söndag 30 mars 2008

تبلیغات و نقش آن


تبلیغات و نقش آن
Mediakracy

آیا می توان ذهن انسان را در جهتی خلاف خواست و اراده او کنترل کرد؟ آیا انسان آنقدر تاثیر پذیر است که هر متخصص تبلیغاتی آشنا با رموز اندیشه و احساسات او بتواند رفتارش را در جهت مطلوب هدایت کرد؟ برای این پرسش دو پاسخ وجود دارد:
پاسخ نخست آنست که، انسان موجودی است پیچیده و هیچ کس ، حتا خود فرد را نیز به اندرون روان و اندیشه اوراهی نیست. این درست است که او با محیط خود در تاثیر متقابل است، اما این یک داد و ستد دو جانبه است، چیزی از محیط می گیرد و چیزی به آن می افزاید. بنابر این دیدگاه، ایده هایی همچون تهاجم تبلیغاتی، جنگ روانی و تاثیر گذاری بر افکار ، وهمی بیش نیست.
پاسخ دوم آنست که دنیا، دنیای تبلیغات است. هر رفتار سیاسی می تواند یک حرکت تبلیغاتی باشد. تبلیغات ابزار اصلی سیاست مداری و روابط بین دولتهاست. در پس هر خبر منتشره از وسائل ارتباط جمعی، منظور تبلیغاتی نهفته است. وظیفه ذهن سختگیر آنست که- بمنظور فریب نخوردن - آن منظور را دریابد.
دو تعریف از تبلیغات:
1 – تلاش عمدی که توسط برخی افراد یا گروهها با بهره گیری از وسائل ارتباطی برای کنترل، یا تغییر شکل دادن نگرش دیگر گروهها انجام می شود، با این هدف که عکس العمل آنها در یک موقعیت ویژه، به اندازه ایی که مطلوب تبلیغاتچی است، تحت تاثیر قرار گیرد. در اصطلاح تلاش عمدی ، کلید ایده تبلیغات نهفته است. این تنها چیزی است که تبلیغات را از غیر تبلیغات جدا می سازد. زیرا هر عمل ترغیبی، زمانی می تواند تبلیغات نامیده شود که بخشی از یک تلاش برای کنترل نگرشها و ایجاد یک رفتار باشد ( 3 )
2- بهره گیری کم و بیش عمدی، سیستماتیک و طراحی شده از سمبلها که بطور عمده توسط تلقین و تکنیک های روانی مناسب انجام می شود و با هدف تغییر و کنترل افکار، عقاید ، ارزشها و در نهایت تغییر رفتار آشکار افراد ، به سوی مسیر تعیین شده همراه است(4)
در دو تعریف فوق، چهار عنصر مشترک وجود دارد:
1 – وجود یک عامل ایجاد کننده ارتباط با هدف دگرگون کردن نگرشها، باورها و رفتار دیگران
2- سمبلها، اعم از سمبلهای کتبی، شفاهی و عملی که توسط عامل ارتباط، مور بهده برداری قرار می گیرد.
3- وسیله ارتباطی
4- مخاطب یا هدف
تبلیغات شامل فرایند ترغیب، انتخاب واقعیت ها و پاسخ های از پیش تعیین شده می باشد. بنابر این تبلیغات یا بیانگر شمه ایی از واقعیت اند یا دروغ محض اند.
سئوال: ارتباطات چگونه بر مخاطبین خود تاثیر می گذارند؟
سئوال: کدام ویژگی شخصی و اجتماعی مردم، آنان را آماده می کند تا در برابر پیامهای انتشار یافته بطور مطلوبی تاثیر پذیرند؟ سئوال: آیا شخصیت فردی انسان(3) و شخصیت اجتماعی انسان(4) تاثیری در پذیرش تبلیغات دارد؟
معمولا ً افراد در برابر اطلاعا تی که متناسب یافته هایشان از واقعیت نباشد، مقاومت می کنند. همواره جستجوی اطلاعاتی هستند که ذهنیتهای ریشه ایشا ن را تائید کند. زمانی که در معرض اطلاعات متعارض با یافته هایشان قرار می گیرند، آنانرا مردود شمرده یا معنا و مفهوم شان را تحریف کرده و یا منبع اطلاعات را بی اهمیت بحساب می آورند. نگرش نخستین هر فرد به عامل ارتباط، در پذیرش اطلاعات توسط او نقش مهمی دارد.
تبلیغات زمانی موثر خواهد بود که مخاطبین آن لااقل با برخی از نگرشهای تبلیغات چی شریک باشند. تردید، ترغیب و تاثیر مراحل مختلف هدف تبلیغات قرار ِ گرفتن می باشند. ابزار زیر وسیله ی جلب توجه هدف می باشد:
1- برچسب زنی یا نامگذاری : کمونیست ها را سرخ نامیدن( در جوامعی که سرخ بار منفی دارد).
2- کلی بافی های فریبنده: جهان آزاد
جهان اسلام
روح آفریقایی
همبستگی سوسیالیستی
همه ی مردم مترقی دنیا خواستار آنند که…. همه ی انسانهای صلح دوست میدانند...
تمام دنیا می دانند…..
روشن و واضخ است که…….
3- یکرنگی با مخا طب: بکار گیری زبان محاوره ای ، لحجه و اصطلاحات بومی مخاطب
4- گواهی: بهره گیری از شخص یا نهاد مورد اعتماد مخا طب در صدد تائید یا انتقاد از یک عقیده ی سیاسی
5- گزینش: انتخاب گزینشی از واقعیت برای پیشبرد نظر ( نه بیان تمام حقایق)


(1) . ایالات متحده آمریکا- تبلیغات و جنگ روانی- 1962 ترنس کوالتر
(2) . بریتانیا- روشهای متقاعد سازی 1963 - کیمبال یونگ
(3) شخصیت فردی انسان: نگرشهای پایه ایی نسبت به اهداف، باور ها و مردم
(4) شخصیت اجتماعی انسان: نگرشهای سیاسی فرد، تابع نگرش گروهی که فرد به آن تعلق دارد

اتاق پالتالکی محمود صالحی

اتاق پالتالکی محمود صالحی


گزارش 6
29/3/2008

روز شنبه 29 مارس ساعت 8 شب، ششمین شب اتاق پالتالکی محمود صالحی برگزار شد.

آخرین اخبار در مورد وضعیت محمود صالحی به اطلاع حاضرین در اتاق رسید. پرونده محمود صالحی برای رسیدگی به دادگستری ارجاع شده است. محمود آخرین دفاعیتات خود را با قاضی پرونده طرح کرده است. محمود دوبار ه به زندان منتقل شد. وضعیت جسمی او بعلت اعتصاب غذا نامناسب بود اما از روحیه مصمم و استوار برخوردار است. محمود با توجه به خواست فعالین و علاقمندان قبول کرده است که به اعتصاب غذای خود کاملا پایان دهد.

فعالین نهادها، گزارشات و برنامه های آکسیونهای اعتراضی خود را به اطلاع اتاق رسانده و نهادها کماکان به اعتراضات و نیز جلب پشتیبانی برای آزادی محمود صالحی و نیز افشای جمهوری اسلامی تا آزادی محمود صالحی بیوقفه ادامه خواهند داد.

تاکید دوباره بر جمع آوری کمک مالی برای معالجه و مداوای محمود صالحی شد و پیشنهاداتی برای بهترپشیبرد کمپین جمع آوری کمک مالی طرح و نیز حول آنها شور و مشورت صورت گرفت.

پیشنهاد معرفی و آشنایی بیشتر با محمود صالحی طرح گردید.
در مورد ایجاد هر چه بیشتر نهاد های همبستگی با جنبش کارگری در شهرها و کشورهای دیگرنیز برای هرچه پربرتارتر و قوی تر کردن همبستگی با جنبش کارگری ایران و یاری رساندن به مبارزاتش تاکید گردید.





آدرس اتاق پالتالک

IRAN Azadi fori Mahmod Salehi

fredag 14 mars 2008

برای این است که من کمونیستم!


کمونیست بودن و مبارزه کردن در راه رسیدن به عدالت اجتماعی از بحثهای مفصلی است که روشن کردن زیادی می خواهد. اصولی را که من به عنوان کسی که معتقد به مبارزه طبقاتی است را می توانم در مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه امروز باز یابم. جزئی از معظلات بشری در قرن بیست و یکم را می شود به شیواه ای ملموس در هر نقطه این دنیای کوچک یافت و می شود گفت: خشونت، ظلم، تحقیر طبقات زیر دست به و سیله حاکمان، طمع و آز بی پایان ثروتمندان، خطر سرمایه جهانی که تهدیدیست بزرگ برای زیستن بشریت روی کره ای (زمین) کوچلو که در منظومه شمسی به اندازه یک نقطه کوچک می باشد، فقر و گرسنگی و غیره، معظلات و تحفه نظام نابرابر سرمایه داری برای جامعه بشری هستند.

چطور می شود در جهانی که شرکتهای بزرگ تجاری آزادانه با دستهای غارت گرانه و ویرانگرانه برای بدست آوردن کوچکترین "سود"، فقر، گرسنگی، مریضی و کشتار جمعی را به بار می آورند، خاموش نشست! چطور می شود این را دید و چشمان خود را روی هم نهاد و وانمود کرد که ما "نمی بینیم"؟ چطور می شود گرسنگی بچه های همسایه را دید و خود با شکمی سیر، خواب راحتی را بر وجدان خود حکمفرما کرد؟ چطور می شود کبری و پری، خواهران، مادران و دخترانمان را دید که در این جامعه نابرابر، روزانه به جرم زن بودنشان مورد خشونت های جسمی، جنسی، حقوقی قرار می گیرند، را نادیده گرفت؟ شرط اول برای دیدن این همه نابرابری خود سازی خود آدم است و شرط دوم مبارزه برای تغیرنابرابری که تنها از راه مارکسیسم علمی و انقلابی محتمل است.
چرا من کمونیستم! من کمونیستم برای اینکه بتوانم برای رسیدن به عدالت اجتماعی مبارزه کنم به اندازه توان و زمان. من کمونیستم برای اینکه خود را مثل انسان احساس کنم. این احساسیست زیبا، یعنی تعلق به یک سنت مبارزاتی 150 ساله جنبش کارگری برای رسیدن به زندگی بهتر برای طبقات محروم جامعه! برای رهایی و آزادی انسان از دست انسان استثمارگر! کمونیسم جنبشی است برای مبارزه با نظام سرمایه داری و استثماری که کاپیتالیسم در وجود مکانیزم خود دارد. کمونیست بودن به معنای قبول نکردن جبریست که ما روزانه با آن در جامعه بشری سرو پنجه نرم می کنیم. جبری که مرا وادار می کند تا برای اینکه زنده بمانیم، قسمت اصلی زندگیمان را صرف بدست آوردن "پول" کنیم. من و تو در جامعه ای زندگی می کنیم که در آن در سیستمی به کار برده می شود که "سود" را برای دیگری بوجود می آوریم، من و تو مانند یک کارت قابل تعویض در مکانیزم ماشین شخصی به کار برده می شویم. ما نیروی کار خود را می فروشیم. فروش نیروی کاری که ماهیت اصلی انسان را از خود انسان می گیرد. راه بازگشت به ماهیت اصلی من همان دنیای بدون استثمار، یعنی کمونیزم است. آنجاست که من و تو و دیگران کابوس دهشتناک سرمایه را فراموش می کنیم. این اتوپی نیست بلکه علم و روش زیستنیست متضاد با اتوپی های خیالی بشری.
در دنیای نابرابر، من و توی کمونیست را می خواهند از بین ببرند چون من و توی کمونیست کلید و علم چگونگی مرگ سرمایه را در دست داریم. پس وقتی که می خواهند ما را بکشند، زنده ماندن ما نشانه شکست و مرگ آنهاست.
پس:
زنده باد کارگر کمونیست

منصور پرستار
mansour_parastar@hotmail.com
2008-03-14

lördag 8 mars 2008

روز زن روز نجیبه صالح ز اده و پروین اسانلو

روز زن روز نجیبه صالح ز اده و پروین اسانلو


امروز هشت مارس، روز بزرگیست برای همه ما آدمهایی که معتقد به مبارزه طبقاتی و آزادی بی قید وشرط انسانها هستیم. امروز روز به یاد آوردن زنانی است مبارز و جسور، همچون نجیبه صالح زاده و پروین اسانلو و همه زنانی که در قلب نظامی مرتجع و دیکتاتور مبارزه می کنند. روز هشت مارس روزی است که زنان مبارز، نجیبه صالح زاده وپروین اسانلو بدون حضور مردان مبارزشان، محمود صالحی و منصور اسانلو به استقبال هشت مارس می روند. این درحالیست که رهبران جنبش کارگری ایران صالحی و اسانلو در زیر وحشیانه ترین شکنجه های روحی و فیزیکی بسر می برند اما یک لحظه از عقاید خود نکاسته اند. مردانی که رژیم جهل و خرافه فقط بر "جسم فیزیکی" آنها غالب است اما هیچ وقت "دنیای درون" آنها را نمی تواند صاحب شود. دنیایی درونی که تنها متعلق به خود صالحی و اسانلو نیست بلکه متعلق به آدمهای گرسنه و ستم دیده است. صدمین سالگرد روز زن در ایران در شرایطی جشن گرفته می شود که خانم صالح زاده و خانم اسانلو این زنهای مبارز و خستگی ناپذیر جای شوهران خود را خالی نگذاشته اند و پابپای فرزندانشان و هم سرنوشتان در راه رسیدن به عدالت اجتماعی و زندگی بهتر برای هم سرنوشتانشان همواره از پایی نا ایستاده اند. زنانی که در شرایط سخت و ناهموار ایران به عنوان الگوی مبارزاتی برای دیگر زنان و کارگران در آمده اند. من از طرف خودم و از طرف تمام انسانهای مبارز این روز را به تمام زنان مبارز ایران بخصوص خانم نجیبه صالح زاده و خانم پروین اسانلو تبریک می گویم و دست این رهبران را به گرمی می فشارم.

زنده باد هشت مارس
زنده باد صالحی ها و اسانلو ها
منصور پرستار

Mansour_parastar@hotmail.com
2008-03-08

lördag 1 mars 2008

منصور پرستار : زنان و حقوق، مردان و اخلاق. به مناسبت روز جهانی زن

نوشته ای از منصور پرستار

زنان و حقوق، مردان و اخلاق. به مناسبت روز جهانی زن

www.sedaeazadi.se

زن برای رهایش صدها سال است در خشن ترین نظامهای حاکم مانند سرمایه داری و در خشن ترین فرهنگهای حاکم یعنی جو مرد سالاری ، مبارزه کرده است. مبارزه ای که او را آب دیده تر و جسور تر بار آورده است. دفاع از حقوق زن نه تنها مساله ای سیاسی بلکه مساله ای اخلاقی و انسانی است. انسانی که در جامعه بشری به خاطر جنسیتش مورد تبعیض قرار می گیرد نشان دهنده سطح اخلاقیات مردان آن جامعه است. چه بسا نابرابری جنسی در جامعه تنها دلیلش مرد نیست بلکه نظامهای سیاسی حاکم بر جامعه نقش اساسی را در بست و ادامه این تبعیض، دارند. مثلآ نظام سرمایه داری به خاطر ماهیت اقتصادیش احتیاج به پایین نگه داشتن حقوق مادی و انسانی زنها در جوامع مختلفش را دارد. زن در جامعه اروپا در مرفه ترین جوامع آن به شیوه های مختلف مورد تبعیض قرار می گیرد. برای نمونه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری اروپایی هنوز تقسیم کار و نقش زن و مرد در محیط خانه بر اساس سنت و آداب و رسوم پیش برده می شود. این شیوه در قسمتهای جنوبی اروپا مانند ایتالیا، اسپانیا خود را خشن تر نشان می دهد. در این کشور ها بطور متوسط زنان 4 برابر مردان کار خانگی را بر عهده دارند و در مقایسه با کشور سوئد می توان گفت که مردان یک سوم کار خانه را بر عهده دارند. این یک سوم کار مرد را هم می توان به این شیوه تعریف کرد که مرد تنها کارهای تکنیکی خانه را نجام میدهد مثلآ اگر "در" یا میز احتیاج به تعمیر داشت، اگر چرخ ماشین احتیاج به عوض کردن داشت، اگر قسمتی از خانه احتیاج به تعمیر داشت، مرد وارد عمل می شود و در عوض کار غذا درست کردن، لباس شستن، اتو کردن، نگهداری از بچه و غیره بر عهده زنان است. و این در حالی صورت می گیرد که زن هم مانند مرد خارج از خانه کار می کند. بر طبق سنجش در اتحادیه اروپا گفته می شود که 80 درصد زنان در این کشورها روزانه غذا درست می کنند اما فقط یک سوم از مردها خود را به اجاق گاز به منظور درست کردن غذا، نزدیک می کنند. . نمونه های زیاد دیگر هم در ارتباط با تبعیض زنان در محیط کار وجود دارد مثلآ با وجود اینکه زنان و مردان ساعت کار های مساوی دارند اما زنان به طور میانگین 15 درصد کمتر از مردان حقوق می گیرند.

زن در جوامع آمریکایی نیز به شیوه خشن تری مورد تبعیض قرار می گیرد و زن در جامعه ایران نیز به شیوه ای وحشیانه و غیر انسانی از دو دیدگاه مورد تبعیض جنسی، حقوقی، مادی و غیره قرار می گیرد. یکی نظام حاکم سرمایه داری بر این کشور و دیگری مذهب و فرهنگ ارتجاعی حاکم بر جو سیاسی ایران، زن را به مثابه ابزار نازل تولید و ملک مرد، مورد سو استفاده قرار می هد. جمهوری اسلامی تنها یورش و سرکوب خود را متوجه خواستهای سیاسی مخالف خود نکرد بلکه ماشه های تفنگ، طنابهای اعدام و سنگهای سنگسار خود را متوجه خواستهای انسانی زنها یعنی آن نیمه دیگر پنهان جامعه ایران کرد. زنان ایران دوشا دوش با مبارزان آزادیخواه در انقلاب 57 به کارزار راهی شدند. خون ریختند، شکنجه دیدند و تحقیر شدن تا به آزادی برسند اما پس از مدتی کوتاه با سر کار آمدن حکومت استبداد، زنان بشدت سرکوب شده و به گوشه خانه هایشان برای خانه داری و بردگی راهی شدند. تنها این سقف خانه ها نبود که زنان را از دیده ها پنهان می ساخت بلکه لایه ننگین "حجاب" این موجود زیبا را به دنیای تاریک خود کشاند

تنها رنج بی عدالتی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیست که بر دوش خواهران، مادران، دختران و زنان جامعه ماست بلکه رنج جنس دوم بودن و از "ما" مردان کمتر بودن را از طریق اهرمهای ارتجاعی مانند مذهب، سنت، آداب و رسوم و قومیت، بر این نیمه جامعه تحمیل کرده اند. نظام جهل و خرافه، نظام استبداد سرمایه داری جمهوری اسلامی "آزادی زنان را به گروگان" گرفته است و زندگی زنان را به جهنمی واقعی تبدیل کرده است. دفاع از حقوق زنان، دفاع از بخشی از انسانیت است که در طول تاریخ مردسالار، از روی جنسیتش و نه شایستگی هایش قضاوت شده است. بخاطر "زن" بودنش حق یکسان نداشته است. در طول تاریخ ایران زنان در هر طبقه و قشری که قرار داشته اند حتی در طبقات بالای جامعه به چشم "جنس دوم" و تحقیر، به آنها نگریسته شده است.

