بُرش از نيروهایی كه نقش سوپاپ اطمينان سرمايه‏داران حاكم را ايفاء می‏نمايند، همواره از ضرورت‏ها و اولويت‏های كاری كمونيست‏هاست. به عبارت ديگر تا آنجا كه به تجربه‏ی عملی گذشته و واقعيات بر می‏گردد، اين است‏كه نه تنها در هم آميخته شدن مبارزات بخش‏هايی از دانشجويان با جنبش‏های به اصطلاح اصلاح‏طلب حكومتی، نه تنها تأثير مثبتی بر روند فعاليت‏های دانشجويان در ميادين آموزشی بر جای نگذاشته است بلكه مبارزات آنانرا به عقب راند و تا حدود و ميزانی در توهم‏زدائی ماهيت جناح‏های متفاوت حكومتی در درون دانشگاه‏ها و جامعه دامن زده شد.

در منطق كمونيست‏ها توازن قوا زمانی در هم ريخته خواهد شد كه نيروی روشنفكر و تحول‏گرا، جدا از اين‏كه ماهيت تحركات ضد انقلابی سران حكومت را در عرصه‏های متفاوت افشاء می‏نمايد، به موازات آن‏ها تلاش می‏ورزد تا به عنوان سخنگویان جنبش‏های انقلابی از سياست‏ها و روش‏های پايان دهنده مبارزه به منظور تحقق آرمان‏های كارگران و زحمت‏كشان پيروی نمايد. نمی‏توان به بهانه‏ی كمی نيرو و غيره به لشكر سياهی و ارابه‏ی سياست‏های ارتجاعی حكومت‏يان تبديل گشت و خط بطلان بر حركت مستقل و مجزای نيروهای كمونيست و مبارز در هر قشر و صنوف انقلابی كشيد. بدون هيچ‏گونه ترديدی راه‏اندازی و سازمان دادن تحركات جداگانه از مدافعين سرمايه، از اولويت‏های مبارزاتی هر عنصر كمونيست می‏باشد. تنها در چنين بستری‏ست كه می‏توان توده‏ها را مورد خطاب قرار داد و آن‏ها را عليه‏ی حاكمان سازماندهی نمود. سر و سامان بخشيدن به فعاليت‏های مجزا از جناح‏های رقيب حكومتی نه تنها، حركتی چپ‏روانه محسوب نمی‏گردد بلكه پاسخ‏گوی ضرورت‏های كنونی‏ جامعه‏ی‏مان می‏باشد.

به تاريخ فعالبت‏های سازمان‏های كمونيستی و انقلابی سه و چهار دهه‏ی اخير ايران نگاهی بی‏اندازيم. مملو از جنگ‏های نابرابر در مقابل حاكمان می‏باشد. نيروها و كمونيست‏هايی كه همواره در جنگ طبقاتی دست پائين را داشته‏اند و متأسفانه تا كنون نتوانسه‏اند محرومان را در مقابل طبقات ضد انقلاب بسيج نمايند ]مگر در دوران كوتاه كردستان كه نيازمند نگاهی مجزاست[. واقعيت اين است‏كه گردونه‏ی توازن قوا در شرايطی به نفع توده‏ها و خلق‏های ستم‏ديده به گردش در خواهد آمد كه نيروهای كمونيستی و انقلابی سياست‏های‏شانرا بر پايه‏ی منفعت ميليون‏ها توده‏ی محروم پايه‏ريزی نمايند و در عمل پاسخی در هم كوبنده به ماشين سركوب نظام وابسته به امپرياليسم دهند. ضعف و درد كهنه‏ای كه جنبش كمونيستی ايران بدان مبتلا می‏باشد و تا كنون نتوانسته است آنرا درمان نمايد. به دليل چنين تعلل و ضعفی‏ست كه بخش‏هايی از نيروهای جوان كمونيستی ايران حول سياست‏های جناح‏های رقيب حكومتی گرد آمده و متأسفانه منفعت خود را در منفعت جنبش‏های به اصطلاح اصلاح‏طلب رژيم گره زده‏اند. حتماً تا كنون برای «ايرج فرزاد» روشن گرديده است‏كه همراه شدن دانشجويان با نيروهای وابسته به نظام چه خسران‏هايی را بر جای گذاشته و به سد راه جنبش‏های پيش‏رونده تبديل گرديده است. به واقع نتايج مخرب چنين سياست‏هايی را می‏توان در هر دوره نشان داد و به اين جمع‏بند دست يافت كه حفظ، سر زندگی و بقای نيرو، نه در همسو شدن با جناح‏های رقيب حكومتی و در عدم تعرض به نيروهای سركوبگر و دشمن، بل در سامان بخشيدن به فعاليت‏های مجزا از دم و دستگاه‏های حكومتی و در تعرض بی امان و دائمی به منافع‏ی سرمايه‏داران نهفته می‏باشد.

زمانه‏ی كنونی، زمانه‏ای نيست كه دولت‏مردان و سرمايه‏داران جانی دست بالا را نداشته باشند. آنان بدليل در دست داشتن تمامی اهرم‏های حكومتی سعی می‏نمايند تا جامعه را در جهت منافع‏ی خود كاناليزه نمايند. بنابراين چسبيدن دانشجويان به لايه‏های به اصطلاح جنبش اصلاح‏طلب حكومتی، آب در هاون كوبيدن و به معنای تداوم سياست‏های رفرميستی تلقی گشته و ره به جائی نخواهد بُرد. اگر امروزه بعضاً دانشجويان – بدليل جدا سازی فعاليت‏های‏شان با نهادها و انجمن‏های دولتی در درون دانشگاه‏ها – از جانب «ايرج فرزاد»، دچار "چپ‏روی" گرديده‏اند؛ به اين دليل است‏كه منفعت خود را در منعفت "اصلاح‏طلبان" حكومتی نمی‏يابند؛ به اين دليل است‏كه از تجارب سراسر منفی و هزينه‏پردازی برخوردار می‏باشند و به دليل روشن است‏كه در صحن جامعه نيروی سازمانيافته و با برنامه‏ای وجود ندارد تا از آن‏ها الهام گيرند. دارد تلاش می‏ورزد تا خود را باز يابد و پايه‏های خود را بر اساس واقعيات سخت زمينی منطبق سازد. چپ منفرد و غير سازمانيافته‏ی داخل – و عمدتاً تمركز يافته در "جنبش دانشجوئی" -، به مانند چپ سازمانی خارج از كشور، ندانم‏كار و سر در گم می‏باشد. چپ داخل دارد تلاش می‏ورزد تا موقعيت خود را باز ‏شناسد و نقبی بر قدرت تاريخی توده‏ها بزند.
در اين ميان فارغ از اندازه‏گيری قد و قواره‏ی فعاليت و كميت آن‏ها، می‏بايست بر مضمون كار استراتژيك‏مان‏شان توجه داشت و دانست كه انقلاب توده‏ها در بستر بپاخاستن و خيزش‏های فرزندان راستين‏اش است‏كه به ثمر خواهد نشست.

البته نگرانی «ايرج فرزاد» ريشه در جای ديگری دارد و به قول خويش از اين واهمه دارد كه مباداً روزی چپ ايران، دچار همان "چپ‏روی"های اواخر دهه‏ی 40 و اوائل دهه‏ی 50 گردد. به همين دليل است‏كه دارو و درمان فعلی را در عقب‏نشينی توضيح می‏دهد و می‏گويد كه: "دوران فعلی در جامعه ایران، دوران حفظ نیرو و گردآوری قواست. گاهی تشخیص موقعیت برای عقب نشینی، خود یک تاکتیک انقلابی است. من همواره نگران سر برآوردن یک نوع چپ روی در رفتار با نیروی جوان و بالنده سوسیالیسم ایران بوده ام، همواره به مقاطع دورانهای پیشین تعرض ضد انقلاب، بویژه در خرداد ۶۰ فکر کرده ام و عمیقا به این ارزیابی منصور حکمت معتقد شده ام که کمونیسم ایران میبایست در آن سالها به یک عقب نشینی سازمان یافته دست بزند و نیروی بسیاری را که واقعا ماتریال انسانی کمونیسم ایران بودند را از دم تیغ رژیم اسلامی نجات دهد". "نباید با نیروئی که با زحمت و مشقت و خون دل خوردن فراهم شده است، دست به ماجراجوئی زد. همه این عوامل به ما حکم میکند که در اوج مسئولیت به دقت لحظات تعرض و عقب نشینی، لحظات نبرد آخر و یا حفظ و گردآوری نیرو برای تعرض در دورانهای بعدی را تشخیص بدهیم".
"حفظ نيرو" در دوران فعلی، "تشخيص موقعيت"، "چپ‏روی در رفتار نيروی جوان و بالنده سوسياليسم"، عقب‏نشينی كمونيسم در سال 60 به منظور حفظ ماتريال انسانی، همه و همه نگرش و ارزيابی‏هايی‏ست كه "ايرج فرزاد» در سال 86 به جنبش كمونيستی ايران تجويز می‏نمايد!! بدون اين‏كه دو موقعيت متفاوت مبارزاتی، يعنی در دورانی كه توده‏ها بطور گسترده در ميدان‏اند و وحشيانه مورد تعرض رژيم قرار دارند را با دورانی كه جامعه در يأس و نا اميدی، ركود و خمودگی بسر می‏برد را با روشنی تمام توضيح داد و وظايف كمونيست‏ها را در اين دوران برشمرد.