حتی زنانی که از رفاه درباری برخوردار بودند از تبعیض وحشتناک رهایی نداشتند. "تاج السلطنه" دختر مورد علاقه ی پدرش ناصرالدین شاه که در حرم شاهی بدنیا آمده و در همانجا بزرگ شده بود می نویسد:
"افسوس که زنهای ایرانی از نوع انسان مجزا شده و جزو بهایم و وحوش هستند، و صبح تا شام، در یک محبس ناامیدانه زندگی می کنند و دچار یک فشارهای سخت و بدبختی های ناگواری عمر می گذرانند ... در روزنامه ها می خوانند که: زنهای حقوق طلب، در اروپا چه قسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدیتی می طلبند ... من خیلی میل دارم یک مسافرتی در اروپا بکنم و این خانم های حقوق طلب را ببینم ، و به آنها بگویم: دروقتی که شما غرق در سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع می کنید و فاتحانه به مقصود موفق شده اید، یک نظری به قطعه ی آسیا افکنده و تفحص کنید در خانه هایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه منحصر به یک درب است و آن درب توسط دربان محفوظ است. در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیر قابل محکومیت، اغلب سر و دست شکسته، بعضی ها رنگ های زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قسمی در تمام شبانروز منتظر و گریه کننده و باز می گفتم: این ها هم زن هستند، اینها هم انسان هستند، اینها هم همه قابل همه نوع احترام و ستایش هستند. ببینید که زندگانی اینها چه قسم می گذرد."

در لای این این جملات، نغمه تبعیض و ستم را می شود خواند. نغمه ای که گویای حال زنان ایران است که چه بسا حکومت ایران این وضعیت را بر زنان جامعه ما بد تر کرده است ولی خوشبختانه سطح آگاهی و درک زنان ایران نسبت به تاریخ گذشته ایران قابل ستایش است. آگاهیی که به آنان تشکل و مبارزه برای آزادی و برابری را آموخته است. آگاهیی که به آنها یاد داده است که همراه و با اتحاد با هم سرنوشتان کارگر و طبقات محروم جامعه آزادی شان میسر است. آگاهیی که به آنها یاد داده است که در اتحاد با مردان آزادیخواه به هدف خود می رسند. زمان به زنان یاد داد که از هر فرصتی برای بیان درک خود از وضعیت خود استفاده کنند. سال 1322 سالی بود که برای اولین بار زنان توانستند خودی نشان دهند. در این سال نشریه ای به نام "بیداری ما" منتشر شد. نجمه علوی که از بنیان گذاران این نشریه بود خواسته های زنان را در آن زمان اینچنین بیان نمود:
- سعی کنید تخصصی بیاموزید تا استقلال اقتصادی پیدا کنید
- با خرافات مبارزه کنید.
- زن ها را در امور سیاسی و اقتصادی شرکت دهید.
- استقلال اقتصادی زن ضامن شئون اجتماعی او است.
- تنها بیداری ملت می تواند مملکت ما را نجات بدهد
- زنان ایران! آزادی ایران در دست شماست
- مادران ایران! بخواهید که در سرنوشت مملکت خود دخالت داشته باشید.
اگر به این نکات مهم که 64 سال پیش بیان گر خواستهای جزیی زنان بود، نگاهی بیاندازید و دوباره آن را بخوانید در می یابید که هنوز برای زنان تازگی دارد. شعارهای مانند مبارزه با خرافه، استقلال اقتصادی و بیرون آمدن از وابستگی به مرد، تا زن آزاد نشود ایران آزاد نیست وغیره. جنبش سوسیالیستی بیش از صد سال است که برای آزادی و آگاه گری زنان در جهان مبارزه کرده است. همزمان با سرایت مارکسیزم به عنوان ایدئولوژی رهایی انسان از استثمار انسان بر انسان، زنان مبارزات خود را با این ایدئولوژی بسته اند. آگاه گری و شروع مبارزات زنان برای رسیدن به آزادی و برابری از تاثیرات همین ایدئولوژی بود و تاثیر این را در زمان حکومت طاغوتی نیز در تاریخ ایران ثبت شده است. از جمله کارهای مثبت زنان آگاه در دهه 30 شمسی این بود که مدارس "آکابر" را برای سواد آموزی زنان باز کردند. چون این زنان آگاه بر این امر واقف بودند که سواد پایه آگاهی است و اولین قدم، آگاهی زن در مورد شناسایی حقوقش است.
یکی دیگر از تاثیرات مارکسیزم و سوسیالیزم این بود که برای "اولین بار" در خاور میانه سازمانی به نام "کومله" سازمان کردستانی حزب کمونیست ایران، زنان را برای رسیدن به اهداف خود یعنی آزادی و برابری مسلح کرد. زمانی که در ایران و کردستان ارتجاع، زن و جنسیتش را مورد تمسخر و تبعیض قرار میداد، این سازمان زن را به عنوان یکی از منابع مهم حل مشکل زن وارد میدان مبارزه عملی ساخت. چون این سازمان می دانست آزادی انسانها بدون آزادی و برابری زنان میسر نیست. این سیاست کومله بعدها در قسمتهای دیگر ایران و آسیا، از جمله کشورهای عراق، ترکیه و غیره کوپی برداری شد و زن را وارد میدان مبارزاتی ساختند که نباید فراموش کرد که بعضی از این جریانها اهداف دیگری را در این رابطه تعقیب می کردند. مسلح کردن یا عضو گیری اخیر زنان در احزاب بورژوازی اپوزیسیون ایران به معنی اهمیت دادن به زنان برای احقاق حقوق آنها نیست بلکه در راستای محدود کردن در چهار چوب نظام فکری ارتجاعی و سرمایه داری آنها است. مثال برجسته همان کانونها و انجمنهای زنان در داخل ایران است که توسط جمهوری اسلامی اداره می شود و هدف اصلی این انجمنها محدود کردن و جلوگیری از مبارزات حق خواهانه زنان است و بدین وسیله زنان را در "مداری دایره وار" هدایت می کنند تا از "گلیم خود پایشان را دراز تر نکنند" و همین کار را هم احزاب بورژوازی و مرتجع دیگر با زنان انجام می دهند.

امروزه می توان شاهد مبارزات زنان ایرانی بود در عرصه اینترنت و اعتراضات علنی در داخل ایران. امروزه به آسانی می توان سایتهای و وبلاگهای بسیاری در مورد زنان را یافت که برای آزادی زن فعاالیت می کنند که از طریق خود زنها اداره می شوند و نوشته می شوند. این بزرگترین گامی است در عر نوین، در قلب حکومتی استبداد زده و عصر حجری. نقش و وجود فعال زنان در اینترنت و مبارزات علنی در داخل ایران مایه امید همه انسانهای رادیکال آزادیخواه است ونشان دهنده "زنده بودن" خواستهای رادیکال زنان است که با نشان دادن خود و خواست خود هر بار ترسی را به جان نحیف مرتجعان و مردسالاران چه در حکومت ایران و چه در میان اپوزسیون ایران، می اندازند. همه انسانهای آزادیخواه و برابر طلب وظیفه ای مهم را در ادبیات مبارزاتی خود باید داشته باشند و آن هم مبارزه برای آزادی و رهایی زنان از هر گونه سلطه فرهنگی، جنسی، اقتصادی وغیره است. بدون آزادی زن سوسیالیزم و کمونیزم امکان پذیر نیست و بدون سوسیالیزم و کمونیزم آزادی زن ممکن نیست. چون تنها در این نظامهاست که نابرابری ها به معنای "واقعی و عملی" برچیده خواهند شد. نظامی که انسان به معنای واقعی آن تعریف می شود و مساله تبعیض جنسی زن برای همیشه به زباله دان تاریخ ریخته می شود.


گیرم که شاخه های گل را شکستند، گیرم گلهایی را که دوست ندارند، زیر پایشان له کردند
با جوانه زندن ریشه گل چه خواهند کرد؟

زنده باد روز زن، زنده باد جنبش زنان آزادیخواه و مبارز
زنده باد هشت مارس روز جهانی زن

منصور پرستار
mansour_parastar@hotmail.com

2008-03-01

پا ورقی
- خاطرات تاج السلطنه. ص. 143 و 144
- ما هم در این خانه حقی داریم. نجمه علوی. ص. 70 و 72

torsdag 28 februari 2008

تحلیلی بر بافت طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی و نقش اپوزیسیون ناسیونالیزم در این رابطه

نوشته ای از منصور پرستار


برای باز کردن، شناخت و درک بیشتر از ماهیت نظام سیاسی ارتجاعی بورژوازی جمهوری اسلامی لازم است که نگاهی اجمالی به یک قرن و نیم از تاریخ ایران بکنیم زیرا برسی نظلام سیاسی جمهوری اسلامی بدون در نظر نگرفتن تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ماقبل انقلاب 57 ما را به اشتباهاتی نزدیک می کند. چه بسا هنوز طیفها و کسانی هستند که ماهیت جمهوری اسلامی را یک نظام مذهبی شئونیسم فارس می دانند و از این طریق با دامن زدن به احساسات قومی بازار گرمی را برای خود و کسانی که شناخت دقیق از ماهیت اصلی این نظام حاکم ندارند به وجود می آورند. لذا در مباحث بعدی نقش ناسیونالیزم و آن طیف ارتجاعی را که در فکر کسب قدرت برای حفظ منافع شخصی و سرمایه داری که در فکر از راه بدر کردن مبارزات واقعی مردم هستند را مورد برسی قرار می دهم.

ما باید سیر تحولات اجتماعی در جامعه ایران را از 140 سال پیش از زمان دولت "قاجار" که دولتی ملوک اطوائفی بود برسی کنیم.در این دوران افکاری به عنوان "دولت متمرکز یا دولت مرکزی" پیش آمد که آن هم تحت تاثیر روند بورژوازی و انقلاب کبیر فرانسه بود. که بعدها در دولت امیر کبیر در دستور کار در آمد. همزمان که دولت فئودالیزم قاجار مورد حمله قرار می گیرد با نیروی خارجی دیگری روبرو می شود که تاثیر خود را بر سیر طبقاتی و اجتماعی ایران می گذارد که تاثیر خود را در انقلاب بورژوا دمکراتیک "مشروطه" ایران که برای آزادی و دمکراسی برضد استبداد سیاه نظام قاجار بود، گذاشت واین ادامه یافت تا سر کار آمدن "رضا خان قلدر".

ایجاد دولت متمرکز و دولت مرکزی در ایران و بست شئونیزم فارس به عنوان حربه ای برای گسترش بازار دولتی یا اتوریته دولتی که دارای پوشش سیاسی مستعمراتی دولت انگلیس بود. این تاکتیک از طرف انگلیس در خاورمیانه به منظور جلو گیری از جنبشهای آزادیبخش و رادیکال آن موقع که شدیدآ تاحت تاثیر انقلاب روسیه سال 1917 بودند، تدارک دیده شد این تاکتیک هم یک سری تغیرات را در ساختار جامعه ایران به دنبال خود آورد . با وارد شدن ایران در مرحله ای جدید از مناسبات اقتصادی جامعه ایران نیز تغیرات جدیدی یافت. نتیجه این تغیر درست شدن طبقه ای به نام "طبقه کارگر" بود. این تغیرات در زمان رضا خان شدت بیشتری پیدا می کند چون برخواسته از نیازهای امپریالیستی و نیازها و تضادهای درون خود جامعه ایران بود و به منافع سرمایه داری گره خورده بود. رقابت با جناحهای دیگر امپریالیستی از یک طرف، شکار نیروی کار ارزان و تهیه مواد اولیه، تضاد و شکاف طبقاتی را از طرف دیگر بیشتر و بیشتر شد.

این حرکت روندی، تا حکومت رضا شاه در سال 1332، سرنگونی رضا شاه ، بازگشت پسرش محمد رضا شاه تا انقلاب 1357 و حکومت جدید جمهوری اسلامی ادامه یافت و بعد ها هم جامعه ایران کماکان در روند تکامل برای آزادی و استقلال کماکان در گیر مشکلات بزرگی شد و دلیلش هم روند نیروهای طبقاتی است که در هرم قدرت برای خدمت به نظام سرمایه داری در حال انجام وظیفه هستند. نام حاکم هم چه باشد تاثیری بر قضیه نمی گذارد. حاکم در قالب رضا شاه، خمینی، خاتمی، احمدی نژاد و غیره همان ماهیت بورژوازی خاص خودش را دارد.

حاکمان نظام جمهوری اسلامی علیرغم اینکه فارسی ، کردی، ترکی و عربی حرف می زنند، منافعشان با منافع سرمایه داری جهانی و جناحهای جهانی این نظام گره خورده و اختلافهای اینها هم با این جناحهای جهان سرمایه داری در جهت منافع طبقه کارگر و زحمتکش ایران نیست بلکه در جهت اختلافات درونی آنها برای سرکوب جنبشهای رادیکال اجتماعی می باشد. تا زمانی که ما نتوانیم شناخت دقیقی از این بافت طبقاتی داشته باشیم و از سیاستی که به نام جمهوری اسلامی که حکم می کند و به سرکوب مردم دامن میزند، در تعین آلترناتیو درست بحثها به حاشیه میرویم و حاشیه رفتن هم به این بر می گردد که بعد از جمهوری اسلامی چه خواهد شد. ما می دانیم که ماهیت این رژیم چیست. سوال اینجاست که آیا این رژیم می تواند با کنار گذاشتن دیکتاتوری ماهیتش عوض می شود؟ آیا این دیکتاتوری جنبه فرهنگی رژیم را نشان میدهد؟ آیا به قول بعضی ها این به خاطر جا معه فئودالی و نیمه فئودالی ومذهبی است که دیکتاتوری به وجود آمده؟

اما واقعیت امر این است که این سیاستهای فاشیستی و بربریستی جمهوری اسلامی بر خواسته از منافع طبقاتی و منافع اقتصادیست که در جهت تامین منافع سرمایه داری جهانی چنین سیاستهایی را در پیش می گیرد. تقسیم ناعادلانه ثروت و قدرت در ایران ماهیت اصلی بورژوایی بودن این حکومت را نشان می دهد. پس چگونگی سرنگونی رژیم هار جمهوری اسلامی، تعین کننده آینده ای است که ما برای مردم ایران نوید می دهیم. پس تاکتیک سیاسی ما اپوزیسیون برای سرنگونی رژیم در مبارزات مردم نقش زیادی ایفا می کند.

اگر ما با شناخت دقیق تری از دوران محمد رضا شاه نداشته باشیم نمی توانیم شناخت دقیقی از دوره جمهوری اسلامی داشته باشیم. پیام سیاست رضا شاه پیام درهای باز، صنعت مونتاژ و پیام آزادی و شکوفایی را می داد. این در واقع وارد کردن بار بحران کشورهای متروپل آن وقت مثل امریکا به ایران بود. در واقع این یک ضروریت تاریخی بود که اگر رضا خان هم این کار را نمی کرد دیر یا زود جامعه ایران وارد مرحله سرمایه داری می شد. بعد از مدتی نتایج این کار به شیوه بحران و ترک های شدیدی در خود حاکمیت رضا شاه خودش را نشان داد. نتیجتآ حکومت شاهنشاهی بعد از چندین سال حکومت فقط نامش را در کتابهای تاریخ می شود دید. بعد از انقلاب 57 جمهوری اسلامی از بطن همین تحولات سیاسی اجتماعی بر آمد البته با دسیسه امپریالیسم آمریکا. اما مقایسه کردن این دو نوع حکوت از لحاظ سیاسی اقتصادی کاریست اشتباه برای مثال بعد از سرنگونی رضا شاه تا کنون تغیرات وسیعی در سطح جهان صورت گرفته که بسیار مهم است. مثال اول: مناطقی که در تضاد و حیطه ابرقدرتها در جنگ سرد قرار داشتند بعدها از حیطه قدرت آنها خارج شدند. مثال دوم: شکست بلوک شرق. مثال سوم: حرکت و گسترش سرمایه داری لیبرال آمریکا در نقاط بسیاری از جهان و شکوفایی بلوکهای جدید اقتصادی. مثال چهارم: درصد شهر نشینی در مقایسه با زمان شاه ازدیاد پیدا کرده.

پس جمهوری اسلامی از این قاعده و این معادله مستثنا نیست. علیرغم اینکه جمهوری اسلامی زیگ زاگ میزند، بالا پایین می رود، شعار می دهد و ژستهای دروغین ضد امپریالیستی می گیرد، در روابط سرمایه داری جهانی آغشته است و در هم آمیخته است. مثلآ همین فروش نفت و گاز را در چهار چوب روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بین المللی انجام میدهد. پس نتیجتآ این رژیم چه از طرف آخوند یا غیر آخوند اداره شود همان ماهیت بورژوازی یعنی حفظ منافع بورژوازی جهانی را دارد. حکومتی که از یک طرف شعار ضد امپریالیستی و استقلال را بلند می کند از طرف دیگر از اولیه ترین مواد غذایی گرفته تا تامین مایحتاج خودش را هم از خارج تامین میکند. کشوری که خود یکی از بزرگترین تامین کننده گاه بنزین و نفت است ولی از کشور های دیگر بنزین و نفت وارد می کند. این نشان دهنده این است که کماکان این رژیم از بیخ و بن به همان رژیم امپریالیستی وصل است و هر گونه بحران در کشور های مثل آمریکا و کشورهای اروپایی و غیره بر ایران تاثیر می گذارد

امپریالیست جهانی در معادلات سیاسی و اقتصادی آسیایی نقشی زیادی داشته و نگذاشته که ایران روند تاریخی و حرکتی که اروپا داشته را طی کند. و همین نیروی خارجی است که در واقع جلو تکامل و پیشرفت جریانهای اجتماعی را گرفته است اما به خاطر منافع طبقاتی خودش و به خاطر سیاستهای استثمارگرانه اش مجبور به تغیرات جزیی در بافت جامعه ایران می شود. جامعه ایران جامعه ای است دارای بیش از 10 میلیون کارگر صنعتی، فنی ، کشاورزی و فصلی است. طبقه ای که به خاطر منافع استثمار گرانه نظام سرمایه داری در میدانهای کار روزانه قربانی می شود.

جمهوری اسلامی با سر کار آمدن خود با حمله به کردستان، ترکمنستان، قتل و عام کارگران و بستن دانشگاهها خط خودش را به خوبی به همه نشان داد و حتی به جریاناتی که به خود رژیم متوهم بودند حمله وحشیانه ای شد. اما این سرکوب به معنای از بین بردن جنبش کارگری و خواست طبقاتی آن نبود بلکه این طبقه کماکان در هر زمان تاریخی خود را پیش برده است و با وجود تمام دیکتاتوری که وجود دارد کسانی مثل "محمود صالحی" و "منصور اسانلو" را در دامن خود می پروراند. اما به دلیل ناهموار بودن شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران، یک واقعیت هنوز وجود دارد که چپ رادیکال ایران نباید این واقعیت را فراموش کند و آن هم این است که طبقه کارگر ایران هنوز به آن تعقل اجتماعی و آگاهی کامل طبقاتی خودش نرسیده که بتواند قدرت سیاسی را در آینده ای نزدیک بدست بگیرد در نتیجه ما باید مراحل قبل از قدرت سیاسی را با نیروهای دیگر پیش ببریم. چیز غیر محتمل هم نیست که در شرایط خاص انقلابی این طبقه خود را به شیوه ای متحد سازمان دهد و قدرت را در دست خود قبضه کند. همان طور که ر. ابراهیم علیزاده، دبیر اول کومله، اشاره کردند که چرا چند هزار ملا توانستند در انقلاب 57 انقلاب را قبضه کنند (البته با کمک سی آی ای) ولی چندین ملیون کارگر با قدرتی که دارند نتوانند این کار را انجام دهند؟ پس طبقه کارگر می تواند در شرایط خاص معادلات سیاسی را عوض کند و این هم بستگی به سطح آگاهی و اتحاد این طبقه دارد.

جمهوری اسلامی با برداشتن روبنای ارتجاعی مذهب این را ثابت می کند که خود این مذهب نشانگر نمایندگی منافع مشخص طبقاتی است که در طول تاریخ هم برای همه مشخص است. اگر "محمد" بنیان گذار اسلام 1400 سال قبل نماینده جامعه ملوک الطوایفی بوده حالا در قرن بیست و دوم کسانی که در راس قدرت اسلام سیاسی قرار دارند به عنوان نماینده سیاسی طبقه ای است که قدرت سیاسی و بازوی نظامی مشخصی دارند که این بازوی نظامی را در جهت تامین منافع طبقاتی خودشان که همان نظام سرمایه داری است به حرکت در می آورند.


در بخش اول بحثم به شیوه کوتاه به این مساله اشاره کردم که چگونه ایران از مرحله فئودالی وارد مرحله سرمایه داری شد واین این روند سیاسی اجتماعی و اقتصادی چه تاثیراتی را بر جامعه ایران گذاشت. یکی از این تاثیرات پدیده "طبقه کارگر" بود. طبقه ای که به خاطر مناسبات سرمایه داری به شیوه های مختلف از هر سو مورد سوء استفاده قرار می گیرد. بخش دوم این بحث مربوط به نقش اپوزیسیون ناسیونالیسم در مناسبات سیاسی ایران است. اپوزیسیون ناسیونالیسمی با تحریف و وارونه کردن واقعیات در جهت حفظ نابرابری های موجود در جامعه، در صدد بالا بردن احساسات قومی است.

ما باید برای شناخت دقیق نظام سیاسی جمهوری اسلامی آن را از یک دیدگاه طبقاتی مورد برسی قرار بدهیم. زیرا این نظام مانند نظامهای سیاسی دیگر دنیا عجین شده با مناسبات جهانی است و بدور و فارغ از مناسبات سرمایه داری نیست. بافت جامعه ایران از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جزو یکی از حلقه های "زنجیر گلوبالیزاسیون" است. نقد و برسی نظام مستبد ارتجاعی جمهوری اسلامی ایران از دیدگاه ناسیونالیستی و منتصب کردن این نظام به قومی "خاص" از جمله خطاهایی است که به غیر از تفرقه و جدایی مردم ایران و پژمرده کردن مبارزات واقعی درون ایران، چیزی دیگر را به دنبال نخواهد داشت. چه بسا که جریانهای راست جامعه ایران همیشه درصدد برجسته کردن مسائل قومی و ملی هستند و به این وسیله خاک در چشم مردم کارگر و زحمتکش ایران میریزند که در واقع این افکار سست و بیمار به غیر از حمایت منافع طبقات بالا دست جامعه چیزی برای مردم کارگر و زحمتکش ایران ندارد. و درواقع این مردم زحمتکش و کارگر هستند که سنگینی بار ستم ملی را می کشند نه بورژوازی قومهای ایران. ناسیونالیسمی که مساله "زبان" برایش مهمتر از مساله "نان" است، مساله حکومت "محلی" برایش مهمتر از مساله "رفاهیات" اجتماعی برای مردم، مساله حمایت از "سرمایه دار" برایش مهمتر از حمایت از "کارگر و زحمتکش" است. ناسیونالیسمی که در واقع هیچ گونه راه حل اساسی برای مشکلات جامعه ندارد و همه چیز را در بدست گرفتن قدرت محلی خلاصه می کند.

ناسیونالیزم اقلیتهای ایران هر از دم گاهی حرف از "حکومت فارس" می زنند. و برای احساساتی کردن فضای سیاسی، جنایتهای جمهوری اسلامی را به نام "قوم فارس" ثبت می کنند. ناسیونالیسم باید این نکته را روشن کند که منظور از قومیت فارس چه کسی است؟ ناسیونالیستها چه کسانی را قومیت فارس می دانید؟ اگر منظورشان استان فارس است که تاحالا در تاریخ چند هزار ساله ایران به حکومت و قدرت نرسیده اند جز در دوران زندیه! به حکومتهای پیشین ایران تا حکومت اسلامی نگاهی بیندازید! حکومت قاجار 300 سال در ایران حاکمیت کرد که "ترک" بود! نادرخان افشار موءسس افشاریان، "کرد" و اهل "هوشار" به کردی بود البته به قول ناسیونالیسم کرد! رضا شاه پهلوی خودش از مازندران بود و فارس نبود! به سران جمهوری اسلامی نگاهی بیندازید! کدام یک از اینها فارس است! خمینی فارس نبود حتی بلد نبود فارسی حرف بزند، خاتمی، رفسنجانی، احمدی نژاد، هیچ یک از اینها فارس نبوده اند و نیستند اینها حتی تو خانه هایشان فارسی حرف نمی زنند! خاندان پهلوی فارسها را هم کشتند، آذری و کردها را هم کشتند! جمهوری اسلامی فارسها را هم در جبهه های جنگ قربانی کرد. ناسیونالیزم به این شیوه حتی جنایت و ستمی که بر قوم فارس هم میرود را تحریف می کند و چه بسا کشتار فارسها را هم پنهان می کنند. پس مرتجعین و ناسیونالیستهای ایرانی می کوشند تا خاک چشم مردم بپاشند و جنایتهای حکومت سرمایه داری که مذهب را هم کول مردم ایران کرده است را به پای فارس ها بگذارند!

واقعیت این است که اگر آخوندی کم بیاورد به مسائل دیگر می پردازد که اهرمهایش در جامعه وجود داشته باشد مثلآ ناسیونالیسم، مذهب و غیره. هر زمان که لازم بوده مذهب رو به جان مردم انداخته اند، هر زمانی لازم بوده ناسیونالیزم را به جان مردم انداخته اند و در بسیاری از زمانها هر دو را با هم ادغام کرده اند. جمهوری اسلامی هر وقت که لازم می بیند می گوید ملت غیور ایران، ملت غیور کردستان، مردم غیور آذربایجان و غیره. حکومتی هم که امروز قدرت را در ایران در تصاحب خود دارد، دارای کرد، عرب، بلوچ، ترک، فارس، لر و غیره است. فرض کنید زمانی که آذری ها به استقلال برسند و اگر روزی از روزها ارامنه در این کشور بخواهند با زبان مادریشان حرف بزنند حکومت ترکها نمی گذارد و می گویند ترکی زبان رسمی ماست! دولت شئونیسم ترکیه را ببینید! کردهای آنجا حتی از حق حرف زدن با زبان مادریشان محروم هستند و این نه تنها در مدارس بلکه در خیابان "کردی" حرف زدن "ممنوع" است و کردها بشدت سرکوب می شوند.

از تجربه کشورهایی که پرچم ملی گرایی را بلند کردند و به استقلال رسیده اند استفاده کنیم. به کشورهای شوروی سابق نگاه کنید!

تاشکند که یک روز از کشورهای پیشرفته روسیه بود حالا به یک خرابه و شهری عقب افتاده تبدیل شده! ناسیونالیسم سرایه داری ترکمنستان با آن همه نفت و گازی که در چنگ دارد و با جمعیتی کمی که این کشور دارد، در مشکلات زیادی گیر کرده و جوابگوی خواستهای مردمش نیست. این هم از ملی گرایی و جدایی. ناسیونالیزم مردم را به خاطر تجربه شوروی از کمونیستها می ترساند اما واقعیاتی که بعد از حکومت "سابق شوروی" بر کشورهای کارتونی ناسیونال -بورژوا آنجا، حاکم شده است واقف نیستند! شاید هم بدانند اما برای ترویج افکار خود این را از مردم بخصوص طبقه کارگر و زحمتکش ایران پنهان می کنند. می گویند یک و نیم میلیون آدم در فلان جای دنیا به استقلال رسید چرا ما نرسیم؟ ولی عزیز من به چه قیمتی؟ به این قیمت که شما سلطه را بدست بگیرید، ثروت مردم را بدست بگیرید و مردم زیردست و محروم از فقر و گرسنگی شب و روز را آه بکشند! تجربه زنده همان کشور های شوروی سابق است که به خاطر یک "نان" آدم می فروشند! شهرهای زیبا به خرابه ها تبدیل شده است فاصله فقر و ثروت بیداد می کند، تبعیض و فساد مالی به حد فاجعه باری بالا رفت است. اینها معظلاتی هستند ناشی از تقسیم ناعادلانه ثروت بین مردم و نتیجه اقتصاد بحران زده بورژوازی است که ناسیونالیسم در رسیدن به آن پا فشاری می کند.

حق تعین سرنوشت حرفی درست است اما در کدام سیستم! بافت فکری بورژوای در قالبهای مذهبی،ناسیونالیسم و غیره نمی تواند پاسخ گوی مسائل امروزه بشری باشد. زمانی که حرف از انسان و رفاهیات برای زندگی انسان است پس حرف زدن از قومیت و دم زدن از ملیت و جدایی و تفرقه افکنی ارتجاعی است پس خطر ناسیونالیم به اندازه خطر جمهوری اسلامی جامعه ایران را تهدید می کند.

حکومتی ج.اسلامی جامعه ایران را به جامعه ای غیر متمدن تبدیل کرده است و این کار را هم از طریق قوانین غیر متمدن یعنی عصر حجری انجام داده است. به کوچکترین خواستهای مردم با گولوله و طناب اعدام پاسخ میدهد. نظام استبداد اسلامی ایران سیستمی را مانند یک سیستم مافیایی درست کرده است. سیستمی که از حاشیه نشینان در قدرت استفاده می کند و این باندهای حاشیه نشین هستند که قدرت را گرفته اند، ثروتهای بالا آورده را بدست آورده اند و یک شبکه فامیلی ایجاد کرده اند. شبکه ای که از سرمایه داران و مرتجعین متشکل است. مبارزه با چنین شبکه هایی بر می گردد به بافتهای طبقاتی که در جامعه وجود دارد. اما متاسفانه به دلیل نا آگاهی و فقر فرهنگی که در میان عده ای زیادی وجود دارد هر زمان که اراده بشود می توانند اهرم های مانند مسائل قومی، مذهبی، فرهنگی، مرزی و غیره را فعال کنند تا بتوانند اختلافات را بیشتر دامن بزنند و مردم را دنبال پرتقال فروش بفرستند. و از این طریق هم جریانهای ناسیونالیست و مرتجع می توانند از این شرایط نانی گیرشان بیاید و "قسمتی" از این نیروی که احساساتی شده را در دام خود بیاندازند.

ناسیونالیزم قومی برای سرنگونی جمهوری اسلامی راه کارهای مختلفی دارد و وجه مشخصه آن این است که تئوری مشخصی برای از بین بردن دولت مرکزی ندارد یا اگر هم داشته باشد با یک چشمک زدن از طرف دولت مرکزی، قابل تغییر و بازبینی است. ناسیونالیزم نمی تواند راه حل درست برای سرنگونی را ارائه بدهد. همچنان که بعضی از طیفهای راست در درون "بعضی" از "چپهای" ایران نیز از ارائه برنامه ای مشخص برای سرنگونی جمهوری اسلامی عاجز هستند. جمهوری اسلامی با دامن زدن به ستم ملی در ایران در واقع بر این امر آگاهانه واقف است که چگونه جلو اتحاد قومهای درون ایران را بگیرد. این بدان معناست که اجازه ندهد تا یک آلترناتیو واقعی ایجاد بشود، اجازه ندهد تا یک "عمل" مبارزه واقعی درست بشود و اجازه ندهد تا یک "ذهنیت" به یک تئوری مادی تبدیل بشود که بتوان به آن عینیت یا ماده ببخشد.

آدمی که میخواهد تبعیض را از بین ببرد باید برای آزادی همه انسانها مبارزه کند. این ذهنیتی واهی بیش نیست که شعار "مرگ بر شئونیسم فارس" را به جمهوری اسلامی منتسب کرد. فارسی بر راس قدرت وجود ندارد تا ناسیونالیستها، شئونیسم فارس را به آنها منتسب کنند. ناسیونالیزم استقلال می خواهد؟ استقلال را از چه کسی می خواهند بگیرند؟ بحث استقلال وقتی مطرح است می شود دنبالش را گرفت که یک سیستم دمکراتیک حاکم است یعنی بکار بردن ابزار دمکراتیک و نه با اختلاف اندازی! اگر حرف از ملی گرایی است پس باید پرونده پشت پرده ناسیونالیسم را روی میز گذاشت و بیشتر برسی کرد. مثلآ ناسیونالیسم آذری چه ارتباطی با ترکیه دارد؟ شئونیسم ترکی که خود حقوق مردمش را در ترکیه به شیوای وحشیانه سرکوب می کند و حتی از مرزهای خود هم برای بمباران مردم محروم کشورهای دیگر حذر نمی کند. ارتباط ناسیونالیسم آذری ایران با گروههای متعصب ترکی در ترکیه مثل "گرگهای خاکستری" و ارتباط این دو ناسیونالیسم با آمریکا و غیره هم جای ابهاماتی است که خود حدیثی است جدا! ناسیونالیسم عربی جنوب ایران و درست شدنشان از طرف حکومت بعث عراق در زمان اختلافات ایران و عراق و ارتباطات پشت پرده آنها هم بحثیست جدا! ناسیونالیسم فارس که بغل دست آمریکا سالهاست خوابیده همین طور! ناسیونالیزم کرد که با سوت آمریکا به رقص در می آید و ارتباطات پشت پرده او با حکومتهای غارت گری مثل آمریکا و انگلیس چی!

آیا واقعآ این ملی گرایی در جهت حفظ منافع به قول خودشان "ملی" ایرانی ها یا کردها یا آذری ها و عربها و غیره است؟ نه! تنها در خدمت ارتجاع و سرمایه داران است و بس. حتی ناسیونالیزم اقلیتهای ایران به جای اینکه استراتژی بهتری در قبال سرنگونی رژیم داشته باشند از همین حالا بر سر اینکه کدام قسمت از زمینها مال این یا آن است، اتاق خواب فلان کس کجا باشد و غیره دعوا دارند. در این شرایط اپوزیسیون ایرانی چه راست و چه چپ باید این امر مهم را فراموش نکند که باید تئوری را تدوین کرد که بر اساس آن بتوان انگیزه مبارزاتی لازم را به جهت حرکت در درون جامعه ایران بوجود آورد که این نیاز حس بشود که باید در جهت سرنگونی رژیم اقدام کرد، مبارزه کرد و حرکت کرد و انگیزه را در دل مردم درست کرد. "حرکت بدون ایجاد انگیزه" نمی تواند صورت بگیرد. با این شعارهای اپوزیسیون ناسیونالیسم ایران، جوانه های مبارزاتی و انگیزه های کوچکی هم که وجود دارد خشکیده می شوند و می میرند. پس تاثیر شعار و تعین تاکتیک غلط سیاسی در شرایط ویژه مبارزاتی از طرف جریانهای سیاسی باعث به تاقچه گذاشتن مبارزات عملی در جامعه ایران است. پس این نکته بسیار مهم است که اول باید یک استراتژی مشترک را داشت برای هدفی مشترک و این هدف مشترک هم "جمهوری اسلامی" است. پشت بستن به نیروهای خارجی فقط در جهت سرکوب مبارزات واقعی مردم است. تنها راه اپوزیسیون برای سرنگونی رؤیم دیکتاتور، اتکا به نیروی اجتماعی داخل ایران و حمایت از این جنبشهای اجتماعی است. آزادی و دمکراسی که با توپ و تانک به ایران بیاید هدفی جز سرکوب خواستهای مردم ایران و گسترش گرسنگی، جنگ و اختلافات وغیره را ندارد. اعتراض و جنبش باید از درون خود جامعه رشد کند که احزاب سیاسی در این میان نقش بسزایی در هدایت این جنبش دارند. متوصل شدن به نیروهای سرکوب گر امپریالیستی کاری جز خاموش کردن شعله های مبارزاتی مردم ندارد.

زنده باد روز زن هشت مارس
زنده باد جنبش کارگری و جنبش دانشجویی

از سایت صدای آزادی دیدن فرمایید
www.sedaeazadi.se
منصور پرستار
2008-02-29
mansour_parastar@hotmail.com

برای دیدن بخش اول اینجارا کلیک کنید

måndag 18 februari 2008

گرامی باد 26 بهمن روز کومه له!

بهرام رحمانی
bamdadpress@ownit.nu

روز گرامی­داشت کومه­له، روز قدردانی و ارج­گذاری به یک جریان اجتماعی است که پرچم­دار استراتژی کمونیستی در جنبش کردستان است. کومه له در سه دهه گذشته، دوران سخت و پر تحولی را با سرافرازی و پیروزمندانه پشت سر گذاشته است.

روز کومه­له، روز گرامی­داشت یاد هزاران مبارز انقلابی و کمونیست است که در راه آزادی و آرمان­های کمونیستی با سربلندی جان باختند. یاد همه جان­باختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!

روز کومه له، روز پدران و مادران و خواهران و برادرانی است که عزیزانشان در صفوف کومه له در جنگ نابرابر با نیروهای جهل و جنایت حکومت اسلامی جان باخته اند اما آن ها هم چنان کومه له را سازمان محبوب خود می دانند. چرا که این جریان اجتماعی و محبوب، اهداف و آرمان های جان باختگان راه آزادی و سوسیالیسم را بی وقفه پیگیری می کند.