واقعيت اين است‏كه جامعه در سال 60، شاهد تعرض رژيم، به جنبش‏های كارگری – توده‏ای و آن‏هم در سطوح وسيع آن بوده است. جمهوری اسلامی در آن سال‏ها بطور گسترده به جنبش‏های انقلابی يورش آورده و به قلع و قمع آن‏ها پرداخته است. تعرض به خلق كرد، تركمن و ديگر خلق‏ها از جمله جناياتی بود كه سران حكومت در حق توده‏های محرومان، مرتكب گرديده‏اند. چگونه می‏توان به عنوان كمونيست بخود قبولاند، در زمانی‏كه رژيم گستاخانه و سبوعانه به توده‏ها و به همه يورش آورده است، فرمان عقب‏نشينی به ميان آنانرا صاد نمود؟ چگونه می‏تواند خود را به عنوان يك كمونيست متقاعد ساخت در شرايطی‏كه رژيم جمهوری اسلامی در سال 60 نيروهای سركوبگر خود را عليه‏ی توده‏های ستم‏ديده در سراسر كشور سازمان داده بود و روزانه در كردستان و اين منطقه و آن منطقه صدها نفر را وحشيانه اعدام و از دم تيغ می‏گذراند، به مانند «ايرج فرزاد» عقب‏نشينی نيروهای كمونيست به ميان توده‏ها را به عنوان مناسب‏ترين و معقول‏ترين تاكتيك مبارزاتی آن‏زمان قلمداد نمود؟!! براستی كه چگونه می‏توان به عنوان يك كمونيست پذيرفت در حالی‏كه اعتصابات و اعتراضات كارگران، زحمت‏كشان، دانشجويان و زنان و همه و همه در سال 60 سراسر جامعه‏ی‏مان را فرا گرفته بود و ما حتی شاهد تعرضات مسلحانه توده‏ها عليه‏ی رژيم جمهوری اسلامی بوديم، در همين حين كمونيست‏ها مدافع مجاز به عقب‏نشينی می‏باشد!! همه‏ی اين‏ها بنابه باور «ايرج فرزاد» سياست و تاكتيك صحيح‏ای بود كه جنبش چپ در آن مقطع از فهم آن عاجز بود!!!!
كدام عقب‏نشينی، كدام تاكتيك؟! جمهوری اسلامی به خلق‏ها حمله نموده است؛ كارگران را به خاك و خون كشاند؛ بر صورت دختران و زنان اسيد می‏پاشيد؛ در ِ دانشگاه‏ها را بست، در درون زندان‏ها حمام خون براه انداخت و آن‏وقت «ايرج فرزاد» از عقب‏نشينی نيروهای كمونيست به ميان توده‏ها سخن می‏گويد!! توده‏ای كه خود بطور شبانه‏روز در زير تيغ جلادان حكومتی قرار داشت؛ سياست و تاكتيك بنادرست و سراسر انحرافی‏ای كه توده‏ها را در مقابل يورش‏های وحشيانه‏ی رژيم تنها می‏گذارد و دست رژيم را در برقراری حاكميت خويش در اقصا نقاط ايران باز می‏گذارد.

براستی كه هر چه نظر «ايرج فرزاد» را زير و رو كنيم، چيزی جز عقب‏نشينی در ميان توده‏ها و آن‏هم بدون چشم‏انداز عايدمان نمی‏گردد. سياست عقب‏نشينی در دو دوره‏ی تاريخی، هم در سال 60 و هم در سال 86. وی حتی حاضر است به بهانه‏ی حفظ نيرو و نگه‏داری ماتريال انسانی برای آينده‏ی نا معلوم، تاريخ نوشته شده را هم زير پا بگذارد و به تحريف آن‏ها بپردازد. طبيعتاً می‏بايست با چپ‏روی مرزبندی داشت و به نقد آن‏ها نشست تا به سياست صحيح، اصولی و ثمربخش دست يافت و بيش از اين سرمايه‏های انقلاب را با اتخاذ روش‏ها و سياست‏های سراسر انحرافی قربانی ننمود. با وجود همه‏ی اين‏ها، اين سئوال در ذهن هر انسان آزاديخواه و عدالت‏خواه نقش می‏بندد كه آيا رژيم جمهوری اسلامی به اين دليل تعرض وحشيانه‏ی خود را به انقلاب و انقلابيون آغاز نموده است‏كه در مقابل، نيروهای چپ به مرض "چپ‏روی" دچار گرديده بوده‏اند؟ مگر در همان آغاز سر كار آمدن رژيم جمهوری اسلامی - دقيقاً 2 ماه بعد از قدرت‏گيری‏اش – ارگان‏های سركوبگر رژيم، در كردستان و تركمن‏صحرا حمام خون براه نی‏انداختند؟ مگر سال 60، سال عقب‏نشينی سازمان‏ها به ميان توده‏ها نبود؟ مگر هر يك از آن‏ها در ترك جامعه سياست سبقت از هم‏ديگر را پيشه‏ی خود نه ساخته‏اند؟ جمهوری اسلامی در تعرض به توده‏ها و نيروهای انقلابی زمان و موقعيت نمی‏شناسد و همواره و در هر شرايطی چماق سركوب‏اش فعال می‏باشد.
واقعيت اين است‏كه ضربان قلب رژيم جمهوری اسلامی با سركوبِ عنان گسيخته‏ی توده‏ها گره خورده است و بدون آن از كار خواهد افتاد. سران حكومت در درون زندان‏ها و در چهارديواری‏های در غُل و زنجير به زندانيان بی‏دفاع يورش آوردند و آن‏چنان جناياتی را در حق فرزندان كارگران و زحمت‏كشان مرتكب گرديده‏اند كه رجوع مجدد به آن‏ها قلب هر انسان آزاده و با وجدانی را بدرد می‏آورد. قهر ضد انقلابی و تعرض وحشيانه جزء ذاتی نظام‏های وابسته‏ای هم‏چون رژيم جمهوری اسلامی‏ست. جمهوری اسلامی با سياستِ عريان و معينی به ميدان آمده است و هم‏چنان بدان و تا پايان عمرش وفادار خواهد ماند. هميشه و در هر ماه و سالی به توده‏ها تعرض نموده است و تحت هيج شرايطی حقوق اوليه‏ی انسانی را برسميت نخواهد شناخت. نمی‏توان در هر دوره – هم در سال 60 و هم در سال 86 – نسخه‏ی عقب‏نشينی به ميان توده‏ها را پيچيد و آنرا به پای تاكتيك‏های صحيح پرولتری برای انقلاب آتی ايران واريز نمود!!!

به هر حال بنابه باور «ايرج فرزاد»، كارگران و زحمت‏كشان در كدامين دوره می‏بايست شاهد سياست‏های تعرضی نيروهای كمونيست عليه‏ی جانيان بشريت باشند و مانع‏ی دست‏اندازی‏های هر چه بيشتر سركوبگران بر جان و مال آنان گردنند؟ اتخاذ سياست‏های پاسيفيستی و انتخاب روش‏های غير تعرضی، مانع‏ی بالندگی جنبش و جذب نيروست. جنبش چپ زمانی می‏تواند حيثيت، موجوديت و رسالت تاريخی خود را بنمايش بگذارد كه در مقابل ديكتاتوری عريان و خشن حاكم بر جامعه، قد علم نمايد و پاسخی متقابل و در هم شكننده به جلادان رژيم دهد.
ايرج فرزاد در تحليل بررسی دانشجويان و به بهانه‏ی سلامتی و حفظ نيروهای انسانی از گذشته هم كمك می‏گيرد تا به قول خويش مانع‏ی تحركات "چپ‏روانه" آتی جوانان گردد!! بر همين اساس است‏كه در قسمتی ديگر می‏نويسد: "جنبش چپ جامعه ايران و بويژه تقلاهای سوسياليسم ايران برای تكاندن خود از ضربات مهلكی كه پوپوليسم و چريكيسم در دوران سلطنت بر آن وارد كرده بود و قتل عام‏هائی كه رژيم‏های سلطنت و اسلامی از نسل پيشين انقلابيون انجام داده بود، از زير آوار اين همه ضايعات انسانی كمر راست كرده است".

طبيعتاً بدون بازنگری دقيق و همه جانبه و بدون به تصوير كشيدن حقيقی وقايع‏ی تاريخی و ثمربخش نمی‏توان به نقدی جامع و زنده دست يافت و از گذشته آموخت. رجوع به تاريخ دهه‏های 40 و 50 و همه‏ی دهه‏ها از نيازهای اوليه‏ی مبارزاتی‏ست. هم‏چنين هيچ كمونيستی مجاز نيست تا به بهانه‏ی بررسی و موشكافی دوران‏های متفاوت به تحريف واقعيات بپردازد و نتايج حاصله از آنرا وارونه به نسل‏های بعدی منتقل نمايد. همواره در بررسی و نقد گذشته، ملاك و معيار خود را می‏بايست بر اساس واقعيات جامعه استوار سازيم؛ واقعيات و حقايقی كه خوش‏بختانه هنوز هم شاهدانی دارد و هم‏چنين جوهر نوشته شده‏ی آن خشك نشده و از ذهن‏ها توده‏ها خارج نگشته است.
انصافاً بعد از تجربه‏ی چندین دهه فعالیت، لازم است تا کمی ‏بی‏طرفانه‏تر به چنبش‏های مبارزاتی گذشته نگاهی بی‏اندازیم و به این سئوال پاسخ دهیم که آيا بنابه باور «ایرج فرزاد»، جنبش چپ جامعه به اين دليل دچار ضربات "مهلك" گرديده بود كه چريك‏های فدائی خلق عليه‏ی ارگان‏های سركوبگر نظام وابسته‏ی شاهنشاهی بپاخاستند؟! مگر در اثر فعاليت‏های مسلحانه‏ی ثمربخش چريك‏های اواخر دهه‏ی 40 و اوائل دهه‏ی 50، فرزندان راستين خلق نبود كه دو مطلق حاكم بر جامعه‏ی‏مان در هم شكسته شد و بار ديگر نام کمونیسم - كه در اثر خيانت‏كاری‏های حزب توده به فراموشی سپرده شده بود -، بر سر زبان‏ها افتاد؟

در آن‏زمان رژیم شاهنشاهی بقاء و پایداری حاکمیت خود را در تقویت ارتش امپریالیستی و ارگان‏های سرکوبگرش جستجو می‏نمود. چریک‏های فدائی خلق با ارائه‏ی تحلیل صحیح از مناسبات حاکم بر جامعه، به این باور دست یافته بودند که پیشاهنگ پرولتری زمانی می‏تواند نقش پیشاهنگی خود را در جامعه ایفاء نماید، مگر این‏که به این سئوال اساسی پاسخ روشن دهد که چگونه می‏توان در برابر دشمنِ سراپا مسلح و خشن، توده‏ها را مورد خطاب قرار داد و مبارزات‏شانرا رادیکالیزه و آن‏ها را حول سیاست‏های انقلابی بسیج نمود. عمليات حماسه‏آميز چريك‏ها در سياهكل توانست، جنبش چپ را از خمودگی و سر در گمی نجات دهد و دشمنان توده‏های ستم‏ديده را به وحشت اندازد. براستی که بر خلاف باورهای امروزی بعضاً عناصر و نيروها، جنبش چپِ آن‏زمان صاحب داشت، سازمانده، دخالت‏گر و نقش‏آفرین بود. متأسفانه دهه‏هاست که چپ در ایران از محتوای واقعی – عملی خود خارج گشته و هیچ‏گونه نقشی در روند مبارزاتی توده‏ها ندارد. چپ متشکل در هسته‏ها و خانه‏های تیمی - علی‏رغم حمل انحرافات -، چپ با هویت و تأثیرگذار بود. نمی‏توان به مانند «ايرج فرازد» با قياسی نا صحيح و بنادرست، نگرانی و بی‏عملی امروزی نيروهای چپ را به گذشته نسبت داد و يا اين‏كه بر اين تصور تادرست بود كه چريك‏های فدائي خلق در آن‏زمان ضربه‏ی "مهلكی" به جنبش چپ وارد ساختند كه با "تلاش" و "همت" افرادی هم‏چون «ايرج فرزاد» ترميم گرديده است!!!
«ايرج فرزاد» دارد تاريخ را وارونه به نسل جوان امروزی تحويل می‏دهد؛ در گذشته، از چپِ چپ، تا راستِ راست، تلاش‏های بسيار زيادی نموده‏اند تا مبارزات رزمندگان سياهكل را "چپ‏روی" و به"جوانان كم حوصله" و "ماجراجويانی" نسبت دهند كه فقط و فقط در صدد "قهرمان‏پروری"اند؛ امّا آن انقلابيون و ايثارگران، با وفاداری عميق و راستين به منافع‏ی توده‏ها، در مقابل مشكلات و ناملايمات موجود درون جامعه سر تعظيم فرود نيآوردند و عزم خود را جزم نمودند تا دشمن را از جان و مال توده‏ها پس زنند. به همين دليل بود كه سلاح بر كف گرفتند و به جنگ با دشمن غدار برخاستند. آنان براستی ماهيت دشمن را شناختند و بجا، روش تعيين كننده‏ی مبارزه را پيشه‏ی خود ساختند. آن رزمندگان علی‏رغم محدوديت‏های فراوان و علی‏رغم سلطه‏ی منحط اپورنونيسم بر جنبش كمونيستی و سياست‏های مماشات‏طلبانه نيروهای لميده در درون جنبش‏های انقلابی قد علم نمودند و با تعرض بی امان خويش به نيروهای دشمن، فضای دلخواه‏ی سرمايه‏داران را زير و رو نمودند.

بنابراين اتخاذ سياست روشن، مجزا و مستقلانه در زير حاكميت افسار گسيخته‏ی نظام‏های امپرياليستی از جانب كمونيست‏های صديق و مدافعين واقعی منافع‏ی كارگران و زحمت‏كشان نه تنها امری پذيرفته شده به حساب آمده بلكه در هر شرايطی آنان می‏بايست با انجام تحركات عملی دستان كثيف دشمنان محرومان را از جان و مال‏شان كوتاه نمايند. نمی‏توان به بهانه‏ی كميت نيرو، سياست عقب‏نشينی را اتخاذ نمود و نظاره‏گر كُشتار و سركوب توده‏ها توسط ارگان‏های سراپا مسلح رژيم بود. جنبش‏های اعتراضی توده‏ها نيازمند بُرش و تعرض انقلابی‏ست. در بستر چنين سياستی‏ست كه انقلابِ توده‏های ستم‏ديده به ثمر خواهد نشست و متضمن منافع‏ی همه‏ی استثمار شوندگان خواهد بود.



27 دی 1386
17 ژانويه 2008



لينك مطلب «ايرج فرزاد»
http://www.azadi-b.com/M/2008/01/post_26.html




lördag 12 januari 2008

رفیق محمد امین حسامی و ادعایی بدون مدرک

نوشته ای از منصور پرستار
2008-01-12
رفیق محمد امین حسامی و ادعایی بدون مدرک


دیشب نوشته ای را از ر.محمد امین حسامی در انتقاد از ر.ابراهیم علیزاده خواندم که لازم دانستم چند جمله را در این رابطه بنویسم و نظرات خودم را مثل کسی که حق و حقوقی چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ پیوند دیرینه خانوادگی من با این تشکیلات را ابراز دارم.

ر. حسامی در این نوشته حملاتی را به ر.علیزاده میکند که گویا جواب دادن وعکس العمل ر.علیزاده نشانه توطئه چینی ایشان نسبت به انتقادات 5-6 نفر اعتراضی درون حکا است. من در این نوشته نمیخواهم از کسی دفاع کنم بلکه سوالات مجهولی برایم جای پرسش است که برایش جواب میخواهم و چند نقد کوتاه بر نوشته ر.حسامی.

یکی از مشخصه های واقعی و عینی در حزب کمونیست ایران (حکا) این است که دمکراسی و حقوق افراد از همه لحاظ رعایت میشود. این هم نه تبلیغات است و نه اغراق. به گذشته حکا نگاهی بیاندازید و قضاوت کنید. در این حزب 2 انشعاب روی داده است یکی سال 1990 و یکی سال 2000 و هر دو بار انشعابیون با شیوه مسالمت آمیز و بدون خشونت این تشکیلات را ترک کرده اند. زمانی که انشعاب دوم روی داد، حتی حکا و کومله یکی از اردوگاههای خود را به جناح انشعابی داد و حتی حقوق یکی دو ماه همه افراد انشعابی را پرداخت کرد. اسلحه در اختیارشان گذاشتند و به شیوه ای آرام از تشکیلات بیرون رفتند. فکر نکنم هیچ یک از احزاب ایرانی در طول تاریخ مبارزاتی شان این کار را در قبال مخالفان خودشان انجام داده اند. حالا بعدآ به انشعاب اول بر می گردم. زمانی هم که چند نفر معترض به حکا اختلاف نظرات خودشان را ابراز داشتند، نوشته های این چند نفر را که از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست، در سایت حکا و کومله برای دیدن همگان چاپ و منتشر کرده اند. حتی نوشته ر.حسامی که به زبان کردی است(که حتی خود ایشان از نوشتن به زبان فارسی پرهیز می کنند) را تشکیلات به زبان فارسی ترجمه کرده است و سعی کرده که دیگران هم بتوانند این را بخوانند. این در حالی صورت می گیرد که "هیچ" یک از احزاب ایرانی این کار را در مورد مخالفان خود انجام نداده است! در احزاب و سازمانهای دیگر اختلافات سیاسی به خشونت های جسمی و لفظی تبدیل می شود اما در درون تشکیلات ما خوشبختانه این امر منتفی و غیر قابل قبول از طرف اعضا تلقی میشود. وقتی به سایت حکا نگاه می اندازم می بینم که نوشته ر.حسامی همیشه بر روی صفحه اصلی دیده می شود و حتی آن را در آرشیو سایت نمی گذارند. این هم در صورتی است که احزاب دیگر از انتشار تنها "یک" کلمه منفی نسبت به تشکیلاتشان خودداری می کنند! اما حکا همه این کارها را کرده و از لحاظ دیگر هم به حقوق آنها احترام گذاشته است.