این روز عزیز را به کارگران و کمونیست­ها و مردم انقلابی و برابری­طلب کردستان و سراسر ایران، خانواده های جان باختگان صفوف کومه له و حزب کمونیست ایران، و همچنین رفقای عزیزم در صفوف کومه­له و حزب کمونیست ایران، صمیمانه تبریک می­گویم!

بیست و ششم بهمن، روز گرامی داشت کومه له، آغاز فعالیت علنی این جریان کمونیستی ست که مبارزه خود را در سال 1348 در خفقان و دیکتاتوری حکومت پهلوی آغاز کرد. بنیان گذاران این سازمان، از همان آغاز فعالیت خود، افق و چشم­انداز انترناسیونالیسم پرولتری را در مقابل خود قرار داده بودند و هیچ­گاه مبارزه خود را به محل محدود نکرده و در مبارزه سراسری در جهت سرنگونی حکومت پهلوی فعال بودند. چون که با سرنگونی حکومت مرکزی، مردم کردستان هم می توانند به سرنوشت خویش حاکم شوند؛ نه با غرق شدن در مبارزه محلی.

کومه له، در انقلاب 1357 مردم ایران، حضور برجسته ای داشت. کومه له، روز بیست و ششم بهمن 1357، در روزهای پرتلاطم انقلاب 57، فعالیت تشکیلاتی خود را علنی کرد و به سرعت به یک جریان اجتماعی و محبوب در کردستان تبدیل شد و سنگر محکمی برای همه کمونیست های ایران به وجود آورد.

بنیان­گذاران این سازمان، از جمله زنده یاد رفیق فواد مصطفی سلطانی، همواره چشم انداز تشکیل حزب کمونیست ایران را در مقابل این سازمان قرار داده بودند تا دوش به دوش کمونیست های سراسر ایران این حزب را به وجود آورند. اما رفیق فواد در جنگ با عوامل حکومت اسلامی جان باخت و تشکیل حزب کمونیست ایران را ندید. حزبی که جدا از منافع طبقاتی کارگران، هیچ منافع دیگری برای خود تصور نمی کند. با این چشم انداز، حزب کمونیست ایران در شهریور 1362، به دنبال بیش از یک سال مباحث پایه ای و تئوریک و برنامه ای تشکیل حزب را در سطح علنی و درونی و با دخالت مستقیم و فعالانه رهبران و کادرها و اعضای کومه­له و گروه های دیگری از سراسر ایران مشارکت داشتند، سرانجام با برگزاری کنگره موسس، حزب کمونیست اعلام موجودیت کرد. بنابراین، کومه له در تشکیل حزب کمونیست ایران، نقش موثر و محوری داشت. استقبال اعضا و دوستداران کومه­له از پیوستن به صفوف حزب کمونیست ایران، نفوذ عمیق آرمان­های کمونیستی و برابری­طلبانه در صفوف کومه­له بود.

ما، در حالی بیست و نهمین سالگرد آغاز مبارزه علنی کومه له را گرامی می داریم که جریانات راست و ناسیونالیست، و تئوریسین­ها و کارشناسان بورژوازی، در تحلیل­ها و تفسیرهای خود سرمایه­داری را اذلی و ابدی معرفی می کنند. این بحث ها پس از فروپاشی شوروی بسیار داغ بود اما به مرور زمان چنین بحث هایی به سردی گرایید و بی اساس بودن خود را نشان داد. زیرا واقعیت های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جهان و تکامل تاریخ، همگی به خوبی نشان می دهند که به معنای واقعی طبقه کارگر با اتکا به نیروی عظیم طبقاتی خود قادر است نه تنها خود، بلکه کل جامعه بشری را از تبعیض، ستم، سرکوب، جنگ، زندان و اعدام، و مهم تر از همه استثمار بورژوازی نجات دهد و جامعه را به سوی محو دولت و طبقات رهنمون سازد و با لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی جامعه کمونیستی را برقرار نماید.

امسال در شرایطی روز کومه له را گرامی می داریم که حقانیت درستی مواضع و مباحث کومه له و حزب کمونیست ایران و مصوبات و قطعنامه های کنگره های کومه له و حزب، از جمله در رابطه با اشغال نظامی افغانستان و عراق به اثبات رسیده است. آمریکا و متحدانش نه تنها هیچ گونه «آزادی» و «دموکراسی» مورد ادعایشان را در این کشورها برقرار نکرده اند، بلکه وضعیت مردم این کشورها به مراتب بدتر و ناامن تر نیز شده است. تروریسم گروه های مذهبی و ناسیونالیستی عنان گسیخته ادامه دارد و روزانه قربانی می گیرد. همواره نیروهای آمریکا و متحدانش در عراق و افغانستان مردم را می کشند. هنوز بخش هایی از افغانستان در کنترل نیروهای طالبان است. وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم کردستان عراق نیز بهبود نیافته و فقر و بیکاری و تورم و گرانی نفس گیر است.

محافل، گروه ها، سازمان ها و احزاب ناسیونالیست کرد، که همواره از مردم می خواستند منتظر وعده ها و دخالت های آمریکا در کردستان ایران و یا سراسر ایران باشند و با بوق و کرنا حمله قریب الوقوع آمریکا به ایران را تبلیغ می کردند دچار فروپاشی و انشعابات پی در پی شده اند. در طول سال گذشته، با ادامه مذاکرات مستقیم نمایندگان حکومت اسلامی و آمریکا در عراق، تبلیغات خصمانه آن ها علیه همدیگر فروکش کرده و همچنین احتمال حمله نظامی آمریکا و متحدانش به ایران، کم رنگ تر شده است همه جریانات ناسیونالیست، اعم از ناسیونالیست کرد، آذری، بلوچ، عرب، فارس و... هر چه بیش تر منزوی و سرخورده شده اند.

در چنین شرایطی، روند مبارزه رادیکال سیاسی و اجتماعی در کردستان، روزبروز وظایف کومه له را نسبت به گذشته سنگین تر کرده است. تصویب و انتشار سند «برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان»، پاسخ شایسته سیاسی به یک نیاز واقعی مردم انقلابی کردستان بود. اما باید برای جا انداختن این سند تاریخی در افکار عمومی مردم کردستان، باید اقدامات وسیع و گسترده ای را سازمان دهی کرد.

گروه ها و محافلی که از کومه له جدا شده اند به خصوص گرایش عبدالله مهتدی - عمر ایلخانی زاده، با اتخاذ مواضع ناسیونالیستی و هماهنگ کردن سیاست های خود با خواست نمایندگان دست چندم دولت آمریکا، به سرعت راه اضمحلال و شکست پشت سر شکست را از سر می گذرانند. ورشکستگی سیاست های این گرایش سبب شد که سال گذشته، آن چنان انشعابی بین عبدالله و عمر به وجود آید که اگر پلیس امنیتی کردستان در اردوگاهشان مستقر نمی شد شاید همدیگر را می کشتند. این عاقبت هر فرد و جریانی است که در مخالفت با کمونیسم و حزب کمونیست ایران، کناره گیری می کنند. مخالفت با حزب کمونیست ایران، در واقع اسم رمز کنار گذاشتن کمونیسم و روی آوری به سیاست های راست و ناسیونالیستی است. این مسئله نه یک ادعا، بلکه در عمل و در دنیای واقعی دیدیم که عبدالله و عمر قبل از انشعاب از کومه له، زمزمه انحلال حزب کمونیست ایران و یا جدایی کومه له از این حزب را سر دادند. اما هنگامی که در این راه موفق نشدند انشعاب زودرس و سریعی را بر کومه له تحمیل کردند و به سرعت به سوی سیاست های ناسیونالیستی خیز برداشتند یک واقعیت غیرقابل انکار است.

هیچ کدام از سازمان ها، احزاب، گروه ها و محافل مختلف چپ ایران، با وجود احتمال هر اختلاف و انتقادی که احتمالا به کومه له و حزب کمونیست ایران داشتند این گروه ناسیونالیست را به عنوان «کومه له» برسمیت نشناختند. این سازمان ها و همچنین مردم انقلابی کردستان، خیلی زود به ماهیت سیاسی راست و ناسیونالیست این گروه پی بردند. بنابراین، حتی سرقت نام «کومه له» نیز نتوانست این جریان را از فروپاشی نجات دهد.

این بار زمزمه هایی از سوی گرایشات راست و ناسیونالیست راه افتاد که کومه له، با انشعاب گروه مهتدی، تضعیف شده است. اما یک واقعه مهم تاریخی نشان داد که کومه له با رفتن گروه مهتدی نه تنها ضعیف نشده است، بلکه سیاست های کمونیستی آن شفاف تر و عمیق تر شده و پایگاه اجتماعی اش نیز قوی تر شده است. 16 مرداد 1384 - 7 آکوست 2005، هنگامی که کومه له در ادامه اعتراضات مردم کردستان، فراخوان یک اعتصاب عمومی و سراسری را داد، در حالی که با حمایت و پشتیبانی همه سازمان ها و احزاب چپ ایران قرار گرفت، اما جریانات ناسیونالیست، به ویژه گروه عبدالله مهتدی - عمر ایلخانی زاده، تلاش کردند در مقابل این فراخوان بایستند. این گروه، منتظر ماند این فراخوان شکست بخورد تا تبلیغات مسمومی را علیه کومه له سازمان دهد. اما از شانس بد این ها، فراخوان اعتصاب عمومی با استقبال بی نظیر مردم روبرو شد و اعتصاب شکوهمند 16 مرداد در تاریخ جنبش انقلابی کردستان ثبت گردید. این موضع گیری گروه «زحمتکشان» نشان داد که این ها دوستان دروغین مردم کردستان هستند. گروه «زحمتکشان» به رهبری مهتدی - عمر، برای پیش برد اهداف حقیر تشکیلاتی خود، نخست به جناح «دوم خرداد» حکومت اسلامی و سازمان فدائیان اکثریت نزدیکی سیاسی نشان دادند. اما سپس با شکست این جناح، این بار سیاست هایی خود را به سوی دولت آمریکا چرخاندند که سرانجام کارشان به درگیری داخلی و فروپاشی کشیده شد. زیرا سیاست ها و جهت گیری ها و وعده هایشان یکی پس از دیگری با شکست مواجه شد و صدای اعتراض اعضا و کادرهایش بر علیه رهبری روزبروز بلندتر شد. رهبری که ناتوان از جوابگویی بود به ابزارهای تشکیلاتی برای مرعوب مخالفین درون تشکیلات متوسل شد که جز شکست حاصل دیگری نداشت. این باید یک درس آموزنده برای هر کس و هر محفل و گروهی است که به کمونیسم پشت می کند.

اعتصاب عمومی 16 مرداد، حتی به متوهم ترین انسان ها و مخالفین کومه له نیز نشان داد که کومه له، نه تنها تضعیف نشده، بلکه با شادابی و با انسجام بیش تری فعالیت های سیاسی - تشکیلاتی خود را پیش می برد و پایگاه اجتماعی آن نیز روزبرو قوی تر می گردد.

کومه­له، یک جریان کمونیستی است که بخشی از فعالیت های تشکیلات علنی آن به آموزش پیشمرگان، یعنی نیروی مسلح کارگران و زحمت­کشان، پیشاهنگ و یار و یاور مردم انقلابی کردستان اختصاص دارد. نیروی مسلح کومه­له که در نزدیک به سه دهه گذشته، در هر دوره با پیوستن نیروی جوان به این عرصه، آموزش های سیاسی کمونیستی و نظامی می بینند، خود را برای حمایت و پشتیبانی از اعتصاب و اعتراض کارگران و مردم جان به لب رسیده، به ویژه در یک برآمد توده ای آماده می کنند.


مسلم است که طبقه کارگر متحد و متشکل و آگاه، یک نیروی اجتماعی قوی و نیروی اصلی محرکه انقلاب آینده ایران است. مهم­ترین و اصلی ترین وظیفه استراتژیک کمونیست­ها، اتحاد و همبستگی طبقه کارگر و برپایی تشکل سراسری کارگران است که با قدرت در مقابل تهاجم سرمایه داری و حکومت حامی سرمایه بایستد؛ گام به گام با تحمیل مطالبات خود به آن ها، زمینه را برای برپایی انقلاب اجتماعی و برافکندن سرمایه داری و برپایی حکومت کارگری مساعد سازد. کومه­له­ و حزب کمونیست ایران، در این راستا با جدیت و پیگیرانه و با خلوص نیت مبارزه می کند.

اکنون دولت احمدى نژاد، با اتکا به نیروی ارگان های امنیتی و سرکوبگر، اعم از وزارت اطلاعات، نیروهای سپاه پاسداران و بسیج، باندهای مافیایی و انصار حزب الله و غیره با دستگیری، محاکمه و به بند کشیدن فعالین و پیشروان جنبش کارگری، زندانی کردن و اعدام، سرکوب سیستماتیک زنان، اعمال کنترل شدیدتر بر محیط دانشگاه­ها و احضار فعالین جنبش دانش­جویی به کمیته­ها انظباطی، دستگیری رهبران سوسیالیست و آزادی خواه جنبش دانشجویی، بستن رسانه­ها، مسدود کردن سایت­های اینترنتی و دستگیری روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان، راه انداختن موج اعدام­ها در ملاء­عام، اجرای طرح های ارتجاعی در جهت سرکوب شدیدتر زنان و جوانان و... فضای رعب و وحشتی را به وجود آورده است تا مانع رشد و گسترش اعتراضات توده ای گردد. اما حکومت اسلامی با همه این وحشی گری هایش موفق نشده است جنبش­های اجتماعی در ایران را مرعوب و از پیشروی باز دارد.


استراتژی کومه­له و حزب کمونیست ایران، مبارزه جدی و پیگیر بر علیه سرمایه داری و سرنگونی حکومت سرمایه­داری جمهوری اسلامی و تحقق شعار «آزادی، برابری، حکومت کارگری» است. حکومتی که وسیع ترین آزادی های فردی و اجتماعی را با توزیع عادلانه ثروت به ارمغان می آورد و با پشتوانه قوی اجتماعی، در جهت لغو مالکیت خصوصی و لغو کار مزدی و برقراری جامعه اشتراکی کمونیستی گام های محکم برمی دارد.

گرامی باد رفیق محمد حسین کریمی و همه جان باختگان را آزادی و سوسیالیسم! گرامی باد بیست و ششم بهمن، روز کومه له!