در اینجاست که ر.حسامی و یکی دو نفر از دوستان گرامیشان هر از چند گاهی حکا را دیکتاتور و غیره معرفی می کنند که واقعآ اغراق ایشان را در این قبال بازگو می کند. از این حرف میزنند که بر علیه ما توطئه چینی و غیره راه می اندازند! دوست گرامی همچون شما از نظرات خود دفاع می کنید و برایش این ور و آن ور تبلیغ می کنید باید این حق را به مخالفان خودتان هم بدهید که برای نظرات خوشان از آرمانهای سیاسی خودشان دفاع کنند. وقتی که شما انتقاد می گیرید باید انتظار جواب انتقاد را هم داشته باشید در ضمن شما با تمام اعظای حزب کمونیست خودتان را طرف کرده اید! حمله و انتقاد به آرمانهای کمونیستی، حالا در هر حزب یا تشکیلاتی که باشد، جوابش انتقاد به حمله است و این هم اسمش دیکتاتوری نیست بلکه اسمش "آزادی بیان و اندیشه" است. شما که در اپوزسیون قرار دارید برای ترویج ایده کشف شده شما! که در پایین به آن اشاره می کنم، از امکانات محدود خود استفاده می کنید و از طرف دیگر اعضای این تشکیلات هم از امکانات تشکیلاتی از لحاظ حقوقی در چهارچوب سیاستهای تشکیلات، استفاده می کنند. فرض این را بکنید که احزاب و سازمانها به هر اختلاف سیاسی جواب مثبت میدادند و هر کسی که بلند میشد و با نظر جدیدی که داشت، خط و مشی سیاسی یک تشکیلات را عوض می کرد. آنوقت شاهد این می بودیم که با شروع سر سال تازه احزاب و سازمانهای تازه با شعارها و تابلو های تازه بر در مقر و سازمانهایشان آویزان می شد. بقیه را خودتان حدس بزنید.

حالا بر گردیم به یکی دیگر از جمله های ر.حسامی! وقتی نوشته های این رفیق را می خوانم در هر بند یک جمله را میتوانم پیدا کنم. و آن هم یک عکس العمل روانی است که ایشان برای ابراز پاکدامنی خود و نظرات خود زود زود تکرار می کنند. جمله را به این شیوه مینویسند. "ئمه به به رژوه ندی و سیا سه ت له گه ل ئه وان (سازمانی زحمتکشان) ته واون جیا وازین" ترجمه "ما از لحاظ منافع و سیاست از آنها (منظور سازمان زحمتکشان) تمامآ جدا هستیم". به این شیوه ایشان میخواهند نظرات خودشان را چیزی جدید و راه حل اساسی برای تشکیلات قلمداد کنند. اگر این واقعیت ندارد چرا زود این جمله را بارها و بارها تکرار می کنید؟

حالا بر می گردم به انشعاب اول. ر.گرامی ما حسامی در این اواخر ماشین حسابی بدست گرفته بود و تعداد اعضای "فارس زبان" درون حکا را می شمارد و از تشکیلات میخواست که تعداد آنها را به همگان نشان دهد. از این طریق ایشان میخواهند این را به دیگران ثابت کنند که حکا فقط "کرد" است و برای نظرات خود بعضی ها را به قناعت برساند. اما دوست عزیز و گرامی کاک محمد امین حسامی زمانی بود که نصف تشکیلات حکا از اعضای فارس و غیره تشکیل شده بود که "کرد" بازی های بعضی رفقا از جمله شما و آن ر.دیرینه دیگر آقای عمر ایلخانیزاده که حالا مثل ملای منبر در حال موعظه است و دستش به آسمان و زمین بند نمی شود، فارس زبانهای تشکیلات حکا و کومله را فراری دادید. تا زمانی فارس زبانها در درون تشکیلات ما وجود داشتند آنها را فراری می دادید حالا هم که بسیاری از آنها در سال 90 رفتند، ماشین حساب دست گرفته اید حکا را برای کمیت آنها به باد انتقاد می گیرید. به قول مثل کردی شما هم خدا را می خواهید و هم خرما را!

ر.حسامی و چند نفر انگشت شمار دیگر از حزب کمونیست این انتقاد را می گیرند که اعضای حکا به ما برچسب سازمان زحمتکشان را میدهند و مارا با آنها تداعی می کنند! اگر شما نوشته های ایشان را بخوانید همیشه به اعضای حکا حمله کرده اند و به آنها برچسب کمونیزم کارگری را می دهند. تا حرف از کمونیزم به میان می آید می گویند که آها اینها حرفهای حکمت است که دوباره دیکته می شود. مشکل اینجاست که این رفقا، خودشان همیشه در حال برچسب زدن به این و آن هستند ولی چیزی را که خود آنها برچسب میزنند حلال است اما اگر دیگران گفتند حرام است. من در یکی از نوشته هایم در انتقاد به مصاحبه عمر ایلخانیزاده به این نکته اشاره کردم که بعضی ها کمونیزم را با منصور حکمت و شوروی سابق اشتباهی گرفته اند. این عده هنوز که هنوز است فکر می کنند که پایه ریز ایدئولوژی کمونیزم حکمت بود و آن هم در شوروی پیاده شد و بر همین مبنا حکا محکوم به کنار گذاشتن سیاست کمونیستی است!!!!

حالا به مساله "بسیار بسیار مهمی" اشاره می کنم که هر از چند گاهی این چند نفر حکا را می خواهند زیر سوال ببرند. و آن را شعار اصلی نظرات خود کرده اند. ر.حسامی هم در نوشته آخر خود آن را بارها تکرار میکند. "حکا از پایگاه اجتماعی در نقاط دیگر ایران برخوردار نیست". این تکرار جملات مرا به یاد آدامس کردی می اندازد. در کردستان ایران نوعی آدامس محلی وجود دارد که از شیره گیاهی گرفته میشود. مشخصات این آدامس این است که خیلی سفت است و باید همیشه جوید تا نرم شود. تا اینکه فک از جویدن افتاد آدامس زودی سفت می شود. این جمله این رفقا مرا به یاد این آدامس کردی انداخته که زود زود آن را تکرار می کنند که نکند جمله از دستمان در برود و این را حربه ای بر ای انتقاد از حکا به کار می برند. حالا زمان سوال کردن از این رفقا ست که احتیاج به روشن شدن دارد!

رفقای گرامی این کشف جدید شما قابل تحسین است اما من یک سوال کوچلو دارم و آن هم این است که "این نظر سنجی و آمار را از کجا آورده اید؟" و "کی و کجا، شما از مردم دیگر نقاط ایران سوال کرده اید در مورد پایگاه اجتماعی حکا؟" و "در کدام نوشته رسمی نکته ای در مورد پایگاه اجتماعی نتنها حکا بلکه احزاب و سازمانهای دیگر، درج شده است؟ که من و همه دیگران از آن بی خبر هستیم؟" و "این سنجش و نتایج این سنجش جدید و مدرن که پایگاه اجتماعی احزاب و سازمانها را پیدا می کند را چطور، بدست آورده اید؟" اگر واقعآ شما چند نفر اینقدر در امر سنجش در مقیاس ماکرو خبره هستید فکر می کنم بسیاری از احزاب و سازمانهای دیگر به شما احتیاج مبرم دارند. دوستان گرامی و یا کاشفان گرامی! من از ته دل معذرت می خواهم این حرف را میزنم و نمی بایستی میزدم اما چون سرنوشت یک تشکیلات در این میان مطرح است مجبورم بگویم و آن هم این است کدام یک از شما رفقا بعد از سال 1990 پایتان به داخل مرزهای ایران رسیده است تا اینکه وارد "نقاط دیگر" ایران شده باشید و این نظر سنجی را بدست آورده باشید؟
دوستان گرامی به قول معروف نمیشود از روی معده در مورد چیزی که مدرک یا اثباتی برای آن نداری قضاوت کنید. من برای رد اثبات ادعای شما چند جمله زیر را مینویسسم.

به اعتراضات و جنبشهای موجود در درون ایران نگاهی کرده اید؟ جنبش دانشجویی، کارگری و زنان را دنبال کرده اید؟ شعارها و پلاکاردهای اعتراضیشان را دیده اید؟ شعار "آزادی، برابری، سوسیالیزم..." را دیده اید؟ رنگ سرخ و بوی چپ و کمونیستی این جنبشها را بوییده اید؟ من باید بگویم که این سیاست های حزب کمونیست و تاثیر آن است که روی این پلاکاردها و شعارها وجود داد! می گویی چرا می گویم، چون این خواست این جنبش ها همان خواست حزب کمونیست و احزاب چپ رادیکال دیگر در ایران است که حالا به این شیوه خودش را نشان می دهد. آیا ملاک داشتن پایگاه اجتماعی برای شما این است که حتمآ باید این جنبشها پرچم و نام حکا را در خیابانها در دست داشته باشند تا شما قانع شوید؟ این جنبشهای رادیکال اسم و تابلوی چه حزب و سازمان چپ کمونیستی را بر داشته اند که تابلوی حزب کمونیست ایران را از یادشان رفته باشد؟ در زمانی که اعظای حزب کمونیست همراه با اعضای احزاب چپ رادیکال دیگر در این فشارهای سختی که بر جنبشهای رادیکال ایران حاکم است، برای دفاع از فعالین داخل ایران در سرمای سخت زمستان در خیابانها به راه انداختن میتینگ و پشتیبانی از این فعالان زندانی برخاسته اند، و تمام نیرو و انرژی خود را برای دفاع از خواست این جنبشها به کار می برند از طرف دیگر شما ها در حال ور رفتن با مشکلات خودتان هستید. پایگاه اجتماعی حکا در اینجا پیداست که عملآ از خواست جنبش دانشجویی، کارگری، زنان و غیره دفاع می کند. در واقع می شود گفت که این خود شما و نظرات جدید شماست که در دیگر نقاط ایران دارای هیچ پایگاه اجتماعی نیست!

من باید این جمله را متذکر شوم که حکا بزرگترین حزب چپ ایران است از لحاظ کمیت و تعداد اعضا در ایران. حکا بزرگترین حزب ایرانیست که چه از لحاظ نیروی نظامی و سیاسی در طول 25 سال گذشته توانسته شکل سازمانی خود را حفظ کند. حکا تنها حزب ایرانی است که روزانه عضو گیری می کند بخصوص در پایگاههای نظامیش در کردستان عراق. حکا بر خلاف تمام احزاب چپ رادیکال دیگر صحنه عملی مبارزاتیش را ترک نکرد و اروپا نشین نشد مانند احزاب چپ رادیکال دیگر. پس نتیجتآ حکا هنوز بزرگترین قدرت سیاسی و نظامی خارج از مرزهای ایران و در درون ایران است. حکا که به قول شما همان کومله است بزرگترین پایگاه اجتماعی را در میان مردم دارد. لیست هزاران هزار نفر از هواداران و اعضای اعدام شده در زندانها جمهوری اسلامی را ببینید. زمانی که این همه وضعیت مثبت را میبینم به این نتیجه میرسم که وجودیت حکا برای چپ ایران یک ضروریت طبقاتی و الزامی است و همچنان و جود چپ رادیکال دیگر در درون ایران ضروری و حیاتی برای حکا است. حکا و چپ با آرمانهای کمونیستی و سوسیالیستی مکمل یکدیگرند اگرچه اختلاف تاکتیک سیاسی و نظامی وجود دارد. اگر خلاف این نظرات را مشاهده می کنید با مدرک و دلیل ارائه بدهید که من خیلی از شما و کسان دیگر متشکر می شوم برای این امر فراموش شده که من تا حالا ندیده ام! این واقعیت را نباید فراموش کرد که اپوزیسیون ایرانی در طی 3 دهه است که در تبعید و جود دارد و این نا امیدی و یاس را در دل "بعضی" از مبارزان بوجود آورده است که واقعآ بعضی ها را دچار سردرگمی و از خود غریبه بودن را کرده است. چیز عجیبی نیست که بعضی ها هر از چند گاهی پیدا می شوند و با نظر جدیدی می خواهند خط سیاسی یک تشکیلات را عوض کنند و یا آن را به انشعاب بکشانند!