بیست و ششم بهمن 1386 - چهاردهم فوریه 2008

انقلاب 57 و عزاداری سلطنت طلبان

انقلاب 57 و عزاداری سلطنت طلبان

بهرام رحمانی
bamdadpress@ownit.nu


در آستانه بیست و نهمین سالگرد انقلاب بهمن 1357 مردم ایران، قبل از هر بحثی ضروری است که یاد همه عزیزانی که در راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی در حکومت پهلوی و در انقلاب 57 و در حکومت اسلامی جان باختند را گرامی بداریم! بهترین یاد زنده نگاه داشتن خاطره این عزیزان، ادامه و پیگیری هر چه جدی تر مبارزه آن ها در راه آزادی، برابری و سوسیالیسم، برپایی جامعه ای است که در آن، حرمت و موجودیت انسان بالاتر از هر مسئله و مصلحت اقتصادی و سیاسی حکومت مورد توجه قرار گیرد.
واژه انقلاب معنی و مفهوم بسیار گسترده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی عمیق و با ارزشی دارد. هر چند حکومت اسلامی و به طور کلی جریانات رنگارنگ بورژوازی آن را خدشه دار کرده است. انقلاب به معنی دگرگونی عمیق و واژگون کردن حکومتی که بر علیه منافع مردم عمل می کرده است. و برپایی حکومتی که منافع توده های مردم را تامین کند و در کنترل مردم و خدمت گزار مردم باشد نه مافوق مردم. انقلاب یعنی بر چیدن بساط تبعیض و نابرابری، ظلم و ستم، سانسور و اختناق و برقراری یک جامعه آزاد، برابر، عادلانه و مرفه.
انقلاب علم رهایی انسان است که نیروها و سیاست ها و شعارها و اهداف خود را می طلبد و با توجه به شرایط خاص هر کشوری شرایط و اعتلای انقلابی و تحقق آن فراهم می گردد. بنابراین، انقلاب نه با دستور کسی و جریانی راه می افتد و نه تعطیل می شود. انقلاب، باید زمینه ها و انگیزه های قوی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را پشت سر خود داشته باشد. انگیزه هایی که رهایی بخش باشد و به ستم و استثمار انسان از انسان پایان دهد. در انقلاب 57 دیدیم که انقلاب به معنای واقعی همبستگی و اتحاد انسانی را به حدی ارتقا داد که هر انسانی حتی خود را به جلو گلوله سرکوبگران سرمایه می انداخت تا به بغل دستی خود اصابت نکند و یا او را از تیررس سرکوبگران خارج کند. در انقلاب دیدیم که چگونه مردم در منازل خود را باز می گذاشتند تا انقلابیونی که در تعقیب سرکوبگران قرار داشتند در منزل آن ها پناه بگیرند بدون این که آن ها را بشناسند. در دوره انقلاب بشاشیت و شادابی اجتماعی و عشق به پیروزی به اوج خود می رسد و کم تر منافع فردی مدنظر قرار می گیرد.
انقلاب 1357 ایران، اجتماعی ترین و عظیم ترین انقلاب قرن بیستم بود. این انقلاب که بورژوازی به آن انقلاب «اسلامی» لقب داده است اسلامی نبود، بلکه مردم برای رهایی از حکومت دیکتاتوری شاه و ساواک مخوف آن، و برای برقراری یک جامعه آزاد، برابر، پر رفاه و انسانی دست به انقلاب زدند نه برای اسلام. گرایش مذهبی، تا ماه های آخر انقلاب، دخالت چندانی در اعتصابات و اعتراضات مردم نداشت. گرایش ارتجاعی مذهبی با جدی شدن امر انقلاب، در سطح بین المللی هنگامی مورد توجه دولت های پیشرفته صنعتی قرار گرفت که آن ها ناتوانی حکومت شاه را در سرکوب انقلاب دیدند و برای نجات سرمایه و حفظ منافع خود در ایران، به حمایت از این گرایش و رهبری آن خمینی برخاستند. در داخل کشور، از حزب توده تا بخشی از رهبری چریک ها که بعدها به نام «اکثریت» انشعاب داد و از نهضت آزادی تا جبهه ملی و غیره از رهبری خمینی حمایت کردند. برخی از سازمان های چپ هم که مخالف قدرت گیری گرایش مذهبی بودند بسیار ضعیف بودند و در سال های اوایل انقلاب، با سیاست های غلط خود و با ضربات پلیسی متلاشی شدند.
اعتراضات پراکنده و محدود آغاز انفلاب 57، هنگامی جدی تر شد که ده ها هزار نفر از مردم تبريز در 29 بهمن 1356، به ادارات و بانک ها و مراكز دولتی حمله كردند. این حرکت دم و دستگاه دولتی را دچار شوک کرد. با آغاز سال 1357، انقلاب ایران وارد مرحله نوینی شد. پس از تابستان ۵۷ تنها كارگران صنايع الكترونيكى در تهران و شهرهاى جنوبى، كاركنان سازمان آب در تهران و يك مجتمع بزرگ صنعتى در نزديكى تهران دست به اعتصاب زدند که در ماه های بعدی اعتصابات گسترده تر و عمومی تر شد.
تا این دوران، تظاهرات ها کم تر رنگ و بوی مذهبی داشت اما از اواخر بهار 57، آرام آرام، رنگ و بوی مذهبی بيش تری به مبارزات مردم زده شد. انتقال خمینی از عراق به فرانسه، دولت های امپریالیستی و رسانه های بین المللی آن ها، به ویژه بی.بی.سی، تبلیغات وسیعی را برای شناساندن خمینی و رنگ و بوی مذهبی دادن به اعتراضات توده ای را بر روی آنتن های خود بردند و کم تر درباره مبارزه گرایش چپ جامعه خبر و گزارش پخش کردند. در بسياری از تظاهرات های توده ای، کمشکش هایی نیز ميان نيروهای چپ و مذهبی به وجود آمد. اما سرنگونی سریع حکومت پهلوی سبب شد که این کمکش ها به یک شکاف طبقاتی عمیق و شفافی منجر نشود.
با خروج شاه از ایران در 7 بهمن 57 و با ورود خمینی به تهران در تاریخ 12 بهمن، معلوم بود که حکومت پهلوی آخرین نفس های خود را می کشد. هم زمان با معرفی دولت موقت به نخست ‌وزیری مهندس مهدی بازرگان، روند مذهبی شدن نیز شدت گرفت. کیهان 14 بهمن در صفحه 4 خبر داد که نام سازمان زنان به سازمان رفاه و ارشاد خانواده تغییر کرد. در کنار این خبر اطلاعیه کمیته رفاه و تنظیم برنامه ‌های خمینی را منتشر کرد که براساس آن، مردان و زنان باید به صورت جداگانه به ملاقات «امام» بروند و به همین دلیل صبح ها به آقایان و بعد از ظهرها به خانم ها اختصاص یافته است.
لازم به تاکید است که در مقابل این روند مذهبی شدن انتقادات و اعتراضات وسیعی، به ویژه به محدودیت ها و موانعی که در مقابل آزادی زنان قرار داده می شد بالا گرفت. در این میان روشنفکران «لائیک» و «لیبرال» بیش تر به این انتقادات و اعتراضات یورش بردند.
اما نقطه عطف پیشروی سریع گرایش مذهبی، سخنرانی 16 اسفند امام خمینی در مدرسه رفاه، درباره حجاب اجباری بود. ایشان در آن سخنرانی گفت: «در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانه های اسلامی نباید زن های لخت بیایند. زن ها بروند اما با حجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.»(کیهان 16 اسفند 57)
در واقع خمینی، با این سخنرانی معروف خود، به گروه های مرتجع مذهبی خط داد که وحشی گری های خود در جامعه را با سرکوب زنان به کلیه عرصه های اجتماعی سراسر کشور گسترش دهند. پس از این سخنرانی، نه تنها هجوم حزب الهی ها به تجمعات به ویژه تجمعات زنان شدیدتر شد، بلکه در خیابان ها به صورت زنانی که حجاب اجباری اسلامی را رعایت نمی کردند اسید می پاشیدند و یا بر لب زنانی که ماتیک زده بود تیغ می کشیدند.
در این میان طبقه کارگر و مردم آزادی خواه فاقد تشکل های مستقل دموکراتیک خود و سازمان ها و احزاب قوی سوسیالیستی بودند. زیرا حکومت پهلوی پدر و پسر، با کین و دشمنی فوق العاده ای گرایش چپ را سرکوب می کرد. در دو حکومت پهلوی، برگزاری اول ماه مه، روز کارگر، و هشت مارس، روز جهانی زن ممنوع بود. ساواک به هر انسانی که مشکوک به مخالفت سیاسی با حکومت می شد و یا کتابی را از کسی می گرفت که در لیست سیاه حکومت بود زندانی و شکنجه و اعدام می کردند. امروز طرفداران احیای سلطنت با تحریف تاریخ و تراشیدن صدها توجیه در تلاشند به این جنایات حکومت های پهلوی سرپوش بگذارند و با تحریف واقعیت های تاریخی، به زعم خود به خصوص نیروی جوان را شستشوی مغزی دهند.
در واقع هر محقق و تحلیل گری که یک ارزیابی واقع بینانه و بی طرفانه از نیروهای موثر دخیل در انقلاب بهمن 57 ایران داشته باشد بی شک به این نتیجه خواهد رسید که این انقلاب را کارگران، زنان، دانشجویان و دانش آموزان، نویسندگان و هنرمندان و روزنامه نگاران متعهد و مترقی، مردم محروم و آزادی خواه، و در پیشاپیش همه کارگران قهرمان صنایع نفت به پیروزی رساندند اما به دلیل بی تجربگی و عدم تشکل های دموکراتیک، سازمان ها و احزاب واقعا سوسیالیست و برابری طلب و... نتوانستند در مقابل نیروهای رنگارنگ بورژوازی که در کمین سرکوب انقلاب نشسته بودند پیروز شوند و آلترناتیو طبقاتی خود را به قدرت برسانند؟!
صادرات نفت ایران در دوره های انقلابی در اثر اعتصاب و کم کاری کارگران صنایع نفت روزبروز کاهش پیدا کرد و در نهایت قطع شد. کارکنان پالایشگاه تهران، در 19 شهریور 57 در اعتراض به کشتار خونین روز جمعه 17 شهریور میدان ژاله، اعتصاب کردند. دامنه اعتصابات به تدریج به مناطق نفتی جنوب و پالایشگاه آبادان نیز گسترش یافت. خشم کارگران از حکومت پهلوی شدت بیش تری به خود گرفت و بر دامنه اعتصابات افزود. تا این که تولید نفت ایران در نیمه اول سال 1357، روزانه 9/5 میلیون بشکه در روز بود، بعد از توقف کامل صادرات در 6 دی ماه، به حدود 700 هزار بشکه و در حد مصرف داخلی کاهش یافت. بنابراین، حدود 5 میلیون بشکه از تولید جهانی نفت، یعنی رقمی در حدود 10 درصد از کل تولید آن روز جهانی کم شد.
بدین ترتیب، قطع صدور نفت ایران، تاثیر جهانی خود را نشان داد. در چنین شرایطی، جیمز شلزینگر، وزیر انرژی وقت آمریکا اعلام کرد که در صورت ادامه توقف صدور نفت ایران، کشورش مجبور به جیره‌بندی نفت خواهد شد. کشورهای تولید کننده نفت، برای جبران کمبود نفت ایران، تولید نفت خود را به میزان 2 میلیون بشکه در روز افزایش دادند.
هر چند میزان وابستگی آمریکا به نفت خلیج فارس اندک بود، اما این واقعیت که 30 درصد نفت مورد نیاز اروپای غربی و 60 درصد نفت مورد نیاز ژاپن از خلیج فارس و تنگه هرمز فراهم می‌شد، وابستگی استراتژیک غرب به این منطقه را برجسته تر می کند. بنابراین، قطع صدور نفت از یک سو توجه محافل بورژوازی بین المللی را متوجه انقلاب ایران کرد تا در جهت تضعیف و سرکوب این انقلاب، طرح و برنامه داشته باشند. کنفرانس سران کشورهای پیشرفته صنعتی در «گوادلپ» به همین منظور برگزار گردید. از سوی دیگر، همین اعتصاب کارگران قهرمان صنایع نفت بود که کمر حکومت شاه را شکست و آن را به زمین زد.
بدین گونه، اعتصاب شکوهمند کارگران صنایع نفت، هم بورژوازی ایران و هم بورژوازی بین المللی را بیش از بیش به وحشت انداخت تا جدی تر به فکر سرکوب انقلاب ایران باشند. به ویژه اگر در بغل گوش همسایه شمالی ایران «شوروی»، حکومتی جایگزین حکومت پهلوی می شد که در آن گرایش چپ جامعه دست بالا را می گرفت شکست بزرگی برای بورژوازی بود. پس باید به هر بهایی جلو این روند انقلابی را می گرفتند.

کنفرانس «گوادلپ»
برخی تحلیل های بورژوایی، به ویژه تحلیل های طیف های رنگارنگ سلطنت طلبان این است که حکومت شاه را دولت هایی که در کنفرانس گوادلپ حضور داشتند، سرنگون کردند. این ها از این طریق می خواهند انقلاب را زیر سئوال ببرند و قدرت توده های جان به رسیده علیه حکومت شاهنشاهی را نفی کنند. در حالی که کنفرانس گوادلپ هنگامی برگزار شد که توده میلیونی مردم در خیابان ها بودند و اعتصاب و اعتراض کارگران، کارمندان، دانشجویان و دانش آموزان، نویسندگان و هنرمندان و روزنامه نگاران سراسر ایران را فراگرفته بود. بنابراین، روشن بود که حکومت شاه رفتنی است.
از این رو، کشورهای صنعتی بزرگ جهان از یک سو نگران به خطر افتادن منافع خود در تحولات ایران بودند و از سوی دیگر، آن ها نمی خواستند که در بغل گوش شوروی، حکومتی تاسیس شود که در آن، کارگران و نیروهای چپ تاثیرگذار باشند.
سرانجام روز ۱۴ دی ماه 1357، یعنی در واقع حدود 37 روز قبل از پیروزی انقلاب بهمن سران چهار کشور سرمایه داری بزرگ جهان، یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان (کارتر، کالاهان، ژیسکاردستن و اشمیت) در گوادلپ تصمیم گرفتند شاه را ببرند و خمینی را به ایران برگردانند. پس از این کنفرانس، تحولات ایران شتاب بیش تری به خود گرفت. محمدرضا شاه، 26 دی ماه 1357 با چشمانی گریان ایران را ترک کرد. خمینی هم روز 12 بهمن ماه وارد تهران شد.
ژنرال هویزر، برای انتقال قدرت به ایران آمد. او، با بهشتی و بازرگان و سران ارتش و بختیار ملاقات کرد تا شرایط واگذاری قدرت با شرایط دول امپریالیستی را به حاکمان جدید فراهم کند؛ به ویژه فرماندهان ارتش را قانع کند که هوس کودتا به سرشان نزند. آن ها شرایط خود را علنی نکردند. اما معلوم بود که مهم ترین شرایط آن ها عبارتند بودند از: سیسم سرمایه داری خدشه دار نشود؛ صدور نفت ایران از سر گرفته شود؛ ارتش هم چنان دست نخورده باقی بماند؛ همچنین برخی از تسلیحات استراتژیک آمریکایی از ایران خارج شود و... در واقع به درخواست هویزر بود که ارتش اعلام بی طرفی کرد و خمینی، توانست حکومت موقت را اعلام کند.
بدین ترتیب، سران چهار کشور صنعتی جهان، این حامیان حکومت شاه، هنگامی متوجه شدند که کشتارهای شاه هم چون کشتار 17 شهریور میدان ژاله تهران، و تغییر پی در پی نخست وزیر و کابینه و برقراری حکومت نظامی نیز در عزم و اراده مردم انقلابی تاثیری ندارد به این نتیجه رسیدند که به نفع سرمایه است شاه را ببرند و خمینی را بیاورند تا از یک سو انقلاب به دست گرایش چپ نیافتد و از سوی دیگر، منافع شان در ایران در معرض خطر قرار نگیرد.

جنایت 17 شهریور میدان ژاله
جنایت 17 شهریور 57 میدان ژاله در تهران، اوج وحشی گری حکومت شاه بر علیه مردم معترض و انقلابی بود. در این روز، نیروهای گارد شاهنشاهی، پلیس ضدشورش، نیروهای ساواک و...، به دستور شاه، مستقیما به روی مردم آتش گشودند تا با آفریدن رعب و وحشت بیش تر جلو پیشروی انقلاب را بگبرند.
شاه، شب 16 شهریور دستور داد در 12 شهر کشور حکومت نظامی برقرار شود. حکومت نظامی در شهر های تهران، کرج، قم، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، اهواز، قزوین، جهرم، و کازرون برقرار گردید. مردم مرعوب حکومت نظامی نشدند و روز 17 شهریور، بزرگ ترین تجمع اعتراضی در میدان ژاله تهران برگزار شد که به گزارش خبرگزاری ها حدود 20 هزار تن در آن شرکت داشتند.
کماندوها، تانك ها، مسلسل ها و هلی‏كوپترها از زمین و هوا جنگ خونینی را علیه تجمع كنندگان بی سلاح به راه انداختند. در این جنگ نابرابر، صدها نفر کشته و زخمی شدند. بسیاری از جان باختگان از پشت، یعنی هنگام فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند. اجساد كشته ‏شدگان توسط كامیون های ارتش به نقاط نامعلومی حمل و در گورستان های دسته جمعی دفن شد. در تاریخ ایران، این روز به عنوان «جمعه سیاه» نام گرفت.
بدین ترتیب، نیروهای عقب مانده ملی - مذهبی و لیبرال و حامیان بی المللی آن ها و در راس همه سران چهار کشور صنعتی یاد شده، در یک جهت حرکت کردند تا هر چه زودتر جلو پیشروی و تعمیق انقلاب را بگیرند تا قدرت به دست گرایش چپ نیافتد.
حکومت اسلامی، با سرکوب خونین انقلاب 57 مردم ایران، بهترین و بزرگ ترین خدمت را به بورژوازی داخلی ایران و جهان کرد.