زنده باد کمونیزم خستگی ناپذیر و زنده باد کومله و حزب کمونیست مستحکم تر از همیشه

از سایتهای زیر دیدن فرمایید

www.sedaeazadi.se
www.jonbeshesorkh.blogfa.com
www.sedaeazadi.blopost.com

منصور پرستار
2008-01-12
Mansour_prastar@hotmail.com

tisdag 8 januari 2008

پشت سر مرده نباید حرف زد


پشت سر مرده نباید حرف زد
پاسخی به نادر احمدی
تا به حال بر این تصور بودم که داستان حکمت و حکمتیستها به زباله دان تاریخ سپرده شده است. مدتها بود که دیگر سر و صدایی از آنها نبود و سکوت آنها چنین توهمی را در ذهن من ایجاد کرده بود که همه پذیرفتند که حکمت کیست و چه میخواهد. اما به تازگی فردی به نادر احمدی سر و کله اش پیدا شده و تازه میپرسد که لیلی زن بود یا مرد.
به یکی از رفقا گفتم که فلانی٬ بیا منو کمک کن که یکی از دوستانم را به ینگه دنیا بیارم. او به من گفت٬ پدر جان ول کن. کجا بیاد٬ الان دیگه آخر فیلمه. حالا داستان٬ داستان احمدی است که آخر فیلم آمده و تازه میپرسه کی حکمت متوفی از اسرائیل دفاع کرد و گذشته از آن این چنان مغرور و شاداب ازمطالب خود است که تصور میکند که حزبی نظرات او را "شاید منظور نویسنده توفانی من هستم اا من طرفدار منصور حکمت نیستم و تا آنجا که من می دانم منصور حکمت هیچوقت و در هیچکجا از کیبوتص های اسرائیلی دفاع نکرده است و مطلب من در مورد کیبوتص های اسرائیلی فقط نظر شخصی من در معرفی کیبوتص ها است و کیبوتص های اسرائیلی یک ابتکار مردمی هستد و تعلق حزبی و ایدئولژیک نیز ندارند و فاقد یک ماهیت واحد هستند"مورد نظر دارد و به خاطر نظرات او که اصلا نه سر دارد و نه ته جوابیه مینویسد.
این به خاطر دفاع از نظر حزبی نیست که من بر روی این نظر احمدی تاکید میکنم٬ بلکه منظور آموختن مطلبیست به این اسرائیلی خجول. خاخام احمدی٬ وظیفه یک حزب دادن پاسخ به تک تک افراد سیاسی نیست٬ بلکه پاسخ دادن به نیازهای جنبش و یا پاسخ دادن به افراد مهمی است که میتوانند با اظهار نظر خود حرکتی را بوجود آورند. احمدی در اینجا به من بگو ببینم که شما کی هستی و یا نظرات شما چه حرکتی را در میان توده ها ایجاد کرده و یا میکند؟! چرا تصور کردی که نظرات ارتجاعی شما در مورد کیبوتزهای اسرائیلی که توسط منه حقیر و دیگران در سایت منو و پالتاک پاسخ داده شد از چنان اهمیتی برخودار است که حزبی کار و زندگی خود کنار گذاشته و به شما پاسخ بدهد.
نمیدانم در خوابی و یا خود را به خواب زده ای٬ حکمت و دار و دسته اش سالها پیش از اسرائیل دفاع کردند٬ از آنها مایع دریافت کردند و به توسط آنها رادیو و تلویزون و دیگر اسباب و وسایلی را که جهت به پیش بردن مطامع کٽیفشان احتیاج داشتند تهیه کردند. این را همه میدانند. این را حتی دار و دسته احمدی نژاد هم میدانند. نقل قولهای حکمت در دفاع از اسرائیل در مقالات و مجلات ایران هم به چاپ رسیده است. البته ناگفته نماند که مرتجعین ایرانی این دفاعیات را به حساب کمونیستها میگذارند و از آنها بر ضد کمونیستها استفاده میکنند. در جریان همین بگیر و ببندها اخیر هم دولت ایران مدعی شد که این حکمتیها که طرفدار اسرائیل هستند (البته با ذکر نقل قول که معروف خاص و عام است و از بد روزگار حقیقت دارد) صحن مقدس دانشگاه را بر هم ریخته اند.
من نمیدانم از کجا و چگونه به نظرات احمدی برخورد کنم.
شما در مقاله ای دیگر به نام: "مارکسیستها: دیکتاتوری پرولتاریا ابزاری بر علیه پرولتاریا" که در سایت خبرگاه خواندم دیکتاتوری پرولتاریا را محکوم میکنید. به کدام انحراف شما بپردازم. تصور میکنم همان ضرب المٽلی را که در مورد مدیر سایت منو و پالتاک بکار بردم در مورد شما هم صادق است. به عبارت دیگر "خانه از پای بست ویران است".
جناب احمدی٬ نظرات مشعشانه شما را در مورد کیبوتزهای اسرائیلی خواندیم و هر یک از ما جوابی در خور آن دادیم و شما به ناگهان سکوت کردید. از این سکوت چنین برداشت کردم که یا شما قانع شدید و یا دیگر حرفی دیگری برای گفتن ندارید٬ ولی این چنین که از قرائن و شواهد برمیاید شما ما را آدم حساب نکردید و میبیم که دوباره همان اراجیف را در مورد کیبوتزهای اسرائیلی تکرار میکنید.
نمیدانم که چند کلاس سواد سیاسی دارید٬ ولی جهت راهنمایی باید بگویم که برای برخورد به موضعی باید جریان را از ابتدا تعقیب کرد و بعد به دادن نظر پرداخت. به عبارت دیگر٬ باید نظرات احزاب مختلف از جلمه حزب توفان را در مورد مٽلا جنگ احتمالی میان دولت ایران و دول امپریالیستی از ابتدا دنبال کنید و بعد بپرسید که مٽلا چرا افلیتیها اینجا این را میگویند و چرا حکمتیستها آنجا آن را میگویند. هر یک از احزاب این مسئله را از جهات مختلف٬ که هر یک از این جهات از زوایای مختلف مورد نقد و بررسی قرار گرفته٬ مورد بازبینی قرار داده اند. و به این دلیل است که مٽلا در مقاله ای گوشه ای از مقاله قبلی زده شده است ولی بحٽ اصلی در مورد یک مطلب دیگر است.
من هم مانند شما مقاله مورد نظر شما را خواندم. در این مقاله بحٽ اصلی حزب در مورد وطن پرستیست ولی در کنار آن به اسرائیلی بودن حکمت هم گوشه ای زده است. خنده دار است که این مسئله را تذکر بدهم ولی منظور نویسنده این مقاله در اینجا اسرائیلی بودن حکمت است و آن را با این جمله "مریدان منصور حکمت تئوریسین سوسیالیسم کیبوتسی اسرائیلی" نشان میدهد. شما واقعا تصور میکنید که مٽلا اقلیتیها هر بار که میخواهند موردی را درباره احمدی نژاد افشاء کنند باید تمام مدارک ساواک و سیا را برای شما بیاورند که شما و امٽال شما قانع شوید؟؟؟!!!!! و یا شاید معتقدید که نباید پشت سر مرده حرف زد.
واقعا خسته کننده و کسالت آور٬ لااقل برای من٬ است که دوباره همان حرفها و استدلالت را تکرار کنم. همانطور که تذکر داده شد شما آخر فلیم آمدی. همه بحٽها کرده شده و تمام حرفها زده شده است. هر کس جای خود را پیدا کرده و دیگر جایی برای حرفهای شادی بخش نیست. خود شما مقالات سایت منو و پالتاک را تا حدی دنبال کردی و متوجه شدی که نویسنده مقالات ارسالی به این سایت به چیزی به جز استدلالت خودشان که بی شباهت به مواضع حکمت متوفی نیست راضی نبودند. این بدین معناست که هر کس و هر حزبی جای خود را پیدا کرده است. در جریان راهپیمایی ضد جنگ هم تمام احزاب و دسته های مختلف که دارای موضع مشترکی بودند راهپیمایی خود را داشتند و شعارهای خود را میدادند. و از این جهت است که نه تنها برخی از احزاب بلکه من حقیر هم دست از تعارفات مٽلا سیاسی برداشته ام و معتقدم که تمامی آنهایی که مٽل شما فکر میکنند (که البته اگر این طرز فکر سر و ته ای داشته باشد) جایشان در کنار امپریالیسم است. و درست به همین دلیل است که کار به اینجا کشیده. در حال حاضر در جنبش چپ ایران دو موضع مختلف در مورد جنگ وجود دارد.
١- آنهایی که مخالف جنگند٬ حمله امپریالیستها را به خاطر مطامع سیاسیشان که هیچ مقاربتی با منافع مردم ندارد محکوم میکنند. این جریانات دول ارتجاعی را نیز محکوم میکنند ولی معتقدند که این مردم منطقه اند که باید حساب خود را با این دول مرتجع تسویه کنند و نه امپریالیستها. تا آنجایی که من اطلاع دارم ٬ تمامی این جریانات خواهان صف مستقلی بر علیه این جنگ هستند. اما تعریفی که از این صف مستقل ارائه میدهند آن تعریف شما و امٽال شما نیست.
از دیدگاه این احزاب این صف مستقل باید دربرگیرنده تمامی جریاناتی باشد که مخالف حمله به ایرانند. بر تمامی این احزاب شرکت کننده واجب است که به سیاستها و ایدئولوژی دیگر احزاب شرکت کننده گردن نهد٬ چرا که هدف این صف تنها و تنها در هم شکستن حمله امپریالیستهاست. در این جبهه از نظر ایدئولوژیکی نباید هیچ سازش و مماشاتی میان احزابی که از مارکسیسم لنینیسم دفاع میکنند و دیگر احزاب موافق سرمایه داری وجود داشته باشد. هدف تنها و تنها دفاع از منافع مردم ایران که در چهار چوب کشوری به نام ایران شکل گرفته است. در این صف مستقل است که استقلال سیاسی معنا و مفهوم پیدا میکند.
هر یک از ما با قبول این موضع در کنار خلقها قرار میگیریم. در طرف دیگر صحنه جریانات و افراد دیگری (که البته جای شخص شما معلوم نیست٬ چرا که در مطلبی از ایران و دفاع از آن حمایت کردید٬ امیدوارم که فراموش نکرده باشید) قرار دارند که میگویند:
٢- هر دو جریان مرتجعند. آنها هر دو طرف جنگ را جنگ طلب معرفی میکنند٬ آنها از جمله دار و دسته منصور حکمت این دو نیرو و مطامع آنان را یکی دانسته و معتقدند که باید بر علیه هر دو جنگید. دار و دسته حکمت جهت اٽبات نظرشان مقوله امپریالیسم را نیز رد میکنند و از پیشرفت و تحول در مقابل ارتجاع و عقب افتادگی البته فقط اسلامی حمایت میکنند. بدین ترتیب این گروه با همتراز کردن این دو نیرو که خود شما بهتر میدانید که هم تراز نیستند٬ آب به آسیاب امپریالیستها میریرند٬ چرا که میدانند که با اولین بمب امریکاییها٬ دولتی در ایران نیست و همگی فلنگ را خواهند بست. در اینجاست که شما و امٽال شما از ینگه دنیا سر میرسید و به دلیل اینکه با سواد هستید و ترجمه ای میکنید صاحب مقام و منصبی میشوید و به امید خدا پایه های تشکیل کیبوتزهای اسرائیلی را میریزید (لطفا زیر این حرف نزنید که صاحب این نقل خود شما هستید). و اینجاست که شما و امٽال شما در کنار امپریالیستها قرار میگیرید
تعجب میکنم که شما چرا مرتبا احزاب طرفدار مورد (١) را به وطن پرست بودن متهم میکنید. برداشت من از مواضع این جریانات این است که آنها وطن پرستند. خود من هم وطن پرستم. نه من و تصور میکنم که نه آنها از این داشتن چنین موضعی خجالت نمیکشیم که مرتبا این را به رخ ما و دیگران میکشید.
و اما فراموش نکنید که در مقاطعی وطن پرستی همان جهان پرستیست. آنجایی که منافع ملل تحت ستم بر اٽر تجاوز دول جنایتکار امپریالیستی مورد خطر قرار میگیرد٬ و آنجایی که دفاع از مسائل و منافع ملی کشوری (حال هر کشوری که باشد) در ارجحیت قرار میگیرد٬ دفاع از وطن و منافع خلق آن که در چهارچوب و مرزهای این کشور قرار داشته و معنا و مفهوم پیدا میکند٬ از وظایف هر فرد و سازمان آزادیخواه و بخصوص کمونیستی است. و در آنجاست که وطن پرستی و جهان پرستی دارای معنای واحدی میگردند.
آیا به نظر شما من حق ندارم که از منافع مردم ایران٬ فقط و فقط به دلیل اینکه ایرانی هستم حمایت کنم؟؟
در اینمورد جای بحٽ بسیار است. و باز هم جهت اطلاع بگویم که تقریبا تمام احزاب سیاسی سایتی دارند و تمامی مقالات آنها در سایت هایشان درج و ضبط میشود. به این سایتها مراجعه کنید٬ مطالب را از ابتدا بخوانید تا به یک درک کلی از مواضع آنان برسید. تنها در این صورت است که میوانید بفهمید که چرا حکمت اینجا این را گفته و افلیت آن را٬ در غیر این صورت همیشه در جهل مرکب باقی خواهید ماند. البته جای تعجب نیست. من تصور میکنم که نوشته معروف لنین به نام "دولت و انقلاب" را نخوانده ای و درست به همین دلیل است که دیکتاتوری پرولتاریا را رد میکنی.. احمدی محترم ابتدا این کتاب را بخوان و بعد نظر بده.

طاهر مه آرام
2008010

(( هزاران درود بر دانشجویان چپ زندانی و خانواده هایشان ))

(( هزاران درود بر دانشجویان چپ زندانی و خانواده هایشان ))
بیش ازیک ماه گذشت: چنانکه در قسمتی از اطلاعیه اخیر خانواده های دانشجویان در بند آمده : یک ماه گذشت. ماه شب و روزهای سخت و سرد مقابل اوین، ماه توهین های سرباز نگهبان و تهدید های بازجو، ماه تهمت ها و وعده های بی اساس، ماه شب های اشک و غم، فریاد و خشم. ما این سو و فرزندانمان آن سوی دیوارهای زندان اوین، در سلول های انفرادی تاریک و سرد. همان داستان تکراری چشم بند و بازجویی شبانه و بی خوابی و ضرب و شتم و ... فرزندان دانشجوی ما، به جرم سر دادن ندای آزادیخواهی و برابری طلبی در روزی و جایی که متعلق به خودشان است حتی بدون امکان ملاقات با وکلا و خانواده هایشان تحت شدید ترین فشارها قرار دارند و ما خانواده ها در نگرانی و بی اطلاعی کامل از وضعیت آنها، و این همه در میان بایکوت شدید از سوی رسانه ها و مطبوعات کشور...
این یک ماه برای ما خیلی زود گذشت ، انگار دیروز بود ! و اما برای خانواده ها ، پدران و مادران زندانیان دانشجو، چگونه گذشت !؟ به اندازه یک سال رنج آورو پر مشقت همراه با صبر و مقاومت ، به اندازه سالی پر یاس وتوام با امید گذشت ؟ به اندازه سالی تحمل تحقیر و توهین شدن و درعین حال با سربلندی و غرورایستادن و استقامت کردن گذشت ؟ به اندازه سالی پر تهدید وافترا ، با دلتنگی و اضطراب و همراه با اشک و شوق افتخارآمیز پدر و مادر دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب بودن، گذشت !؟
از صبح یکشنبه یازدهم آذر که این جنگ نا برابر و نا عادلانه ویک طرفه دیرینه ، بصورتی گسترده و علنی تر با حمله لشگر تحجر و سرمایه ،ارتجاع مذهبی و انگیزاسیون قرون وسطایی اسلامی ، گشت های تفتیش عقاید اسلام ناب محمدی و شکارچیان انسان ، برعلیه فرزندانشان شروع شد . از وقتی مامورین و مزدوران لباس شخصی ، اطلاعاتی و امنیتی ، ساواک اسلامی و حراستی به جوانان دانشجوی شان حمله ور شدند . از وقتی شروع به ربودن و بازداشت فرزندانشان کردند ، جوانانی که تنها سلاحشان پرچم های سرخ و فریاد های آزادیخواهانه و برابری طلبانه بود . پدران و مادران دانشجویان نیز همچون فرزندان ، دربند و گرفتار و وارد میدان کارزاری با رژیم و عواملش شدند ، که تا آزادی آخرین فرزند دانشجویشان ادامه خواهند داد و از پای نخواهند نشست .
این یک ماه بر خانواده ها چگونه گذشت ؟ روزهای این ماه پر از دوندگی و خستگی ، رفت و آمد بین ارگانهای جنایت کاران حاکم و لینچ شدن خانواده ها بود . دهها بار ازخانه و محل کار ، از شهرستان به تهران ،به کلانتری و منکرات و آگاهی ، از ادرات پلیس امنیت عمومی به دفتر پی گیری و حراست دانشگاهها ، از امور زندانها و زندان اوین به دادگاه انقلاب وبه مجلس ، از کمسیون امنیت ملی و سیاسی به بازپرسی و دفترمثلا رئیس قوه قضائیه ، از دادستانی و دادسرای عمومی دادگاههای انقلاب به اوین وبلعکس...ودهها باراینچنین!

روزهای آنان ، گشتن بدنبال چشم و گوش و زبان وقلب و درک و احساس و وجدان انسانی بود . آنهم در میان خیل اراذل و اوباش زبان نفهم و بد زبان حکومتی ، در میان آدمهای عوضی ، پاسداران سرمایه و جهل ، در میان جبارانی سبز و سیاهپوش با داغ هایی ازننگ و تحجر بر پیشانی وصورت ! که حکایت از ضدیتشان با آزادیخواهی و برابری طلبی می کرد . طبیعی است که در این خیل ریاکاران ، تیرها به سنگ بخورد ونیابند و نبینند ! چرا که تنها نتیجه این همه تلاش و رفت و آمد و بالا و پائین شدن ، نبود چیزی جز ، وعده وعید هایی بی اساس و دروغ و پوچ و هیچ ، که به اجبارمی گرفتند و دست خالی وخسته و عصبی برمی گشتند به خانه ها تا برای فردا آماده شوند .

روزهای جوابهای سربالا و بد و نیش دار ، پشت درهای بسته ماندن و دست به سر شدن ، روزهای خبر نداریم شنیدن ها و دور از دسترس بودن به اصطلاح مسئولین ، جلسه داشتن و نبودن آنان پشت میز های ریا و ریاست ها بود! روزهای شنیدن پاسخ های کلیشه ای و دروغ وانگهای حکومتی همچون : در لیست ما نیستند ، پرونده ها نیامده ، اطلاعی نداریم ، ما مأموریم و معذور ، تحت بازجویی اند ، ممنوع الملاقاتند ، ممنوع التلفنند ! خوب مجرم و خلاف کاربوده اند ، دانشجو نما بوده اند ، با کارت جعلی وارد دانشگاه شده اند ، تیر و کمان داشته اند ، وابسته به گروهک های ضد انقلاب بوده اند ، مشروبات الکلی و کتب ظاله داشته اند ، و شما خانواده ها کاری نکنید که شریک جرم فرزندانتان شوید!!

روز های این ماه برای خانواده ها ، روز های موافقت نکردن مسئولان عدلیه ضد انسان و مسلمان با دیدار مادران و پداران ، از فرزندان در بند بود . روزهای حمله ارتجاع متعفن سرمایه داری به عواطف پاک مادری و انسانیت بود ! روز های بی جوابی های مثلا عدل اسلامی به دلهای سوخته و بی خبر مادران ازوضعیت دلبندانشان درسلولهای انفرادی وبندهای اوین بود ! حتی مخالفت کردند ، با فرستادن سلامی و یاد داشتی ، دوستت دارم گفتن پدری ورساندن پیام دلتنگی مادری ! روزهای ممنوعیت فقط یک نگاه ، مادران و پدران ، حتی برای یک لحظه ، به چهره معصوم و مصمم فرزندان در بند بود .

روزهای پنجه به دیوار کشیدن و مشت بر آن کوبیدن بود ! که مجبوری دیو صفتان درنده خوی ضد انسان را آقا و مقام محترم هم بخوانی و غافل از داشتن یک جو انسانیت در وجود پر ازریا و ننگ و جهل و تحجرشان ! این ماه برای خانواده ها روزهای فریاد وعصیان بود و آه و افسوس و دریغ ، به همراه خشمی فرو خورده ، بغض هایی در گلو ، غم ودلشکستگی در سینه های سوخته ، اشکهای حلقه زده در چشم مادران و فشارعصبی بر روی دندانهای پدران .

و شبهای این ماه ، تاریک و ظلمانی تر ، سرد تر ، به همراه اشکهای مادران دلیر روز های دوندگی و بی تابی بود ! شبهای مرور خاطرات و تجسم چهره دلبندان ، شبهای ترکیدن بغض ها و نجوا های هم دردان بود ! شبهای بی تابی ، عذاب و آزار کشیدن و انتظاربرای آمدن صبح و دوندگی مجدد فردا بود ! شبهای فکر کردن به بهتان های بی اساس و به اراذل و اوباش خواندن دسته گل هاشان ! به اتهامات دروغ و نخ نما به بچه های دلیر و آزادیخواه و برابری طلبشان . شبهای فکر کردن به توهین و تحقیر و تهدید ها از سوی سرباز نگهبان دم در اوین تا پست ترین مزدورانی که نام انسان و مقامات بر روی خود گذاشته اند و در مسند باز جو و بازپرس و رئیس و مسئول و اطلاعاتی و امنیتی و قضایی و وکیل مجلس و...نشسته اند وبر اریکه قدرت تکیه زده اند، جانورانی که قلمشان شلاقی است بر ضد انسانیت ، که بوی گند و کثافت بودن و نفس کشیدنشان همه عالم را بر داشته است!!
شبهای این ماه همه شب ، یلدا بود . طولانی ترین و سرد ترین شبها بود ، یلدای پدران و مادران در کنار دیوار بلند و سرد و بی روح اوین برای نزدیک تر شدن با حس عزیزانشان در آن سوی دیوار، که در سلولهای تاریک انفرادی ، جهل و سرمایه حکومت اسلامی ، تاوان عشق خود به آزادی و برابری را آگاهانه می دادند !
ترسی که رژیم را وادار به حمله کرد! : این دانشجویان شجاعانه و بدون ترس از جو سرکوب و ارعاب موجود، بیانیه علنی داده بودند که برای 13 آذر با پرچم های سرخ خود به میدان بیایند وفریاد برآورند ، مرگ بر دیکتاتور ، نه به جنگ ، دانشگاه پادگان نیست سر دهند . ازجنبش دانشجویان و کارگران و زنان و مردم آزادیخواه و برابری طلب دفاع کنند ودم از سوسیالیسم وعدالت بزنند ! و این برای رژیم خیلی گران تمام می شد ، که چپ بتواند صدایش را از دانشگاه به این وسعت و با این شعارها و مطالبات بلند کند ، که صدا و فریاد چپ به گوش اقشار جامعه و کارگران و زنان و همه دنیا نرسد ، که رسید ، چه رسا ، و چه رسا تر از سوی خانواده های آنان و بخصوص از دهان این دو بزرگوار گرامی ، تاج الملوک مادر و ایرج پدر روزبه صف شکن !!!

پس قبل از 13 آذر تعدادی از این فعالان را ربودند ، تا با خیال خود با گرفتن پرچم و دهان این پیشروان چپ دانشجویی ، صدای جنبش را خفه کنند . و فکرش را نمی کردند که بعد از دستگیری های یکشنبه و دوشنبه ، این چپ به بیانیه ای که داده بود عمل کند و باز به میدان بیاید و شجاعانه راهش را ادامه دهد و پرچمش را بلند کند و فریادش رابزند . ولی وقتی این صدا و فریاد و پرچم آمد و رژیم نتوانست جلویش را بگیرد ، پس چاره را در این دید که با دستگیری و ربودن بقیه فعالین دانشجوی چپ ، سناریوی دیگری را بنویسد تا آبرویش بیش از این نرود! چرا که برایش بسیار سنگین آمد و گران تمام شد که چپ زنده و فعال است !!!
ودر بگیر و ببند بی شرمانه اش ، بیش از چهل نفر ،از جمله مهدی گرایلو، انوشه آزاد بر ، ایلناز جمشیدی ، نادر احسنی ، بهروز کریمی زاده ، کیوان امیری الیاسی ، میلاد عمرانی ، سعید آقا ملی ، عابد توانچه ، علی سالم ، نسیم سلطان بیگی ، میلاد معینی ، بهرنگ زندی ، حسن معارفی ، آرش پاکزاد ، محسن غمین ، مجید اشرف نژاد ، سروش هاشم پور ، روز بهان امیری ، روزبه صف شکن ، پیمان پیران ، نیما نحوی ،امیر آقایی ، مهدی الهیاری و... را درخانه و یا در حال خروج از خانه ، درمحله و خیابان ، درداخل دانشگاه ! یا اطراف و مقابل آن ربودند و دستگیر کردند . آنان را مورد ضرب ، جرح و فحاشی قرار دادند و روانه سیاهچالهای اسلامی سرمایه کردند .
و برای تکمیل این سناریو، وسایل و مدارک شخصی و شناسایی ، دست نوشته ها ، دفترچه های یادداشت ، کیس کامپیوتر، لپ تاپ ،آلبوم و عکسها ، سی دی ها ، جزوات و کتابهایشان را ازدرون خانه ها و اتاقهایشان ظبط کردند و به غنیمت بردند تا از میانشان تیر کمان و ککتل مولوتوف و مشروبات الکلی و سی دی های ضاله...بسازند و اختراع کنند تا در پرونده سازی ها برایشان ضمیمه کنند و در زیر فشار و شکنجه از آنان اراذل و اوباش وعوامل اخلال گر بسازند !