حکومت اسلامی و سرکوب انقلاب
آیت الله خمینی، یک رهبر سیاسی انقلابی نبود. او، یک عنصر پرخاشگر و ارتجاعی و خرافی بود که از شرایط به وجود آمده در جامعه ایران، آرایش نیروهای درگیر در انقلاب 57، با استفاده از احساسات مذهبی توده ها و امکانات مالی و تبلیغی وسیعی که روحانیت در اختیار داشت و همچنین با حمایت دولت های امپریالیستی سوار بر موج انقلاب شد و سپس فرمان سرکوب انقلاب را صادر کرد. حتی وعده و وعید های دروغینی که خمینی داد در فریب مردم موثر بودند؛ از جمله این وعده ها تقسیم پول نفت بین «مستضعفان»، آزادی احزاب و... بود. اما هنگامی که وی بر اریکه قدرت نشست نه تنها به هیچ کدام از آن وعده های خود وفادار نماند، بلکه سرکوب شدیدی را آغاز کرد و تروریسم دولتی را در جهان اشاعه داد.
جنبش چپ، به دلایل مختلف، از جمله عدم درک شفاف از مبارزه مستقل طبقاتی، جوان بودن و سرکوب های شدید پلیسی که تحمل کرده بود، و همچنین توهم به گرایش مذهبی، نتوانست از فرصت و شرایط تاریخی پیش آمده به نفع توده های مردم بهره برداری کند. یک دلیل عدم موفقیت گرایش چپ این بود که همواره توسط حکومت های دیکتاتوری پهلوی و ساواک سرکوب شده بود و امکان فعالیت علنی به ویژه پس از کودتای 1332 به این سو پیدا نکرده بود. در حالی که دستگاه عریض و طویل روحانیت در ایران، که هم از امکانات مالی و تبلیغی دولتی برخوردار بود و هم از حمایت گسترده گرایش مذهبی و بازاریان. بسیاری از رهبران جنبش چپ ایران، در دوارن جوانی به زندان افتادند و در دوران انقلاب از زندان آزاد شده بودند قادر به رهبری توده ها نبودند. شاید در آن دوره «کومه له»، که از سال 1362 با تشکیل حزب کمونیست ایران، «سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له)» نامیده می شود تنها جریان چپ دوران انقلاب بود که از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب، آشکارا در مقابل حکومت اسلامی ایستاد و نیروهای انقلابی و مردم زحمت کش کردستان را در مقابل حملات وسیع حکومت اسلامی بسیج کرد و یک مقاومت توده ای قدرت مندی را سازمان داد. و کردستان را به سنگر واقعی آزادی خواهان و سوسیالیست های سراسر ایران تبدیل کرد. اکنون با گذشت 29 سال از عمر حکومت اسلامی، در اثر مبارزه پیگیر کارگری سوسیالیستی کومه له، کردستان هم چنان سنگر آزادی خواهان ایران و یکی از نیروهای سوسیالیستی اجتماعی موثر در جهت سرنگونی حکومت اسلامی و تحقق برنامه حزب کمونیست ایران است. البته یکی دو جریان کوچک کمونیستی نیز بودند که به حکومت اسلامی نه گفتند. اما نیروهای چپ مطرح آن دوره تا حدودی شیفته امام «ضدامپریالیست» شدند و نتوانستند از این فرصت تاریخی به نفع توده های مردم استفاده کنند.
طی سال های 60 با وجود ضربات سنگین و عمیقی که حکومت اسلامی بر نیروهای چپ ایران وارد کرد و گروه گروه اعضا و هواداران آن ها را به جوخه های مرگ سپرد. اما نیروهای بازمانده این جنبش، با وجود مشکلات امنیتی شدید، کمبودها و مشکلات زیاد و ضربه هایی که خورده بود، شروع به بازسازی خود کرد. از جمله تشکیل حزب کمونیست ایران در سال 1362، با رجعت مستقیم به سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس، اقدام مهم و ارزنده تاریخی سیاسی و جواب محکمی به حکومت اسلامی و همه نیروهای بورژوازی بود. در این دوره نیروهای به ظاهر «چپ» پروروس هم چون حزب توده و فدائیان اکثریت که از یک طرف مشغول سمپاشی علیه نیروهای چپ و کمونیست بودند و از سوی دیگر به بارگاه خمینی دخیل بسته بودند و برای مضحکه انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ارتجاع به نفع کسانی چون خامنه ای، خلخالی و... تبلیغ می کردند و با انتشار اطلاعیه ها و بیانیه های رسمی از مردم می خواستند به آن ها رای دهند. همچنین از حکومت اسلامی می خواستند سپاه پاسداران، این نیروی سرکوبگر نوپا که در کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان مشغول کشتار مخالفین حکومت بودند و در شهرهای دیگر نیز وحشیانه به تجمعات کارگران، زنان، دانشجویان حمله می کردند را به سلاح های سنگین مجهز کند.
خمینی، که همواره قطعنامه های سازمان ملل را در جهت برقراری آتش بس رد می کرد و بر شعار پان اسلامیسم «راه قدس از کربلا می گذرد» تاکید می کرد و ده ها هزار انسان را قربانی این شعار کاذب کرد سرانجام با پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل، جام زهر را سر کشید؛ این بار قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کرد تا از این طریق مانع اعتراضات توده ای که در طول هشت سال جنگ انباشته شده بود گرفته شود. در اواخر بهار و تابستان 67، هزاران زندانی سیاسی را با سئوال و جواب های دو سه دقیقه ای قتل عام کردند. صدها تن از فعالین سیاسی و فرهنگی را در داخل و خارج کشور ترور نمودند. در سال 1377 اوج وحشی گری وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بر علیه نویسندگان و فعالین سیاسی در داخل کشور بود. 18 تیر 1378، نیروهای امنیتی نیمه های پب به دانشگاه تهران یورش بردند و دست به سرکوب دانشجویان زدند. با آغاز ریاست جمهوری پاسدار احمدی نژاد، سرکوب و سانسور و شکنجه و اعدام شدت بیش تری گرفت که هنوز هم ادامه دارد.
وقایعی که پس از پیروزی انقلاب بهمن 57، توسط حاکمان تازه به دوران رسیده یکی پس از دیگری به اجرا درآمدند موقعیت حکومت اسلامی را تا حدودی تثبیت کرد.
اشغال سفارت آمريكا، یکی از وقایع مهم پس از انقلاب بود. این اقدام بیش تر تاثیر داخلی داشت تا تاثیر خارجی. زیرا با اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، سازمان هایی که صرفا سیاست های ضدآمریکایی و ضدامپرياليستی داشتند در مقابل این مسئله خلع سلاح ایدئولوژیک شدند و خمینی را پرچمدار ضدامپریالیست دانستند. سازمان های چپ آن دوره درباره ماهیت طبقاتی خمینی و درباره ضدامپریالیست بودن او، مباحث کسالت آوری دارند. این یک گام مهم در راستای تثبیت حکومت اسلامی و به ویژه خط خمینی در مقابل گرایشات دیگر به اصطلاح ملی - مذهبی بود.
حمله به کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان و اعدام های گروهی گام دیگری در این راستا بود. سرکوب زنان و اجباری کردن حجاب، انحلال سازمان های سیاسی، تشکل های کارگری و بستن روزنامه ها، انقلاب فرهنگی، کشتار زندانیان سیاسی در سال های 60 تا 62 و 67 و با تشدید سرکوب و خفقان تا حدودی موقعیت خود را تحکیم بخشید. اما البته تاکنون نتوانسته است امنیت سرمایه را برقرار نماید و هم چنان سرمایه ها از ایران ادامه دارد. موقعیت انقلابی هنوز فروکش نکرده است. جنگ ایران و عراق واقعه مهمی در تثبیت حکومت بود. به همین دلیل خمینی آن را یک نعمت الهی نامید. انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها، گام دیگری در تثبیت حکومت اسلامی بود. تا این که وقایع سال 60 پیش آمد و حکومت اسلامی با سرکوب و کشتار شدیدتر پایه های خود را محکم تر کرد. به نظرم این ها مهم ترین فاکتورهایی هستند که هر کدام به نوبه خود پایه های حکومت ارتجاعی اسلامی را محکم کردند.
در شرایط کنونی جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش دانشجویی با هر ضعف و کمبودی در صحنه سیاسی ایران حضور فعال و چشم گیری دارند. رهبران این جنبش ها، با جسارت و شهامت بیش تری فعالیت می کنند و چهره های محبوبی هستند. نیروهای چپ و کمونیست نیز از آن درجه کیفیت و کمیت سیاسی - تشکیلاتی برخوردار هستند که این بار فرصت تاریخی را از دست ندهند و با روشنگری های صریح، روشن و شفاف سیاسی - تشکیلاتی خود توده های مردم را سازمان دهی کنند و حرکت های اعتراضی و انقلابی را در جهت منافع طبقاتی کارگران و مردم محروم هدایت نمایند. اکنون جامعه ایران، بیش از هر زمانی از تاریح این کشور، آبستن حوادث مختلف و بستر بسیار مناسبی برای به کارگیری تجارب انقلاب 57 و استفاده از درس ها و نقاط قوت و ضعف آن است.
امروز بیش از 60 درصد جامعه ایران را نیروی پرانرژی جوان تشکیل می دهند. این نیرو پتانسیل بسیار قوی و انگیزه های محکمی در تحولات انقلابی دارد. سرکوب ها و وحشی گری های حکومت اسلامی در مقابل این نیروی جسور و آگاه به زانو درآمده است. نمونه روشن آن وقایع 16 آذر امسال در دانشگاه ها و وقایع پس از آن است. نیرویی که در جهت پیوند و اتحاد جنبش کارگری، جنبش زنان، و جنبش های برابری طلب تحت ستم بی وقفه می کوشد. این نیرو را دیگر نمی توان با ضربات پلیسی خفه کرد. این نیروی جوان تاکنون نیز نشان داده است که برای آگاه کردن مردم و حضور فعال در سازمان دادن یک انقلاب اجتماعی بر علیه سرمایه داری و حکومت حامی سرمایه، توان و ظرفیت بالایی دارد. بنابراین، باید این نیرو را بسیار جدی گرفت و تقویت کرد. هم فکری و تبادل نظر و مبارزه مشترک نسل دوران انقلاب و نسل جوان امروزی به لحاظ سیاسی و اجتماعی اهمیت به سزایی در رشد و پیشرفت جامعه دارد.
بی حقوق کردن نصف جامعه
سران حکومت اسلامی، از همان روزهای نخست قدرت گیریشان سرکوب سیستماتیک زنان را در اولویت سیاست های ارتجاعی خود قرار دادند. گروه های حزب الله در خیابان ها از جمله به تجمعات زنان یورش می بردند و آنان را مورد ضرب و شتم قرار می دادند؛ حتی به صورت زنان اسید می پاشیدند و به لب زنان ماتیک شده تیغ می کشیدند.
روزنامه کیهان، 17 اسفند 1357، درباره سرکوب زنان و اعتراض اجتماعی به این سرکوب ها نوشت: «گروه ها و دسته جات مختلف زنان از صبح امروز در خیابان های شمالی و مرکزی تهران به مناسبت روز جهانی زن و به خاطر ابراز نظریات خود درباره حجاب زنان دست به راهپیمائی زدند. در راهپیمائی های امروز زنان، تعداد زیادی از دانش آموزان مدارس دخترانه نیز شرکت داشتند. آن ها ضمنا علیه کسانی که به زنان بی حجاب در روزهای اخیر حمله کرده اند، شعار می دادند... راهپیمائی امروز در حالی انجام شد که ریزش برف بی وقفه از اولین ساعات بامداد آغاز شده است. طبق گزارش های رسیده در ادارات و وزارتخانه های مختلف نیز از صبح امروز جلساتی برای رسیدگی به مسائل حجاب که طی چند ساعت اخیر مطرح شده به بحث و گفتگو پرداختند و در برخی واحدها کارها برای چند ساعت دچار وقفه شد. بحث و گفتگو درباره حجاب از دیروز در تهران بالا گرفته است و از صبح امروز به دنبال مصاحبه تلفنی رادیو ایران با داماد امام خمینی اوج گرفت. گزارش های خبرنگاران کیهان از چندین مورد برخورد زنان بی‌حجاب با عناصر تندروئی که آن ها را ملزم به سر کردن چادر می کردند حکایت دارد. کارکنان زن قسمت فروش هواپیمائی ایران شعبه ویلا امروز اعلام داشتند حجاب اجباری زن باید نجابت و پاکی درون او باشد آن ها عقیده داشتند که حجاب ظاهری نباید اجباری باشد این زنان همچنین گفتند روحانیون می توانند در این مورد اظهار نظر کنند اما نباید اجباری در کار باشد ... در خیابان ها برخی مردان به ما می‌گویند: یا روسری یا توسری این توهین بزرگی است به نیمی از اجتماع که در انقلاب اخیر در کنار مردان شرکت داشتند و شهید دادند.»
کیهان به گزارش خود چنین ادامه می دهد: «... هم زمان با حمله گروهی از مردان در میدان ولیعهد به چند زن بی‌حجاب و پرتاب سنگ به سوی آن ها که منجر به مجروح شدن چند نفر از آن ها شد راهپیمائی از این میدان توسط زنانی که مورد اهانت قرار گرفته بودند و زنان دیگری که به آن ها پیوسته بودند به طرف دانشگاه تهران آغاز شد. در تعدادی از بیمارستان های تهران نیز امروز اعتراض هائی به نحوه روبرو شدن با مساله حجاب اسلامی شروع شد. در شبکه چهار بیمارستان به‌آور زنان کارمند امروز اعلام داشتند اگر تصمیم قاطع و قانع کننده‌ای امروز گرفته نشود نمی‌توانند سرکار حاضر شوند. زنان کارگر و کارمند بیمارستان هزار تختخوابی نیز تاکید داشتند که حجاب اجباری زن باید پاکی و نجابت او باشد. در مخابرات 118 و قسمت 124 نیز امروز زنان کارمند در رابطه با مساله حجاب دست به راهپیمائی زدند.
... 15 هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رای‌گیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمائی بزنند. آن ها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زن ها شعار می دادند:«ما با استبداد مخالفیم»، «چادر اجباری نمی خواهیم». پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار «مرگ بر ارثیه رضا کچل» وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند.» (کیهان 17 اسفند 57)
هم زمان با بالا گرفتن اعتراضات زنان، خشنونت زن ستیزان و آزادی ستیزان نیز شدیدتر می‌شود:
«گروه هائی از زنان از صبح امروز در خیابان های تهران دست به تظاهرات زدند و در مقابل دادگستری اجتماع کردند. این زن ها نسبت به خشونت های چند روز اخیر عده ای مرتجع و مشکوک نسبت به زنان بی‌حجاب اعتراض داشتند. تظاهرات زنان از صبح پنج شنبه به دنبال چندین حمله در نقاط مختلف شهر به زنان بی‌حجاب در خیابان های مسیر دانشگاه تهران شروع شد. که در چند نقطه منجر به برخورد با کسانی شد که زیر نقاب اسلامی به آن ها حمله کردند و حتی چند تیر هوائی نیز شلیک کردند. زنان معترض دیروز نیز در دانشگاه تهران اجتماع کردند و طی سخنرانی هائی حمله افراد مشکوک به زنان بی حجاب را محکوم کردند اما در ساعاتی که این اجتماع ادامه داشت عده ای با گلوله های برف که در آن ها سنگ کار گذاشته شده بود زن ها را مورد هجوم قرار دادند. مهاجمین به اجتماع کنندگان دیروز در چند مورد برچسب طرفدار قانون اساسی زده که با اعتراض زن ها روبرو شد. به دنبال تظاهرات و اجتماعات دیروز اولین ساعات صبح امروز نیز از چند نقطه تهران زن ها به حرکت درآمدند جمعی از آن ها مستقیما خود را به دادگستری رسانده و جمع دیگری پس از اجتماع در دانشگاه تهران و اعلام نظراتشان درباره حجاب و چادر به سمت دادگستری حرکت کردند. در دبیرستان های دخترانه تهران نیز امروز جمع زیادی از دانش آموزان برای اعتراض به اعمال فشارهای عده ای مشکوک در خیابان های شهر زیر نام طرفدار اسلام در محوطه مدارس خود اجتماع کردند. تظاهرات در چند دبیرستان آن قدر بالا گرفت که مدیرکل آموزش و پرورش تهران صبح امروز در چند دبیرستان دخترانه حضور یافت و با دانش آموزان در این باره صحبت کرد. درباره تظاهرات روز پنج شنبه خبرگزاری پارس گزارش داد که عده ای گارد انقلابی برای پراکنده ساختن حدود 15 هزار زن که در بیرون دفتر مهدی بازرگان دست به اعتراض زده بودند اقدام به تیراندازی هوائی کرد. این گروه که در زیر برف سنگین دست به تظاهرات زده بودند در مسیر خود با حدود 200 تظاهر کننده مخالف روبرو شدند که سعی داشتند تظاهر کنندگان زن را متفرق کنند خیابان های اطراف دادگستری از صبح امروز توسط افراد مسلح بسته شده بود...» (کیهان 19 اسفند 57)
کیهان، 21 اسفند از راهپیمائی صدها تن از زنان در سنندج و صدور قطعنامه ای 13 ماده ای در مخالفت با حجاب اجباری خبر داده است. همچین در اصفهان حدود 50 تن از زنان کارمند و دانشگاهی به همراه دو بانوی قاضی به دفاتر روزنامه های کیهان و آیندگان مراجعه کرده و به لزوم اجبار در گذاشتن حجاب اعتراض کردند. دانش آموزان چند دبیرستان دخترانه در اعتراض به اجبار در حجاب از رفتن بر سر کلاس های درس خودداری کردند. هم زمان گروهی از زنان تهرانی با تجمع در مقابل ساختمان رادیو تلویزیون از پخش نشدن اخبار و گزارش های راهپیمائی های زنان ابراز نارضایتی کردند.
در اجتماع زنان «حزب الهی» در «پارک ملت»، «گوهرالشریعه دستغیب»، به عنوان نماینده «انجمن اسلامی زنان معلم» در حمایت از حجاب اسلامی زنان و نیز عملکرد قطب زاده در رادیو تلویزیون سخنرانی کرد. صادق قطب زاده خبر داده بود که از فردا تلویزیون ایران سعی خواهد کرد مفاهیم جمهوری اسلامی را روشن کند. این زنان هم فکر مردان مرتجع حکومت اسلامی، قطعنامه ای را نیز در تجمع خود قرائت کردند که در بند دوازدهم آن تاکید شده بود که: «خواهران مسلمان ما حجاب را به مثابه «سنگر پیکار» و حصار تقوا به تمامی زنان مبارز و انقلابی پیشنهاد می نماید.» (کیهان 26 اسفند 57)
حکومت اسلامی، با وحشی گری های بیش تر زنان را حتی از ابتدایی ترین حقوق خود نیز محروم کرد تا از طریق کل جامعه را مرعوب کند. حکومت اسلامی، در طول سال جاری تحت عنوان «مبارزه با مفاسد اجتماعی»، سرکوب زنان و جوانان را در خیابان تشدید کرده است، نشان دهنده این واقعیت است که هنوز هم پس از گذشت 29 سال از حاکمیت قداره بندان اسلامی، زنان مرعوب این حکومت نشده اند.

عزاداری سلطنت طلبان و تحریف تاریخ انقلاب 1357 مردم ایران
هر سال در آستانه سالگرد انقلاب بهمن، حکومت اسلامی در داخل کشور و سلطنت طلبان در خارج کشور پرچم عزاداری خود را بالا می برند و با تحریف تاریخ و واقعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دوران پهلوی و مقطع انقلاب و حکومت اسلامی، تلاش می کنند که نیروی جوان ایران را شستشوی فکری دهند.
سطنت طلبان، این طیف از بورژوازی مخالف حکومت اسلامی، سعی دارد در تبلیغات خود، حکومت پادشاهی سابق ایران را با حکومت های پادشاهی سوئد و انگلستان در نزد جوانان ایرانی جا بزند.
یکی از این رسانه های طرفدار «رضا پهلوی»، فرزند محمدرضا پهلوی، رادیویی به نام «رادیو صدای شما» در استکهلم است.
رادیو «صدای شما»، یک تیم ناسیونالیست افراطی و ضدعرب و ضدکمونیست را دور خود جمع کرده است که هر کدام از آن ها به شیوه خود، در جهت تطهیر حکومت پهلوی، تلاش می کنند. این رادیو حتی با ساواکی ها و تیمسارهای دوران حکومت پهلوی گفتگو می کند و آن ها طوری با «افتخار» درباره این حکومت سخن می گویند که انگار در پادگان برای سربازان سخنرانی می کنند. به ویژه در مقطع انقلاب بهمن این تیمسارها فعال تر می شوند و به تحریف تاریخ و واقعیت های انقلاب بهمن می پردازند و به جریانات چپ و کمونیست فحاشی و پرخاشگری می کنند.
این رادیو در فوریه 2008، به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن 57، از جمله گفتگویی با خانم «نادره افشاری» داشت که وی آن را تحت عنوان «چاخان های کمدی سیاسی» در سایت خود نیز به طور کتبی درج کرده است. نادره افشاری، از اعضای سابق شورای ملی مقاومت مجاهدین بود و مدت هاست که به تیم این رادیو پیوسته و در دفاع از سلطنت طلبان و رضا پهلوی سنگ تمام گذاشته است. وی این مطلب خود را چنین آغاز می کند:
«دروغ‌های نجومی‌ای است كه دست اندركاران ویران ساختن ایران در رابطه با تعداد زندانیان سیاسی، اعدامیان و شكنجه ‌شدگان دو دوره‌ی پادشاهی پهلوی اول و پهلوی دوم ساخته و پرداخته‌اند. «مصطفی فاتح كه در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم در مقام رئیس شركت نفت، دوست و عامل شماره‌ی یك انگلیس‌ها در ایران بود و حزب توده‌ی كمونیستی یونیون جك و ساخت انگلستان را در ایران تولید كرد ... با این همه عمادالدین باقی با شجاعتی بی‌مانند [!] برای این كه به نوشته‌ی خودش می‌داند كه بالاخره این راز از پرده برون خواهد افتاد، در این راستا آمار جالبی ارائه می‌كند كه تماما گفته‌های پادشاه فقید ایران و پژوهشگران «متهم» به سلطنت طلبی را تایید می‌كند... دومین «جوی خون» هم در جمعه‌ی سیاه، در 17 شهریور ماه 1357 راه افتاده است كه باقی تعداد كل كشته شدگان این واقعه را فقط 64 تن با توجه به كل آمار بنیاد شهید اعلام می‌كند.»
وی در مورد تعداد زندانیان سیاسی دوران پهلوی با رجوع به کتاب محمدرضا پهلوی، چنین می نویسد: «خود محمد رضا شاه در كتاب “پاسخ به تاریخ” چاپ پاریس، متن فارسی، در صفحه‌ی 259 در این رابطه نوشته است:
«درست در همان هنگامیكه مطبوعات غربی شماره‌ی زندانیان سیاسی ایران را چند هزار نفر اعلام می‌كردند، شماره‌ی این زندانیان مشخصا از 300 (سیصد) نفر تجاوز نمی‌كرد. به موازات شایعه پراكنی‌های حاكی از این كه تعداد زندانیان سیاسی در ایران در سال‌های گذشته، 25000 (بیست و پنج هزار) نفر تا 100000(یكصد هزار) بوده است، گزارش محرمانه‌ای كه توسط مخالفان رژیم تهیه شده و علیه ساواك مورد استناد قرار گرفت، تصریح داشت.
كه طی 9 سال یعنی از سال 1968 تا سال 1977 میلادی تعداد كلیه‌ی كسانی كه به دلایل سیاسی توسط این سازمان [سازمان اطلاعات و امنیت كشور دوران شاه] بازداشت شده بودند، دقیقا 3164 نفر بوده است و باید صراحتا بگویم كه با زندانیانی كه واقعا سیاسی بودند و نه تروریست و خرابكار، هرگز بدرفتاری نشد. هیچ كس نمی‌تواند نام یك فرد سیاسی را ذكر كند كه به دست ساواك نابود شده باشد.»
بدین گونه طرفداران حکومت پهلوی، جنایات این حکومت را ناچیز نشان می دهند تا درجه «آزادی خواهی» خود را به جامعه نشان دهند؟! غافل از این که بحث بر سر سانسور و اختناق، اجرای شکنجه و اعدام توسط یک حکومت است حال این حکومت 50 نفر انسان را اعدام کند تا 50000 نفر، ده تا روزنامه را تعطیل کند یا صدتا و... هیچ تغییری در ماهیت غیرانسانی و دیکتاتوری و آدمکشی این حکومت نمی دهد.

افشاری، در پایان مطلب خود تاکید می کند: «با این همه این روزها كه بر اساس آگاهی ملت ایران، ابرهای تیره‌ی دروغ و فریب و شایعه و بزرگنمایی به كنار می‌رود و پایه‌های واقعی این جمهوری دروغ مشخص‌تر می‌شود، بد نیست شهروندان ایرانی از هر دو پادشاه فقید ایران اعاده‌ی حیثیت كنند!»
آیا خانم افشاری نمی داند که اگر بخشی از مردم ایران در انقلاب 57 نمی دانستند چی می خواهند اما به خوبی می دانستند که حکومت شاه، یک حکومت دیکتاتور، سرکوبگر و غارت گر است و به همین دلیل نیز مورد نفرت اکثریت مردم ایران قرار گرفته و سرنگون شد. زیرا این مردم چندین دهه با گوشت و پوست خود سرکوبگری های این حکومت را لمس کرده بودند. کودتای 28 مرداد، کشتار دانشجویان دانشگاه تهران در خوش آمدگویی به نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا که پس از کودتا وارد تهران شده بود، کشتار وحشیانه مردم آذربایجان، کردستان، ممنوعیت احزاب سیاسی، حتی منتقد حکومت، برقراری سانسور شدید بر فعالیت های نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران، شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی به ویژه اعضا و فعالین جنبش چپ و کارگری، غارت و چپاول سرمایه های کشور توسط خانواده پهلوی، وجود حلبی آبادها در حاشیه شهرها به خصوص در تهران، رشد فقر و فلاکت و بیکاری، سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی و غیره، گوشه هایی از سیاست های سرکوبگرانه حکومت پهلوی بودند. حال باید از خانم افشاری سئوال کرد که ربط جنایت حکومت پهلوی به «پایه های واقعی این جمهوری دروغ» چگونه «مشحص تر می شود»؟! این حکم و تاکید نادره افشاری، از کجا و از کدام تفکر نشات می گیرد که «... شهروندان ایرانی از هر دو پادشاه فقید ایران اعاده حیثیت کنند.»؟!
خانم افشاری، در حالی از شهروندان ایرانی می خواهد که از هر «دو پادشاه فقید ایران اعاده حیثیت کنند» که نزدیک به 70 درصد این شهروندان، حتی هیچ خاطره ای از زندگی تحت حاکمیت این «پادشاهان فقید» ندارند. پس چرا باید این ها اعاده حیثیت کنند؟ اما بخش عظیم این شهروندان تاریخ را خوانده و یا در مورد آن ها شنیده اند، بنابراین به جنایات حکومت های پهلوی آشنایی دارند. مردم ایران، امروز هم تجربه جنایات حکومت های پهلوی و هم حکومت اسلامی را دارند و بدون این که مانند خانم افشاری چرتکه بیاندازند که کدام یک از این حکومت ها کم و یا زیاد سرکوب و شکنجه و اعدام کرده اند هر دو را جانی و آدمکش و دیکتاتور می شناسند. به همین دلیل اکثریت مردم با مبارزه خود، حکومت شاه را سرنگون کردند و اکنون نیز در تلاشند دیر یا زود حکومت اسلامی را نیز روانه گورستان تاریخ سازند.
حکومت اسلامی، انقلاب و انقلابیون را با حمایت و پشتیبانی ارتش و پلیس و ژاندارم شاه با افزودن نیروهای سرکوبگر دیگر هم چون بسیج و سپاه پاسداران به خاک و خون کشید و گروه گروه انقلابیون را کشتار کرد. اساسا حکومت اسلامی توانست کاری که حکومت شاه در سرکوب جنبش انقلابی مردم ناتوان مانده بود به وحشیانه ترین شکلی به سرانجام رساند و بورژوازی ایران را نجات دهد.
بعلاوه حکومت رضا خان، همانند حکومت خمینی، تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت را به خاک و خون کشید. زندان های او، مملو از مخالفین سیاسی به ویژه فعالین چپ و کمونیست بود. رضاخان جنبش های اجتماعی ایران را نابود کرد. بیش تر فعالین این جنبش ها زندانی و شکنجه و اعدام شدند و یا اجبارا به خارج کشور رفتند. رضا شاه، مانند خمینی و خامنه ای دشمن درجه یک آزادی اندیشه، بیان و قلم و تشکل بود. رضاخان مستقیما خودش روزنامه نگاران را تنبیه می کرد. وی، حتی استفاده از زبان مادری را برای مردمان غیرفارس ایران ممنوع کرد که این سیاست فاشیستی در دوره حکومت پسر نیز ادامه یافت و حکومت اسلامی نیز با خشونت بیش تری آن را دنبال می کند.
پس از این که رضاخان در جنگ جهانی دوم به دلیل همکاری با هیتلر، توسط متفقین از حکومت برکنار و به تبعید فرستاده شد، پسرش محمدرضا را به جای وی به تخت سلطنت نشاندند. در این دوره کسی شاه را تحویل نمی گرفت و قدرت او فقط در کاخ معنی داشت. فضایی در کشور پیش آمده بود که زندانیان سیاسی آزاد شدند. سازمان ها و احزاب، تشکل های کارگری، زنان، دانشجویان و همچنین رسانه ها فعالیت خود را از سر گرفتند. اما این دوره نیز با کودتای 28 مرداد به پایان رسید و پسر شدیدتر از پدر، آزادی های فردی و جمعی را لگدکوب کرد و از طریق پلیس مخفی، یعنی «ساواک» مخوف که اعضای آن توسط سازمان سیا و... آموزش دیده بودند و در تهدید و ترور و شکنجه و اعدام مهارت فوق العاده ای داشتند به جان مردم آزادی خواه انداخت.
محمدرضا شاه، با «اوریانا فالاچی» در اکتبر 1973 در تهران گفتگو کرد و این گفتگو، در کتابی به نام «مصاحبه با تاریخ» که مجموعه گفتگوهایی با چهره های شناخته شده کشورهای دیگری نیز هست به فارسی ترجمه و چاپ شده است. شاه، در این مصاحبه در جواب سئوالات فالاچی از جمله درباره افکار مذهبی خود، چنین ادعا می کند:
«... با وجود این من به کلی تنها نیستم، زیرا نیرویی که دیگران نمی بینند، مرا همراهی می کند. یک نیروی عرفانی. وانگهی من پیام هایی دریافت می کنم. پیام های مذهبی. من خیلی مذهبی هستم. به خدا باور دارم و همواره گفته ام که اگر هم خدا وجود نمی داشت باید اختراعش می کردیم. واقعا آن آدم های بدبختی که خدا ندارند، مرا سخت متاثر می کنند. نمی توان بدون خدا زندگی کرد. من از پنج سالگی با خدا زندگی می کنم، اما از زمانی که الهاماتی به من شد
- الهامات، اعلیحضرت؟
- بله، الهامات، تجلیات.
- از که، از چه؟
- از پیامبران. آه تعجب می کنم که نمی دانستید. همه می دانند که الهاماتی به من شده است. من حتی این را در زندگینامه ام نوشته ام. در کودکی دو بار به من الهام شده است یک بار در پنج سالگی و بار دوم در شش سالگی. در نخستین بار من حضرت قائم را دیدم که بنابر مذهب ما غایب شده است تا روزی برگردد و حهان را نجات دهد... من این را می دانم زیرا من او را دیده ام، نه در رویا، در واقعیت، واقعیت مادی، می فهمید؟ من او را دیدم، همین. کسی که همراه من بود او را ندید. و کسی هم جز من نمی بایستی او را ببیند، زیرا... آه می ترسم منظورم را درک نکنید... الهامات من معجزه هایی بودند که کشور را نجات دادند. سلطنت من کشور را نجات داده زیرا خدا به من نزدیک بوده است ...»
شاه، در رابطه با سئوالی درباره زنان، با تحقیر زنان جواب می دهد: «بله، شما زنان هرگز یک میکل آنژ، یا یک باخ نداشته اید یا حتی یک اشپز بزرگ، و اگر از امکان و فرصت صحبت کنید، پاسخ می دهم که شوخی است... هیچ چیز بزرگی نداشته اید. راستی شما در طی این مصاحبه هایتان چند زن قادر به اداره یک کشور را دیده اید؟...»
وی، در جواب سئوال اوریانا فالاچی، درباره ممنوعیت فعالیت احزاب، مفهوم دموکراسی و اعدام نیز می گوید: «اقلیت های سیاسی به قدری کم اهمیت و مسخره هستند که حتی نمی توانند یک نماینده انتخاب کنند. من همچنین نمی خواهم که حزب کمونیست مجاز باشد. در ایران، کمونیست ها غیرقانونی هستند... اما من دموکراسی را نمی خواهم و نمی دانم با آن چه باید کرد. این دموکراسی ارزانی خودتان باد... در این جا لازم و درست است که بعضی ها اعدام بشوند. در این جا ترحم بیهوده است...»
آنچه که اشاره کردیم تفکر و سیاست های محمدرضا شاه، در سال های اوج قدرتش درباره مذهب، زنان، ممنوعیت احزاب و اعدام مخالفین، مستقیما از زبان خودش است. از جمله این ها در کنار صدها فاکت دیگر، اسناد مهم تاریخی هستند که مجری رادیو صدای شما و همکارانش از جمله خانم افشاری نمی توانند آن ها تحریف کنند. خوب، اگر لحظه ای باورهای مذهبی و سیاست های محمدرضا شاه را با باورها و سیاست های سران حکومت اسلامی از جمله خمینی، خامنه ای، ملاحسنی، احمدی نژاد و... مقایسه کنید چه تفاوتی در آن، غیر از ظاهر لباس پوشیدن آن ها پیدا می کنید؟ احمدی نژاد، رییس تیرخلاص زن و تروریست حکومت اسلامی، همین چند سال پیش ادعا کرد که هنگام سخنرانی در سازمان ملل «هاله نوری» دور او را گرفت که همه سران کشورها بدون پلک زدن به سخنان وی گوش دادند. بنابراین، آیا بهتر نیست آقای دکتر انصاری که یکی از اعضای تیم ثابت رادیو «صدای شما» است و مرتب از القابی هم چون «تازی» ها درباره اعراب استفاده می کند و خرافات و جنایات اسلامی 1400 سال پیش در این رادیو توضیح می دهد کمی هم درباره افکار و ادعاهای خرافی و احیانا بیماری مالیخولیایی محمدرضا شاه «روشنگری» کند چه اشکالی دارد؟
***
در جمع بندی انقلاب 57، از جمله به این نتیجه می رسیم که یکی از دلایل مهم شکست انقلاب 57، عدم وجود تشکل های دموکراتیک کارگران، زنان، دانشجویان، نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران و سازمان ها و احزاب اجتماعی بود که بتواند با سیاست های طبقاتی و اصولی انقلابی، به طور پیگیر و منسجم حرکت انقلابی توده های مردم را جهت بدهند و آن را به پیروزی برسانند. امروز هر چند این جنبش ها ضعیف هستند اما فعالین این جنبش ها توهمی به گرایشات بورژوایی به ویژه سلطنت طلبان ندارند. سلطنت طلبان و حکومت اسلامی و به طور کلی گرایشات ملی - مذهبی، این گرایشات عقب مانده بورژوازی کارنامه سیاهی در نزد اکثریت جامعه ایران دارند. از این رو، این ها برآورده شدن امید و انتظار خود در تحولات ایران را به سیاست های دولت های امپریالیستی و در راس همه دولت آمریکا گره زده اند و همچنین از موضع طبقاتی، دشمن انقلاب گذشته و انقلاب آتی مردم ایران هستند.
انقلاب 57 ایران، با وجود این که یکی از آن انقلاب های توده ای جهان در قرن بیستم بود، در هر صورت به شکست کشانیده شد. اما انگیزه های آن هنوز هم پا برجاست و به ویژه نیروی جوانی در ایران وارد عرصه سیاسی و اجتماعی شده است که کم تر خاطره مستقیمی از حکومت شاه و دوران انقلاب دارد. این نیرو عمدتا پس از انقلاب 57 چشم به جهان گشوده است. امروز این نیروی جوان در همه جنبش های اجتماعی، یعنی جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و جنبش های برابری طلب مردم تحت ستم سراسر ایران حضور فعال و بالنده ای دارد و از انگیزه های محکم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جهت تحولات انقلابی نیز برخوردار است. چرا که ستم و استثمار، سانسور و اختناق و سرکوب حکومت اسلامی به مرزهای غیرقابل تحملی رسیده است. بسیاری از نیروی جوان ایران هیچ امیدی برای بهتر شدن وضع خود در حاکمیت فعلی ایران ندارند. این نیرو همواره به دنبال تغییر جامعه موجود و کسب آزادی و عدالت اجتماعی است و همین امر همبستگی و اتحاد و مبارزه متشکل در میان آنان را روزبروز قوی تر و اجتماعی تر می کند.
مسلم است که نیروهای کارگری کمونیستی با جمع بندی نقاط ضعف و قوت انقلاب بهمن 57، خود را برای انقلابی دیگر آماده می کنند. روزبروز اعتراض و اعتصاب در کارخانه ها و دانشگاه ها و خیابان ها بر علیه حکومت اسلامی وسیع تر می گردد. تحلیل های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و همه شواهد دیگر نشان می دهند که در اثر مبارزه پیگیر جنبش کارگری، زنان، دانشجویان و مردم آزادی خواه و کلیه نیروهای کمونیست، بار دیگر جامعه ایران به سوی تحولات انقلابی در حرکت است. در واقع جامعه امروز ایران، آبستن حوادث و تحولاتی در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است.
اساسا مطالبات و خواست هایی که در دو انقلاب گذشته ایران، یعنی انقلاب مشروطیت و انقلاب 57، مطرح بودند هنوز هم در ابعاد اجتماعی در جامعه ایران مطرح هستند. و در انقلاب آتی باید اقدامات عاجلی را به مرحله اجرا گذاشت و مرزهای طبقاتی بین چپ و راست را طوری روشن تر و شفاف تر کرد؛ آلترناتیو طبقاتی را با استراتژی سوسیالیستی به طور اثباتی در مقابل جامعه قرار داد تا وقایع ناگوار دو انقلاب گذشته تکرار نشود. خواست هایی نظیر:
- شعار همه با هم که در انقلاب بهمن 57 مطرح بود نباید تکرار شود. جامعه از طبقات تشکیل شده است و هر طبقه نیز به دنبال تحقق خواست ها و منافع خود در حرکت است. کارگر و سرمایه دار نه تنها منافع مشترکی با هم ندارند، بلکه دشمن طبقاتی همدیگر نیز هستند. از این رو، هر نیرویی که مرز چپ و راست را با هم مخدوش کند باید صریحا مورد نقد قرار گیرد. امروز رهبران جریانی به نام «حزب کمونیست کارگری - حکمتیست»، میل و اشتهای زیادی در جهت نزدیکی با سلطنت طلبان از خود نشان می دهند. به ویژه آن ها در استکهلم، با دست اندرکاران «رادیو صدای شما» که در بالا به سیاست های آن اشاره کردیم جلسات و آکسیون های مشترکی ترتیب می دهند. این گونه حرکت ها به نام «چپ و کمونیسم»، اگر برای گرایشات راست ورشکسته فضایی هر چند محدود برای اظهار وجود در جامعه به وجود می آورد اما برای گرایش «چپ»، عمیقا مضر است. بنابراین، جهت گیری و عملکرد رهبران «حکمتیست» ها حتی مغایر با برخی سیاست های خودشان نیز است و از دید کمونیست ها به هم ریختن مرزهای طبقاتی محکوم است. نیروهای چپ و کمونیست نباید به این توهم پراکنی های «همه با هم» دامن بزنند. زیرا نتیجه آن را در انقلاب 57 و پس از آن تجربه کرده ایم.
- بلافاصله پس از پیروزی انقلاب آتی همه ارگان های سرکوب و دستگاه های امنیتی باید منحل شوند و تسلیح عمومی در دستور انقلاب قرار گیرد. نیروهای سرکوبگر اعم از ارتش، پلیس، سازمان های اطلاعاتی و پلیس مخفی و...، طوری آموزش دیده اند که حافظ منافع سرمایه داری هستند.
- در فردای پیروزی انقلاب آتی ایران ضروری است که عفو عمومی داده شود و بلافاصله هرگونه شکنجه روحی و جسمی و اعدام ممنوع گردد. باید همواره بر روی این مسئله، تبلیغ و ترویج صورت گیرد تا در افکار عمومی جامعه به عنوان مسئله ای مهم و حیاتی جا بیافتد تا به هیچ حکومتی اجازه ندهند این شیوه غیرانسانی کشتن آگاهانه انسان هایی که در دست حکومت اسیرند، ادامه پیدا کند.
پس از پیروزی انقلاب 57 دیدیم که خمینی، بنیان گذار حکومت اسلامی، شخصا حکم اعدام اولین گروه چهار نفری فرماندهان ساواک و ارتش شاه را صادر كرد. خلخالی نیز آن ها را به سرعت در مدرسه رفاه اعدام کرد. طولی نکشید که ابعاد آن فاجعه انسانی، تمام جامعه را فراگرفت و هنوز هم ادامه دارد. حکومت اسلامی، تاکنون ده ها هزار انسان را اعدام کرده است. بنابراین، در انقلاب آتی نباید اجازه داده شود که کسی اعدام شود.
- جامعه به هیچ وجه نباید اجازه دهد آزادی های فردی و اجتماعی، آزادی اندیشه، بیان، قلم و تشکل توسط حکومت آتی مورد تعرض قرار گیرد.
- در انقلاب آتی همه شهروندان جامعه ایران، باید از حقوق مساوی برخوردار شوند و هیچ «ملیتی» بر «ملیت» دیگر برتری نداشته باشد. همه شهروندان ساکن ایران، بدون توجه به ملیت، جنسیت و باورهایشان باید از حقوق برابری برخوردار باشند. از جمله آزادی زبان مادری به رسمیت شناخته شود. به مناطق محروم کشور، مانند بلوچستان و کردستان و... بودجه ویژه ای اختصاص داده شود تا سریعا محرومیت های مردم این مناطق از بین برود و به لحاظ اقتصادی به سطح استان های دیگر ارتقا یابند.
- مهاجرین و پناهندگان باید از حقوق برابری با دیگر شهروندان ایران برخوردار باشند. و این کشور پناهگاه امنی برای پناهندگان سیاسی باشد. به خصوص بلافاصله باید همه افغانی های ساکن ایران، از حق شهوندی برخوردار باشند.
- کارگران هر واحد تولیدی، از طریق تشکل های خود از جمله شوراها و مجامع عمومی شان، بر امر تولید و توزیع نظارت مستقیم داشته باشند.
- زن و مرد باید در همه شئونات اجتماعی از حقوق و آزادی های یک سان و برابری برخوردار باشند.
- کار کودک لغو شود و همه کودکان کار و خیابانی و خانواده آن ها باید سریعا زیر پوشش حمایت دولتی قرار گیرند.
- در انقلاب آتی ایران، دولت موظف است حداقل تحصیلات تا کلاس نهم را رایگان و اجباری کند. به طور کلی آموزش و پرورش و بهداشت و درمان باید به طور رایگان در اختیار جامعه قرار گیرد. بیش ترین بودجه سالانه کشور نیز به این دو عرصه و همچنین عرصه تحقیقات علمی و تکنیکی اختصاص داده شود...
- به هیچ وجه نباید دین در امر دولت و آموزش و پرورش دخالتی داشته باشد. مذهب باید کاملا امر خصوصی انسان ها محسوب شود و هیچ انسانی حق ندارد با اتکا به باورهای مذهبی به دختران و زنان آسیب برساند.
این خواست های بدیهی و ابتدایی باید با قدرت مردم به هر حکومتی که سر کار می آید تحمیل شود. اگر حکومت انقلابی کارگران نیز به قدرت رسید بی شک بلافاصله همه این خواست ها را تامین خواهد کرد تا حرکت انقلابی مسیر خود را با پشتوانه قوی اجتماعی و سیاست های محکم به سوی پایان دادن به استثمار انسان از انسان طی کند.