چرا که رژیم جنایتکار اسلامی جهل و سرمایه ، نمی تواند و نمی خواهد قبول کند و زیر بار برود که با سی سال اختناق و سانسور و کشتار و اعدامهای دسته جمعی و قتلهای زنجیره ای و ایجاد جو رعب و وحشت و سر نیزه و اشاعه خرافات و تحمیق و تبلیغ و انقلاب مثلا فرهنگی و حراست وامنیتی و ساواکی و بسیجی وحجاب و پوشش اجباری و سرکوب جنبش های کارگری و زنان و آزادیخواهان و ... شکست خورده وآزادی و برابری طلبی ، سوسیالیسم ، سکولاریسم و... در خون جوانان جاری است و چپ زنده و فعالی وجود دارد ، که رشد کرده و فراگیر شده و شیوع پیدا کرده ، که پرچم آزادی خواهی و برابری طلبی را به دست همه دانشجویان و مردم و کارگران و زنان و جوانان خواهد داد !!!

و چنانکه دیدیم و میدانید ، مطالبی ازاین سناریوی دست ساز حکومت اسلامی از روابط عمومی وزارت اطلاعات در رجا نیوز و فارس منتشر شد و کیهانشان نوشت ،اینها مارکسیستهایی هستند که در آغوش آمریکا غش می کنند . گویا کیهان توقع داشته و عادت کرده که کمونیستها از همان سنخ توده ای ها و اکثریتی های مدافع جهل و سرمایه حاکم بر ایران باشند و چون نبودند و چپ سنتی را همچون دو خرداد و همه همپالکی هایشان بدور ریخته اند .

و چپ مستقل جنبش دانشجویی خود را نمایندگی می کنند ، پس به زعم کیهان و طبق کلیشه های نخ نمای رژیم باید انگ غش کردن در آغوش آمریکا به آنها زده شود ! در صورتی که رژیم جهل و سرمایه مذهبی و قدرت طلب و جنگ طلب ایران با همه جناح هایش در این سی سال ثابت کرده است که تا چه حد به سرمایه داران مذهبی و قدرت طلب آمریکایی و برادران بزرگترشان ارادت دارند و نزدیک اند وهمسو ، که اگر دعوایشان بر سر سهم خواهی بیشتر در منطقه و جهان تمام شود و به سازشی برسند ، آنگاه غش کردن هایشان را همه خواهند دید ! نه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب ، که ضد جهل و خرافات و تحمیق و استثمارگران و ثروت اندوزان و دزدانند و مدافع کارگران و زحمت کشان در هر کجای دنیا!!!

کارستانی که عزیزان دانشجوی چپ و خانواده هاشان کردند : از اینکه رژیم تا به حال هر چه کرده ، نتوانسته به نتیجه ای دلخواه دست یابد ، و بلعکس با وضعیتی که خود باعث شد و پیش آورد ، به این جنبش و به مردم و به اپوزوسیون داخل و خارج و نزدیکی و استمرار مبارزات مردمی تا پیروزی کامل مردم و سرنگونی حکومتشان کمک هم کرد ، واز اینکه سردمداران حکومت جهل و سرمایه ، گورکن های خود را منسجم تر و مصمم تر کردند که بگذریم ! که بحث فعلی نیست .

در اینجا بیشتر روی سخن با خانواده های دانشجویان در بند و جنبش دانشجویی است . با پدران و مادرانی است که با پایداری و پی گیری خود ، عرصه را بر جنایتکاران تنگ تر کرده اند و با شهامت هر چه بیشتر پای خود را ، بر جای پای فرزندانشان گذاشته اند ، که برای آزادی فرزندانشان پا پس نکشیده و نمی کشند . پس این ماه ، ماه جسارت و شجاعت این دو نسل بود ، ماه علنی شدن ایده های انسانی و سوسیالیستی و آزادی خواهانه و برابری طلبانه بود ! ماه اعتراض علنی خانواده ها بود ، به نحوه دستگیری فرزندانشان، به ارائه حکم های کلی وبدون نام مشخص ، به دستگیری ها و ربودن ها و تفتیش منازل ، به عدم اطلاع دادن مسوولان دستگیریها به خانواده های آنها پس از گذشت چندین روز، به انتساب اتهامات دروغ وزارت اطلاعات به فرزندانشان، به تهدید شدن خودشان توسط مأموران و بازجویان، به ندادن امکان ملاقات با فرزندانشان ، به فراهم نبودن امکان گرفتن وکیل برای فرزندانشان و...

وشما خانواده های گرامی ، ثابت کردید که انسانیت در نبرد با ظلمت از پا در نمی آید ، شما ارزشهای انسانی مسخ شده و به ابتذال کشیده شده در حاکمیت سی ساله این جنایتکاران را زنده کردید و به نمایش گذاشتید . ما نمی توانیم درد و رنج شما ها را در این یک ماه بفهمیم و درک کنیم ، اما می توانیم در کنار شما و به شما و به فرزندانی که پرورش دادید و به ثمر رساندید ، افتخار کنیم و بر خود ببالیم .

وقتی پدر روزبه می گوید - من هم می گویم دانشگاه پادگان نیست ، من هم می گویم آزادی برابری - ما چه داریم بگوئیم بجز همصدایی و حمایت نا قابلمان ! وقتی در و دیوار داروخانه بابک در شیراز ، توسط ُاین دو پدر و مادرشجاع و آزاده ، پر از نام دانشجویان زندانی و اطلاعیه و عکس فرزند زندانیشان می شود ،آنهم در آن جو حاکم ، ما شرمنده ایم که چه بگوئیم و چه کنیم ، آنهم در این ساحل امن ، جز همصدایی و حمایت نا قابلمان !

پس درود و هزاران درود بر شما خانواده ها : درود بر عزیزترین مادران ایران ، که بهترین و پاک ترین جوانان را در دامان خود پرورانده اند ، به تاج الملوک مادر روزبه ، به نسرین مادرایلناز ،به مریم مادر انوشه ، به مخدومه مادر مهدی گرایلو ، به گلی مادر مهدی الهیاری ،به خدیجه مادر بهروز ، به فاطمه مادر آرش ، به ایران مادر نسیم ، به فاطمه مادر نادر ، به نجیمه مادر نیما ، به زیبا مادر محسن ، به فرشته مادر امیر ، به مهناز مادر علی و به همه مادرانی که فرزندانی آزادیخواه و برابری طلب تحویل جامعه داده اند .

ودرود بر پدارانی که اینچنین جوان شده اند ! به ایرج پدر روزبه ،به رضا پدر محسن ،به عبدالرحمن پدر نیما ، به علیرضا پدر انوشه ، به بهروز پدر مهدی الهیاری ، به علی اکبر پدر آرش و تمامی پدرانی که فرزندانی آزادیخواه و برابری طلب روانه جامعه کرده اند .از راه دور دستتان را می بوسیم و تنها اشکهایمان را نثارتان می کنیم و شرمنده ایم که بیش از این تحفه ای که لایق شما عزیزان دربند زندان بزرگ اوینی به وسعت ایران باشد ، نداریم که نثارتان کنیم ، بجز همصدایی و حمایت ناقابلمان !

امیدواریم پس ازبیشتر از یک ماه ، بالاخره شما خانواده های عزیز و گرامی ، موفق شوید به کوچکترین ، بدیهی ترین و طبیعی ترین حق مسلمتان ، یعنی دیدار از فرزندان دانشجوی در بندتان برسید . و مطمئن باشید که تا آزادی آخرین نفرآنها از زندان ، همه انسانهای آزادیخواه و برابری طلب متحد و همصدای شما هستند وخواهند بود و تنهایتان نمی گذارند . چرا که نام شما و فرزندانتان به عنوان سمبل و مظهرمقاومت وایستادگی و پرچم داران راه آزادیخواهی و برابری طلبی در جامعه و تاریخ ایران به ثبت رسیده !

ضمن اعلام اینکه این قلم قاصر است از ادامه نوشتن وبا این زبان الکن خود نمی تواند آنچه را پدر و مادر روزبه صف شکن در مصاحبه با رادیو برابری گفته اند را منتقل کند ، از همه تقاضا و خواهش می کنم در این آدرس ، سخنان آن عزیزان را بشنوند :
http://www.azady-barabary.com/media/safshekan-ha.mp3
بقول شاملوی عزیز و همصدا با پدر روزبه صف شکن : ما بی چرا زندگانیم ، آنان به چرا مرگ خویش آگاهان.

5 januari 2008 - منوچهر اسدبیگی - http://assadbeygi.blogfa.com/