22 بهمن 1386 - دهم فوریه 2008

بلایای طبیعی و معجزات دولت نهم

سید ابراهیم نبوی- چهارشنبه 26 دی 1386 [2008.01.16]

سخنگوی دولت گفت: « برخی فکر می کنند باید بخاطر حوادث طبیعی هم به دولت تذکر داد.»‏
توضیح: بلایای طبیعی بلایایی هستند که بطور طبیعی نازل می شوند، مانند سیل، زلزله، توفان و ‏احمدی نژاد. این بلایا توسط طبیعت و کره زمین و آسمان و دست اندرکاران مربوطه حادث می ‏شود.‏
کارشناسان، اخیرا تعداد زیادی از بلایایی را که تا چند ماه قبل طبیعی نبودند، اما پس از ظهور و ‏حضور دولت نهم طبیعی شدند، برشمردند:‏
بسته شدن راه: یکی از طبیعی ترین بلاهایی که در طول تاریخ باعث نازل شدن بلا سر مردم می ‏شود، راهبندان است که بطور طبیعی هر وقت برف بیاید، جاده های کشور طبیعتا بسته می شوند ‏و طبیعی است که تعداد زیادی در این حادثه کاملا طبیعی کشته می شوند و تا به حال سابقه نداشته ‏است که در کشوری راه های کوهستانی به دلیل بارش بطور طبیعی برف بسته شود و کسی بتواند ‏آن را باز کند. ‏
کمبود نان: یکی از مهم ترین بلاهای طبیعی که بشر از ابتدای خلقت به آن دچار شده است، مشکل ‏کمبود نان است. و طبیعی است که وقتی بلای آسمانی نازل شده و برف می آید، بارش برف به ‏عنوان یک بلای آسمانی که طبیعتا در همه کشورها صدها کشته می دهد، طبیعتا باعث می شود ‏همه خیابانها بسته شود و طبیعتا نانوایی ها هم بسته می شوند، دولت هم فقیر است و اصلا نمی ‏تواند برای نان مردم کاری بکند، در نتیجه طبیعی است که هر وقت برف بیاید، بلای آسمانی ‏کمبود نان بوجود می آید و طبیعتا دولت هیچ تقصیری ندارد.‏
قطع شدن گاز: قطع شدن گاز نیز یکی از بلایای طبیعی است که سالهاست بطور طبیعی وجود ‏دارد و اصولا چون میهن بلاخیز و بلازده ایران گاز ندارد، همیشه ممکن است این بلا نازل شود ‏و بخصوص این که ما چون گاز نداریم طبیعتا ترکمنستان به دلیل عدم پرداخت بدهی، گاز را قطع ‏می کند و طبیعی است که دولت هم پولی برای پرداخت بدهی ندارد و مجبور است همین صد ‏میلیارد دلاری را که دارد برای سفر رئیس جمهور به سراسر جهان و ایران مصرف کند، در ‏نتیجه طبیعتا گاز قطع می شود. ‏
گازگرفتگی و خفقان ملی: یکی از بلایای طبیعی این است که گاهی اوقات به دلیل بلای آسمانی ‏تمام لوله کشی گاز و وسایل گاز سوز و کلیه وسایل گرمایی نفتی کشور بطور طبیعی مشکل پیدا ‏می کنند، این بلا هر سی سال یک بار نازل می شود، مثلا تا به حال هزاران نفر در روسیه و ‏سوریه و افغانستان به دلیل بارش برف، دچار خفگی ناشی از وسایل گرم کننده شده اند. وقتی برف ‏می بارد، طبیعتا کارخانه های تولید بخاری از حالت استاندارد خارج می شوند، لوله کشی هم ‏غیراستاندارد می شود و اصولا دولت نمی تواند در این مورد کاری بکند، چون گازگرفتگی یک ‏بلای آسمانی و طبیعی است.‏
نابودی چاههای نفت: یک بلای طبیعی مهم در سراسر تاریخ این است که وقتی برف می آید و هوا ‏سرد می شود، طبیعتا گاز هم قطع شده و چون ایران کشور نفت خیزی نیست، منابع نفتی هم نابود ‏می شود، نفت هم که طبیعتا وسیله گرم کردن روابط خارجی و گرم کردن روابط دولت و ملت و ‏گرم کردن تنور انتخابات است، فقط در فصل بهار و تابستان سر سفره مردم می تواند بیاید، به ‏همین دلیل طبیعی است و واضح است که مردم در این حالت دچار یک بلای طبیعی می شوند و ‏نفت نداریم. ‏
رحمت الهی یا بلای آسمانی: اصولا برف در روز اول که می بارد، رحمت الهی است، اما طبیعتا ‏برف باید بداند که نباید بیش از ده سانت ببارد، چون دولت ایران اصولا برای باریدن برف زیاد ‏آمادگی ندارد و به همین دلیل لازم و ضروری است که قبل از باریدن برف، خداوند متعال باید ‏هماهنگی های لازم را با سازمان آب کشور و وزارت راه و وزارت نفت و آموزش و پرورش و ‏غیره بکند. ‏
نتیجه گیری اخلاقی: دولت خدمتگزار مردم است، البته وقتی که هنوز برف نیامده است.‏نتیجه گیری طبیعی: خداوند در دانشگاه کلمبیا به کمک دولت می آید، اما در برف اردبیل دخالت ‏نمی کند.‏نتیجه گیری منطقی: یکی از معجزات دولت نهم این است که فقط وقتی هوا گرم است معجزه می ‏کند.‏نتیجه گیری فلسفی: همین بلا پسری که رئیس دولت است خودش به اندازه همه بلایای آسمانی و ‏زمینی کفایت می کند.‏
فرستنده:لیلا صبری

söndag 10 februari 2008

منصور پرستار : "سرطان نئولیبرالیسم" در چین و "متاستاز سرمایه" جهانی در این کشور، میدانی برای استثمار شدید


"سرطان نئولیبرالیسم" در چین و "متاستاز سرمایه" جهانی در این کشور، میدانی برای استثمار شدید

www.sedaeazadi.se
برای شروع بحث زیر مقدمه ای کوتاه را در مورد "سرطان و متاستاز" مینویسم. یکی از ویژگی های سرطان یا غده بدخیم این است که سلولهای بخشی از بدن به شیوه کنترل نشده و سریع تکثیر می یاببند و در این قسمت بیمار غده ای از سلولهای نارس درست می شود. این غده می تواند خود را به بخشهای دیگر بدن به سرعت سرایت دهد. این سرایت را به زبان پزشکی "متاستاز" می نامند. بنا بر همین مثال من سرمایه و تکثیر سرمایه را در جامعه بشری به "سرطان" بدن بشریت توصیف می کنم و انتقال و گردش سرمایه، به دلیل بی مرز بودن آن در تمام نقاط جهان را به "متاستاز" تشبیه می کنم.

کشور چین کشوریست که تمرکز کارگران در این کشور از هر کشور دیگر دنیا بیشتر است و بنا بر همین اصل استثمار بیشتری هم در این کشور را ما روزانه شاهد هستیم. نکات مهمی که در اینجا بحث می شود را می توان به این نکات تقسیم بندی کرد. دولت بورژوا - نئولیبرال - کونسرواتیسم چین و سیاست های ضد کارگری آن، انتقال و گردش سرمایه جهانی از جمله سرمایه کشورهای اروپای غربی به این کشور و کشور هند، مقاصد این کشورها از سرمایه گذاری در این کشورها و چند نکته دیگر.

مائویسم چین که در واقع حسرت استقلال و صنعتی شدن این کشور را بر دل داشت برای رسیدن به این اهداف راه رشد اقتصادی را از دیدگاه بورژوازی آغاز کرد. در سال‌های 1927-1925 علاقه‌مند بود از طریق اصلاحات ارضی معتدلی بازارهای داخلی اش بزرگتر شوند و خودمختاری اقتصادی بیش‌تری در برابر امپریالیسم به دست آورد. همچنان که من در مقاله ای تحت عنوان "بحثی تئوریک در مورد تئوری اقتصاد ملی و نقد کوتاه بر آن"
http://www.archives.web.surftown.se/?p=2676 (لینک)
نوشتم که تئوری"میلتون فریدمان" در آمریکا و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین طرفدار زیادی پیدا کرد و "رونالد ریگان" رئیس جمهور سابق آمریکا یکی از این اشخاص بود که تئوری فریدمان را به کار برد. در دهه هایی مثل دهه 70-80 میلادی که آمریکا و اروپا در بحران سرمایه داری غرق شده بودند دولت کشاف چین با پیش گرفتن و استفاده از نسخه پیچیده شده "میلتون فریدمان" راه را برای سرازیر شدن سرمایه جهانی به این کشور باز کرد و خود این دولت بورژوای سیاست استثمار وحشیانه کارگران چین را از راه سرمایه های خارجی و داخلی در پیش گرفت. در سال 1980 حاکمان چین اقتصاد دان لیبرال "فریدمان" را به یکی از جلسه های حزبی خود دعوت کردند تا در آنجا برای آنها سخنرانی کند و از نسخه اقتصادی خود برایشان بگوید. این نسخه اقتصادی نسخه ای بود در ضدیت با نسخه اقتصادی "جان ماینارد کینیز". رهبری چین همزمان با دوست سرمایه دار خود "ریگان" سیاستی واحد را برای رشد اقتصادی بکار بردند. چین به مثابه قطبی امپریالیستی در مقابل امپریالیسم آمریکا قد علم کرد و در ضدیت با آمریکا کوشش زیادی را برای چنگ اندختن بر نقاط دیگر دنیا آغاز کرد. نتیجه این کوشش ها هم این بود که نزدیک % 47 کل تجارت کشورهای امریکای لاتین را در انحصار خود داد و از طرف دیگر سرمایه های اروپای غربی در ضدیت با آمریکا، نیز به این کشور روانه گشت و از این طریق چین حجم مبادلات بازرگانی خود را بالا برد و رقابت تنگا تنگی را با کشور آمریکا در سر راه خود قرار داد. حوزه یورو و کل بازار اروپا از همه سو مورد تهدید سرمایه های چینی واقع شد و صاحبنظران اقتصادی دنیا عموماً تأکید نمودند که چین در آینده بسیار نزدیک مکان اقتصاد مسلط جهان سرمایه داری را احراز خواهد نمود و تا سال 2005 حتی درآمد سرانه ناخالص آن از کشورهای مانند سوئد بالاتر خواهد رفت این کشور به یمن استثمار وحشیانه نیروی کار ارزان چند صد میلیون کارگر چینی به این موقعیت دست یافت. در کشور چین شیوه اداره مراکز کشاورزی با مراکز صنعتی فرق زیادی دارد. هنوز در روستا ها کار ها و خواستهای جمعی بیشتر بچشم می خورد ولی در شهرها در آنجا که نبض صنعت وجود دارد صد درصد سیستمی بورژوازیست و تفکر آزادی فرد و خودخواهی نظام سرمایه داری حاکم است.

از پدیده های امروزه کشورهای غربی از جمله سوئد، نروژ، آلمان و غیره می شود انتقال شرکتهای تولیدی به کشور هایی مثل چین و هند در آسیا، را نام برد. ما روزانه شاهد این هستیم که شرکتهای تولیدی بخش تولیدی را به چین و هند منتقل می کنند و کارگران زیادی در کشورهای غربی روزانه بیکار می شوند. اهداف و مقاصد سرمایه داران برای کارگران این کشورها آشکار است که برای انباشت بیشتر سرمایه و ارزش اضافه، سرمایه دار احتیاج به نیروی کار ارزان و استثمار بیشتر کارگر دارد. پس کشور هایی مثل چین و هند از این ویژگی های خاص برای سرمایه داران برخوردار هستند و به این شیوه مضاعفات "متاستاز" سرمایه به دیگر نقاط دنیا سرایت می کند و با بی کار کردن، گسترش فقر، گرسنگی و پس گرفتن رفاهیات نسبی از مردم، کشور های غربی دنیایی دیگر را در آنسوی خاوران بنا می نهند. دنیایی که در آنجا فاصله طبقاتی را بیش از بیش افزایش می دهد و گرسنگی، تبعیض، نا امنیتی کار، شرایط غیر انسانی محیط کار، افزایش رقابت منفی بین کارگران و غیره را برای آن دسته دیگر از طبقه کار گر چین و هند به ارمغان می برند.

چین و هند از کشورهای بزرگ در حال رشد صنعتی در دنیای امروز هستند و به میزانی که رشد سرمایه در این کشورها افزایش می یابد، به همان میزان نیز فقر و فاصله طبقاتی بیشتر می شود چون این سرمایه ها روزانه مانند همان غده بدخیم سرطانی در جیب عده ای سرمایه دار جمع می شود و بقیه مردم باید از فقر و گرسنگی بنالند و شرایط سخت و مرگ بار کار را به جان بخرند. دولت چین با پایین نگه داشتن سطح رفاهیات مردم و پایین نگه داشتن سطح دستمزدهای کارگران این جو را برای سرازیر شدن سرمایه جهانی آماده می کند و به بورژوازی لجام گسیخته این پیام را می دهد که طبقه کارگر چین طبقه ای است مناسب برای اینکه از آنها نهایت سوء استفاده را کرد و آینها لایق اینند که در تولید سرمایه و بازدهی سود برای سرمایه داران نقش مهمی را نسبت به کارگران دیگر دنیا ایفا کنند. برای این کار هم چین بورژوا - نئولیبرال احتیاج به بر قراری امنیت برای سرمایه های خارجی دارد تا نظر سرمایه داران را بیشتر جلب کند. برای این کار هم از گسترش ایدئولوژی کنسرواتیزم یا اصول محافظه کارانه که به تبلیغ حفظ آداب و رسوم کهنه این دیار است، استفاده می کند. این کشور بین دو دنیا ور می رود یکی آداب و رسوم قدیمی و دیگری پست مدرنیسم. در بسیاری از نقاط دنیا حکومتهای بورژوازی حاکم از طریق استفاده از ابزاری مثل مذهب مردم را سرکوب می کنند و همین کار را هم دولت بورژوازی چین از طریق آداب و رسوم کهنه چندین هزار سال کهنه تر از اسلام و مسیحیت، می کند و این یکی از راه های سرکوب خواستهای طبقه کارگر چین است. کشوری که با بر افراشتن پرچم سرخ کمونیسم صدها میلیون کارگر را به برده داری کشانده است. کشوری که از آمیختگی "رنگ سرخ" و ایدئولوژی بورژوازی جهنمی را برای طبقات محروم جامعه ساخته است و از این طریق دست سرمایه های خارجی را برای استثمار بیشتر طبقه کارگر و زحمتکش این کشور باز گذاشته است و آزادی کامل را به سرمایه های خارجی داده است که به شکار ارزان روزانه بی کاران این کشور ادامه دهند. شکاری که به هر قیمت حاظر است کار کند. برای حاکمان این کشور رشد اقتصادی "رشدیست مقدس". بورژوازی ننگین، چهره واقعی خود را در این کشورها نشان می دهد و آن "نقاب" انساندوستی را که در جهان غرب بر چهره خود دارد در این کشورها از چهره خود بر می دارد و به قصاب واقعی طبقه کارگر و زحمتکش در آمده است. سرمایه داری غربی که پرچم دمکراسی، آزادی و رفاه اجتماعی را بلند کرده است اما در چین و هند جهنمی واقعی و غیر انسانی را برای انسانهای این کشورها درست کرده است.

این واقعیت را نمی شود انکار کرد که سرمایه دار در جایی سرمایه گذاری می کند که نیروی کار ارزان داشته باشد، استثمار بیشتر باشد و امنیت سرمایه بیشتر باشد. این سوال برای ما پیش می آید که چرا بورژوازی از کار ارزان کشورهایی مثل کشورهای آفریقایی استفاده نمی کند؟ در جواب باید گفت که سرمایه داری احتیاج به امنیت سرمایه اش دارد که سرمایه گزاری کردن را در قار سیاه مانند کشورهای آسیایی، چین و هند، مناسب نمی شمارد و یکی دیگر از دلایل این است که خود نظام سرمایه داری احتیاج به رقابت سرمایه دارد و رقابت بین قطبهای سرمایه داری این امکان را به چین می دهد که در مقابل آمریکا، ژاپن و غیره مثل قطبی مستقل عمل کند. بورژوازی غرب که حاضر نیست تسلیم کارگر غربی با خواستهای بالا، شود چطور حاضر است شرایط مناسبی را برای کارگران چین و هند تامین کند؟ بورژوازی کشورهای غربی از سرمایه ای که از خون و جان کارگران غربی بدست می آورند از همان سرمایه برای کشیدن خون کارگران چین و هند استفاده می کنند و به این شیوه می شود در یافت که سرمایه مثل دراکولای خوناشامی می ماند که مرز نمی شناسد. مثل متاستازی است که در هر جا غده ای درست کرد به تضعیف محیطش میپردازد تا خود تکثیر کند. نیرو و انرژی کارگر و زحمتکش را می گیرد تا بر سود خود بیافزاید.

زنده باد جنبش کارگری
زنده باد محمود صالحی، منصور اسانلو و تمام دانشجویان چپ ایران

از سایت صدای آزادی دیدن فرمایید. به زودی این سایت با کیفیت بهتری ارائه می شود.
www.sedaeazadi.se

منصور پرستار
2008-02-10
سوئد